۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

این انتخاباتی که شد ننگ دگر بود

سید محمد تقی گلستان از روزنامه نگاران دوره مشروطیت در استان فارس بود. در دوران رضا شاه گوشه گیری اختیار کرد.پس از فرار دیکتاتور مجددا" به فعالیت پرداخت و بعد از کودتای 28 مرداد نیز به خاطر آنکه انتخابات را آزاد جلوه بدهند،پیر مرد را جزء کاندیداها و انتخاب شدگان شیراز آوردند.
البته روزنامه نویس پیر قبل از حرکت بسمت تهران جهت شرکت در مجلس شورای ملی،سکته کرد و از دنیا رفت.
استاد باستانی پاریزی در مورد انتخابات بعد از 28 مرداد و گلستان ،شعری سروده اند که در قسمتی از آن آمده است:
این انتخاباتی که شد ننگ دگر بود / رنگ دگر بود
ننگ دگر،نی نی،که نیرنگ دگر بود / ننگ دگر بود
اول بنابر اصل آزادی نهادند / پس داد دادند
پیش آمد آن کو اشتهایش صاف تر بود / رنگ دگر بود
.
.
.
چل سال عزرائیل در قبض گلستان / می کرد دستان
قاروره اش بر کنگره این موتمر بود / رنگ دگر بود....

هر روز ازین دیار غم آباد می روند

سالها قبل،حسن آقا مرا به هیات ثارالله برد که شب های شنبه تشکیل می شد.مدیر هیات حاج آقا موسوی بود که کل محرم وصفر خانه اش را سیاه پوش می کرد و در سوگواری حضرت ابا عبدالله(ع) مراسم های سینه زنی و سخنرانی تشکیل می داد.از همان ابتدا گمشدهء خود را یافتم ؛ خدا را با معرفت تر جستجو کنم و با مباحث متقن و منطقی حضرت آیت الله معنوی با زندگانی ،اخلاق و کردار پیامبر و ائمه(ع) آشنا می شدم.بسیاری از روزها حاج آقا موسوی بود که با ذکر خاطرات و بیانات حکیمانه خود جلسه را عاشورایی می کرد.
شهید ابوالحسنی ومن از اولین کسانی بودیم که در جلسات شرکت می کردیم و در برپایی ابتدایی جلسه همکاری می کردیم.
وقتی چند روز قبل با خبر شدم که در ابتدای این ماه (محرم)، حاج آقا موسوی نیز محرمی شد و به دیدار سرور و سالار شهیدان رفته است،سیل اشک امانم را برید و خاطرات دو دهه هیات ثارالله برایم زنده شد و این شعر گلشن طبسی:
هر روز ازین دیار غم آباد می روند
جمعی که هفته دگر از یاد می روند
این زندگی،حلال کسانی-که همچو سرو
آزاد،زیست کرده و آزاد می روند

شود کوه آهن چو دریای آب

فتحعلی خان صبا در سال 1328 ق از سوی فتحعلی شاه قاجار مامور شد تا کتابی در بحر تقارب به نام شاهنشاهنامه به نظم درآورد تا همانند شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی وقایع پادشاهی آغامحمد خان و جنگ های عباس میرزا با سپاهیان روس و غیره را به صورت حماسی بسراید.
چند روز قبل از وفاتش ،اولاد و خویشانش را دعوت نمود تا برایش از کتابهایش بخوانند.وقتی از شاهنشاهنامه برایش خواندند. پس از مکثی دستور داد تا شاهنامه فردوسی را هم بخوانند. وقتی شاهنامه را آوردند و باز کردند این بیت آمد که:
شود کوه آهن چو دریای آب / اگر بشنود نام افراسیاب
به محض شنیدن این شعر حالش دگرگون شد وتفاوت دو کتاب را دریافت .

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

ناگه سر آب آتشی بر پا شد

زمانی دکتر محمد مصدق در ماه رمضان پشت تریبون مجلس قرار گرفت وچون سخنرانی اش طولانی شد درخواست یک لیوان آب کرد ،که ناگهان مجلس سخنرانی بهم خورد و نمایندگان شروع به خندیدن کردند . فردای آنروز رهی معیری شعر زیر را می سراید و در مطبوعات منتشر می شود:
دکتر پی آب تا دهانش وا شد / از سیل ستیزه جلسه طوفان زا شد
القصه میان جمعی از مجلسیان / ناگه سر آب آتشی بر پا شد

این ناکسان که فخر به اجداد می کنند

وقتی ماجرای اروند رود در دههء پنجاه بین حکومت عراق و ایران در قرار داد الجزایرحل شد.صدام حسین سفری به ایران کرد و به زیارت مشهد مقدس رفت و پانصد هزار دلار هم برای تعمیرات به آستانه رضوی کمک کرد. ا لبته منظور از کمکش خواسته ای بود که از شاه کرد:" قبر هارون الرشید در مشهد ،جای مناسبی ندارد،ا گر شاه اجازه دهند استخوان های هارون را به بغداد برده و در جای مناسبی مثل میدان الرشید دفن کنیم."
شاه در پاسخ گفته بودند:"با این امر باید روحانیون همراهی کنند و می گویم مطالعه کنند."
استاد باستانی پس از نقل مطلب بالا شعری از صائب می آورند که:
این ناکسان که فخر به اجداد می کنند
چون سگ،به استخوان،دل خود شاد می کنند

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

آخر ای نالوطیان پس رای و مای ما چه شد

پس از فرار دیکتاتور در شهریور سال1320 ،نسیم آزادی دوباره شروع به وزیدن گرفت.اما حاکمان و دولت هایی که برمسند قدرت می آمدند ،تمام توان خود را بر جعل و دغل بازی در انتخابات ها می گذاشتند تا حامیان خود را از درون صندوق ها در بیاورند. رهی معیری در شعر زیر به این مطلب اشاره می کند:
آن همه پولی که دادیم از پی آرا چه شد / آخر ای نالوطیان پس رای و مای ما چه شد
بین ما قول و قراری بود پابرجا و سخت / آن قرار محکم و آن قول پابرجا چه شد
نه مراد از حومه حاصل شد نه از صندوق شهر / زحمت اینجا چه گشت و وعدهء آنجا چه شد
با فلان آقا به صد امید کردیم ائتلاف / ائتلاف ما و سوگند فلان آقا چه شد
گفتی یا من بمیرم کام دل حاصل کنم / من بمیرم حاصل آن من بمیرم ها چه شد
سود ما از کشمکش با قاضی و حاکم چه بود / نفع ما از گفتگو با مشدی و ملا چه شد
با رفیقا ن دشمن و با دشمنان گشتیم دوست / بهرهء ما عاقبت زین صلح و زان دعوا چه شد
کهنه رندان از لواسانات بردند آنچه بود / آخر از این خوان یغما قسمت بابا چه شد
تخمی افشاندیم و امید گیاهی داشتیم / ما هم آخر زین نمد چشم کلاهی داشتیم
ای دبیر حوزه و ای رای خوان انجمن / بیش از این نومید از آراء مغشوشم مکن
گر فراموشت شدم در موقع تسلیم رای / لا اقل در موقع خواندن فراموشم مکن


۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

مرید پیر مغانم،زمن مرنج ای شیخ

رضا شاه نیز سهم زیادی از درآمد نفت نداشت،زیرا هنوز مردم دنیا با یک چراغ بادی روزگار خود را می گذراندند و نفتی نمی خریدند تا پولی بپردازند.او از عوارض قند و شکر،راه آهن سراسری ساخت. از عوارض تریاک و توتون ،دانشگاه بوجود آورد و از رسومات عرق و شراب، راهها را ساخت.
دکتر پاریزی در ادامه می نویسند:اگر درست انصاف بدهیم،نه شیخ الملک که در نفت شاه نشسته بود و توانست ده ،دوازده هزار "گد و گدا"را به قول خودش به نوایی برساند و نه رضا شاه که از تقی زاده بازخواست کرد و پرونده نفت را توی بخاری انداخت و نه قوام السلطنه که قرارداد نفت بلوچستان را بست و به جایی هم نرسید و خلاصه هیچکدام جربزه پیر مرد احمد آبادی را نداشتند که اعلام کرد:نفت ایران باید ملی شود!به قول حافظ:
مرید پیر مغانم،زمن مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد


۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

دیگر مجالی نیست،رد پا در طوفان گم شده

بعد از عملیات مرصاد،گردانمان در اردوگاه قلاجه –مابین اسلام آبادوایلام_اطراق کرد. تازه قطعنامه 598 را امام خمینی پذیرفته بودند.یادم می آید که فرمانده گردانمان در چادرش بارها نوار بیانیهء امام را می گذاشت و با صدای بلندبلند گریه می کرد.
کم کم هلال ماه محرم دیده می شد،آخرین باری بود که در فضای جنگ ماه محرم برگزار می شد.فرماندهان و سایر بسیجیان که از قافله شهدا عقب مانده بودند بغض گلویشان را می فشرد و بلند بلند می گریستند.گردان ها باتشکیل دسته های سینه زنی بسمت گردان دیگر می رفتند و در حسینیه آنجا عزاداری می کردند.
روز عاشورا همه گردان ها بسمت حسینیهء گردان سیدالشهدا(ع)حرکت کردند.در وسط راه دوست و همکلاسی دانشگاهی ام-حمید روستایی_را دیدم.در قبله حسینیه با خط درشت نوشته شده بود:"خدایا در باغ شهادت را نبند!"  مدتی به شیوه مرسوم عزاداری کردیم ، یکی از فرماندهان که سن زیادی هم نداشت میاندار مراسم بود. پس از پایان مراسم غذای نذری بین بچه ها تقسیم شد.به حمید گفتم:خدا کند  پس از جنگ نیز این خلوص مابین مردم حاضرباقی بماند.
وقتی شعر "دیگر مجالی نیست" پوپک نیک طلب را در یکی از جراید می خواندم،خاطره عاشورای سال1367 برایم زنده شد؛
دیگر مجالی نیست
دیگر مجالی نیست
ردپا
در طوفان
گم شده
ومن چشم در چشم آسمان
به بغض
نفس گیر آب
می اندیشم
ورعایت می کنم
انسان را
در صد کوره راه بی بازگشت
پنهان می کنم
عشق را
که از آن
تنها
لبخندی در آینه
نصیب برده ام
تا خو نکند با درد
هیچ
سالخورده زن
هیچ
سالخورده مرد
اما
دیگر مجالی نیست
لاک پشت ها
چالاک تر از من
بر کرانه ساحل
می تازند!

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

عقل به عشوه می برد،عشق برد کشان کشان

قبل از دهمین انتخابات ریاست جمهوری،یکی ازدانش آموزان سابقم - جواد س -به محل کارم آمد و از اینکه دو فرد از یک جناح کاندیدا شده بودند سوال کرد ،برایش شرایط موجود را تحلیل کردم وسپس شعر زیر را برایش خواندم :
هر دو به مقصدی روان،هر دو امیر کاروان
عقل به عشوه می برد،عشق برد کشان کشان

بیا از پشت عینک سر بزیری های هم بینیم

وقتی استاد شهریار و استاد امیری فیروزکوهی هنوز جوان بودند بخاطر اتفاقی که بینشان رخ داد ،سالها ی زیادی با هم قهر بودند.
نزدیک به سی،چهل سال بعد که استاد شهریار از این جدایی ناراحت بود ند،
روزی به کتابخانه خیام آمد و به پدرم گفت:امروز رفته بودم عینک بخرم،یادم افتاد پیر شده ام،از پشت عینک صحنه های گذشته زندگی مان درباره امیری فیروز کوهی را گذراندم و شعری به خاطرم رسید و سپس آنرا با صدای بلند برای پدرم خواند :
بیا از پشت عینک سربزیری های هم بینیم / جوانی های هم دیدیم،پیری های هم بینیم
استادبیژن ترقی می نویسند:استاد شهریار شعر را به من سپردند تا آنرا بنزد استاد امیری ببرم. وقتی شعر را به دست امیر دادم. مرحوم فیروز کوهی خوانده و نخوانده نگاهی انداخت و آنرا دور انداخت.
بیا از پشت عینک سر بزیری های هم بینیم / جوانی های هم دیدیم،پیری های هم بینیم
به هم بودیم در آزادگی ها و امیری ها / کنون در کنج محنت هم اسیری های هم بینیم
به خوان عمر هرگز چشم و دل سیری نمی دیدیم / کنون کاین سفره بر چیدیم،سیری های هم بینیم
همه دیدیم دوریها و دیری هم نماند از عمر / بیا پایان دوری ها و دیری های هم بینیم
به روی هم به چشم دل کنیم اکنون / در این آیینه ها روشن ضمیری های هم بینیم
به طفلی شاعری بود و دبیری عشقمان،باری / به پیری شاعری ها و دبیری های هم بینیم
چو با تحقیرمان بینند،ما هم با همان تحقیر / حقارت های دنیا در حقیری های هم بینیم
چو فخر انبیا فخر از فقیری می کند،ما هم / بیا با روح اشرافی،فقری های هم بینیم
مرا چیزی نماند از شهریاری ها که دیدن داشت
مگر در تو نشانی از امیری های هم بینیم

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

ما به راه وطن سر اندازیم

قوام السلطنه در ماجرای خودمختاری آذربایجان،چند ماهی دموکراتها و حزب توده را سرگرم کرد تا پنهانی به تحکیم مواضع خود و تقویت ارتش بپردازد.توافق 24 خرداد با فرقه دموکرات و عضویت سه نفر از رهبران حزب توده در هیات وزیران و سپس برکناری آنها به فشار ساختگی فارس در 25 مهر و سرانجام فرمان انتخابات دوره پانزدهم مجلس و اعزام واحدهای ارتش به آذرباجان به بهانهء حفظ نظم و مراقبت از حسن اجرای انتخابات همه در جهت آزادی آذربایجان صورت گرفت.
در 21 آذر 1325 تبریز آزاد و چند هفته بعد مهاباد سقوط کرد و قاضی محمد صدر فرقه دموکرات کردستان دستگیر و به دار مجازات آویخته شد.
رهی معیری به مناسبت اعدام قاضی محمد شعر زیر را سرود:
دادگاه زمان جنگ چرا / سوی تهران نظر نیندازد
ریشهء فتنه را ز مرکز ملک / از چه یکباره بر نیندازد
جانب رهبران توده چرا / نظری مختصر نیندازد
از تن روستای بی سر و پای / تیغ عدل از چه سر نیندازد
تا که هر خشک مغز تر دامن / شعله در خشک و تر نیندازد
تا دگر باره خلق را در دام / روبه حیله گر نیندازد
تا دگر باره هر شغال پلید / پنجه با شیر نر نیندازد
گو بینداز این درخت از بیخ / دست کیفر و گر نیندازد
ما به راه وطن سر اندازیم
ریشهء خائنان براندازیم

خوب شد اهل دل از مدرسه آزاد شدند

پرو فسور "گرنی" استاد نامدار ایران شناس انگلیسی مدتها مجرد بود، تا آنکه مدتی قبل با خبر شدم که تحمل مجردی را نداشته و همسرایرانی گرفته است.
استاد باستانی پاریزی در ادامه می نویسند:بعضی ها لیاقت مجرد ماندن را ندارندو نعل ها را می پرانند. و تختخواب گرم و نرم دو نفرهء کتخدایی را بر رختخواب یک نفرهء سرد کالج،ترجیح می دهند و روی به خانه و کاشانه می آورند و زن می گیرند و آن هم زن ایرانی؛
خوب شد اهل دل از مدرسه آزاد شدند
خوبتر آنکه به میخانه اقامت کردند

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

به شاگردی هر آن کو شاد گردد

در کنگره ای که در سال 1351 در اکسفورد برگزار شد ،پروفسور "گرنی" جزء دانشجویان ایران شناس بودند و امروز بعد از سی و پنج سال بعداز آن تاریخ(1385) که کنگره مجددا" تشکیل شده است،او از صاحب دعو تان این مجلس است.
استاد باستانی پاریزی سپس شعر زیر را در باره او می نویسند:
به شاگردی هر آن کو شاد گردد
بود روزی که،هم،استاد گردد

ای آنکه به بخت خویشتن مغروری

در دههء چهل با تلاشهای دکتر ذبیح الله صفا،بزرگداشت حکیم رودکی در دانشگاه تهران برگزار شد. تعدادی از شاعران و نویسندگان و فرهیختگان نامی دعوت شده بودند تا در مراسم سخنرانی و اشعارشان را بخوانند.
ابراهیم صهبا ی شاعر به آن مراسم دعوت نشده بود.او که سخت ناراحت شده بود،شعر زیر را برای استاد صفا و برخی روزنامه ها فرستاد:
ای آنکه به بخت خویشتن مغروری / نام تو صفاست وز محبان دوری
در دعوت خویشتن نخواندی ما را / آن هم چه بزرگ شاعر مشهوری
پیداست که جای آدم سالم نیست / تجلیل کند گر کچلی از کوری!

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

پیوست بهار ما به زردی

بعد از آنکه حزب توده در قضیه پیشه وری در سال 1325 شکست سنگینی را متحمل شد،رهی معیری با فرارسیدن نوروز آنسال ،شعری در خصوص سال گذشته از دیدگان رهبران حزب می سراید:
عید آمد و روزگار نو شد / نوروز رسید و کار نو شد
بگذشت زعمر خلق سالی / از بهر یکان یکان بمالی
پرسی اگر از سران توده / که امسال نصیبتان چه بوده
گویند که از سیاه بختی / سالی طی شد ولی به سختی
از پیشهء خود ثمر ندیدم / وز پیشه وری هنر تدیدیم
از حال شبستری چه پرسی / کز هول خزیده زیر کرسی
از آن همه کاسه کوزه داری / شد حاصل روستا خماری
یاران کهن کنار رفتند / رفتند ولی به دار رفتند
پیوست بهار ما به زردی / ای سال برو که برنگردی

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

ما بر سر گورها گذاری کردیم

دکتر باستانی پاریزی در سال 1385 به کنگره اکسفورد دعوت شدند. استاد در ابتدای مقاله خود ضمن یادآوری آنکه سی و پنج سال پیش نیز در سال 1351 به اکسفورد آمده اند،یاد برخی از اساتید دوره قبل ؛مرحوم مجتبی مینوی،مرحوم احمد تفضلی،مرحوم دکتر خانلری،مرحوم دکتر یحیی مهدوی،مرحوم دکتر اصغر مهدوی،مرحوم دکتر زریاب خویی،مرحوم دکتر عیسی بهنام،مرحوم مهندس کریم پیرنیا،مرحوم شاپور شهبازی،مرحوم ملکه بیانی،مرحوم یحیی ذکاء و مرحوم علی حاکمی را گرامی داشتند و سپس شعر زیر را خواندند:
ما بر سر گورها گذاری کردیم
تا برسر گور ما گذاری که کند؟

صد چو شیطان بدو نماز کند

ایرج میرزا دوست صمیمی کمال السلطنه قاجار طبیب ماهر بود.کمال السلطنه دو پسر بنام های ابوالحسن صبا و عبدالحسین صبا که هر دو از هنرمندان بنام عصر خود شدند داشت.
وقتی ایرج میرزا مامور اداره مالیات در مشهد شده بود .روزی نامه ای از دو برادر دریافت کرد. ایرج در پاسخ به انها مثنوی زیر راسرود و ضمن آنکه به بیماری ابوالحسن که دچار کچلی و عبدالحسین هم دچار سردرد مزمن شده بود اشاره می نماید:
ای تو عبدالحسین،شاعر ما / شاعر سالم المشاعر ما
ای خط تو ز خط میر،احسن / خد تو چون خط تو مستحسن
عربی دان و انگلیسی دان / صاحب نظم و دفتر و دیوان
در ریاضی،ریاضتی دیده / نکته های صحیح ،فهمیده
بازگو،اولا"سرت چون است؟ / چه کنم من که،قافیه،خون است
گر نگشته هنوز خوب سرت / هست از "دل"گشادی پدرت
پدرت گر مواظبت می کرد / رفته بود از سر تو بیرون،درد
تو علیلی،برادرت کچل است / سگ زرد و شغال هم مثل است
هر دو معقول و هر دو محبوبید / لیک هر دو ز کله معیوبید
نه تویی ز و سر و نه او ز تو سر / زخم این سر به درد آن سر،در
بنده ام،بنده خان ذیشان را / کچل آقا،ابوالحسن خان را
کچلی را تو کار خرد مگیر / کچلان عاقلند و با تدبیر
زانبیا خوانده ام که کل بودند / بعضی از اولیا،کچل بودند
هر چه گویید از کچل،شاید / هر چه می خواهی،از کچل آید
هر که با مکر و دانش و حیل است / غالبا"دیده ام سرش کچل است
کچل آنجا که سر،فراز کند / صد چو شیطان بدو نماز کند
کل سر خود چو زیر زفت کند / جن در ....خویش جفت کند
کچل استت آسمان با این قدر / زفت مغزش بود تو گویی بدر
فتح دانی چرا از آلمان است؟ / در قشونش کچل فراوان است
گر کچل بود جمله لشگر روس / همه عالم بدی مسخر روس
مختصر،هر که او کچل،پیش است / کار میدان جنگ او بیش است
الغرض،ای جناب شاعر بیک / شاعر سالم المشاعر بیک
وقت خواب است و گاه خفتن من
نیست زین بیش تاب گفتن من

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

خشم است و انتقام،فرو مانده در نگاه

بعد از کودتای 28 مرداد 1332 و شکست دولت دکتر مصدق از کودتاچیان و نومیدی و دل افسردگی نسل جوان ، شاعران به قول استاد نجف دریابندری ؛تا سالها این شکست را مثل زهر غر غره می کردند.
نادر نادر پور از جمله شاعران آن دوره بود که در نخستین روزهای پس از کودتا می سراید:
دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
خشم است و انتقام،فرو مانده در نگاه
جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ

بانگ حق آمد-همه برخاستیم

صوله الدوله در متن ایل و در چادر ایل بود، هر کجا که شب می آمد-سرای او بود و ایل و بخارای او- به همین دلیل ،هر وقت می خواست نقطه ضعف قوام الملک را به رویش بیاورد(چون قوام خود را به ایل عرب می بست) به او می گفت:تو به ایل عرب چسبیده ای و من از قشقایی چکیده ام،تو بربسته ای و من پیوسته!
استاد باستانی پاریزی در ادامه می نویسند:اما آخر کار ،هم پیوسته ها و هم وابسته ها به یک چوب رانده شدند،یعنی خزعل ،صوله الدوله،سردار اسعد و سالار مرزبان در زندان رضا شاه جان سپردند و عیدوخان بلوچ در تبعید ماند و ابراهیم قوام هم در تهران متوقف شد. و به قول شاعر:
ما بمردیم و به کلی کاستیم
بانگ حق آمد-همه برخاستیم

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

گیتی بهشت عدن شود در پناه صلح

بعد از آنکه دولت خودمختار آذربایجان در سال1325 منحل شد،دولت اتحاد جماهیر شوروی از اینکه نتوانسته بود به مقاصد سیاسی خود دست پیدا کند ،از طریق رادیو مسکو حملات گسترده خود را شبانه روز علیه کشورمان ادامه می داد.
رهی معیری شعر زیر را برای این دوران جنگ سرد بین ایران و شوروی سرود:
بلبل به صد ترانه ز بی سیم پهلوی / می خواند دوش نامهء اخبار شوروی
یعنی بیا که قاصد مسکو رسید باز / تا از قوام مژدهء اصلاح بشنوی
امن و رفاه سایه به کشور بگسترد / از خواف تا به شوش وز ری تا به خسروی
گیتی بهشت عدن شود در پناه صلح / گر حامی ضعیف شود بازوی قوی
(این قصهء عجب شنو از بخت واژگون / ما را بکشت یار به انفاس عیسوی)
گر شرح غم به نامه نویسم در این سه سال / هفتاد من شود بمثل وزن مثنوی

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

مائدهء نیما نهادن،خوان قاآنی زدن

پس از انتشار کتاب" شعر نو از آغاز تا امروز"که با استقبال گسترده مواجه شد. اما نویسندگان و شاعرانی هم در پی نقد کتاب برآمدند.فریدون توللی شاعر معاصر شعر نقادانه ای بر تفکرات حاکم بر شعر نو نگاشت. قصیده توللی نقل محافل ادبی گشت و بخاطر پایگاه برجسته ای که میان اهل ذوق و ادب داشت،نقدش موثر افتاد که محمد حقوقی پاسخ اش را با قصیده ای در همان وزن و قافیه و لحنی تند ابراز کرد:
گرچه در ملک سخن لاف من و ماییم نیست / لیک نزد لافزن تاب شکیباییم نیست
نی فریدونم که در خیل تهی طبلان زنم / لاف خود بینی،که چون او داو خود راییم نیست
مائدهء نیما نهادن،خوان قاآنی زدن / باید این گفتن که:جز این طبع سوداییم نیست
ای فریدون،شعر جز نظم است و این آن کس شناخت / کاو شناسد یاوه گی زانسان که فرماییم نیست
در نایاب دری را چون من ار پایید هست / نظم مصنوع کهن را چون تو،ار پاییم نیست
درد کفش تازه آن دارد که راه تازه رفت / چون تو،ای وامانده در گل درد بی پاییم نیست
من نیم از رشگمندان،شاعرستم نی ادیب / در به دریای ادب شوق گهر زاییم نیست
شاعری دستانسرایی نیست ،کشف رازهاست / زین سبب در شعر سودای خوش آواییم نیست
ژاژ خایی چون تو را آری هر آن کشناخت گفت / ژاژ خاییدن از او ننگی که بزداییم نیست
شعر نیما موجی از آتش بود در نسج نظم / نی نی آن "کاجی که در چترش بیاساییم نیست"
گول و کور و جاهلند،آری یکی زینان تویی / راست گفتی این که،بر این تحفه بیناییم نیست...
من که در گوشم سروش از طور یوش افتاده است / بیمی از این سامری خصمان غوغاییم،نیست
داوری را با شما دزدان گنج پارسی / آنچنان استم که با ترکان یغماییم نیست
تو یکی ناظم که اندر شعر برنائیت هست / من یکی شاعر که اندر نظم برناییم نیست
خوان نیما را مسیحای زمان شعر را / خوشدلم گر چون توام خوی یهوداییم نیست
بدعت نیمایی و آهنگ نو جوییم،هست / سنت موزونی و رسم مقفاییم نیست
این قصیدت را به پاسخ در از آن پرداختم
تا نپنداری به نظم اندر،تواناییم نیست

من نه نیمایم که بی شالوده خشتی بر نهم

زمانی که مرحوم محمد حقوقی در سال 1350 کتاب "شعر نو از آغاز تا امروز "را منتشر کرد،سر و صدا های زیادی برخاست. او در کتابش شعر سفر اول طاهره صفارزاده را شاهکار معاصر خواند:
بوی سوختن
بوی عود
بوی عود را شنیده بودم
بوی سوختن استخوان و عود را
نه
این خانه چقدر شبیه قلعه است
یک سوی رود خانه و سه سوی دیوار
در شهر ما عجیب قلعه فراوان است
--آچا
سوختن هیزم را دیده بودم
سوختن هیزم و اسکلت انسان را
نه
دودها
دو پله یکی
بالا می روند
....
و من در شعر سال دو هزار از ملای خودم اسم بردم
که حافظ را با سرفه های مسلول درس می داد
گونه های سرخ مرا می بوسید و هر صبح شنبه
یک دانهء انجیر زیر زبانم می گذاشت
کاظم می گفت انجیر کالیفرنیا بی مزه است
مگر حشیش نپال تنوعی در ذرتهای داغ تکراری باشد
....
گاهی دلم برای یک روشنفکر تنگ می شود
تعریف دیکشنری را درباره اش خوانده ای
موجود افسانه ای غریبی است
....
فریدون توللی قصیده زیر را در اعتراض به نگاه حقوقی به شعر نو سرود، که ابتدا در مجله وحید وسپس در مجله نگین شماره نوروز 1352 چاپ شد:
گر چه در گوهر فشانی داو یکتایین نیست/بیش از این بر لاف گستاخان شکیباییم نیست
شعر نو را من یکی شالوده ام بی گفتگو / وندرین هنگامه،باک از خصم غوغاییم نیست
من چو مغناطیس و گردم ذره ها رقصان به شوق / روح فرمانم،اگر در عرصه پیداییم نیست
مدعی بر جوشنم هر دم خدنگی نو زند / کز چه،هرگز باوری بر شعر نیماییم نیست
شعر نیما چیست در خلقت؟جنینی نیم بند / نازنین طفلی که دستی بر سرش ساییم،نیست
شیر بی یال و دم و اشکم بود این ترهات / غیر آن افسانه،وان،گنجی که بگشاییم نیست
رهنوردی چون من،از میدان کجا خواهد شدن / کاندر این ره وحشتی از غول صحراییم نیست
آن هزار آوای جاویدم که در تاریخ شعر / بانگ امروزی،کم از گلبانگ فرداییم نیست
من نه نیمایم که بی شالوده خشتی بر نهم / سنگ پیشین جامگان،ننگی که بزداییم نیست
من بر آن گنجی که بود از رنج حافظ یادگار / سکه نو کردم،که بی سرمایه داراییم نیست
شعر سعدی چیست؟ آن نوری که چون لنگر کشم / اندر این دریا کم از فانوس دریاییم نیست
شعر نیما باد ارزانی بر آن نیما پرست / کاین خس،آن کاجی که در چترش بیاساییم نیست
یا سخن سنجان عالم جمله نادانند و گول / یا منم آن کور و بر این تحفه بینا نیست

یا کشم فریاد و این تندیسه درهم بشکنم / یا روم جایی که با من قوم هر جاییم نیست...
روح چنگیزی در این ویرانگری بینم همی / گر چه گردن خونفشان از تیغ یاساییم نیست
شعله ها در سینه دارم زین شکایت ها،دریغ / کاندر این مخلوق خواب آلوده گیراییم نیست
شعر ما ،ارزنده میراثی بود از رفتگان / آب هرزی تا به هر گندش بیالاییم،نیست
هر که را اندیشه نو شد،آنچه پردازد نو است / راه آن قالب شکن،راهی که بنماییم نیست
نغمه ها در نای دیرین می زنم من ،نو به نو / پیش آن خصمی که خوشنود از خوش آواییم نیست
رشگمندان را(فریدون)دوزخی باشد به خویش
رنج اینان را نیازی تا برافزاییم نیست

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

فرو شد به کوه آن تن پر شکوه

وقتی حاج نصرالله ایل بیگی فرزند لطفعلی خان سرتیپ در سال 1268 هجری در گذشت.او را در کوه بنو شیراز به خاک سپردند. داوری در مرگ او سرود:
بن کوه شد دخمه پهلوان / که کوه از بلندیش دارد نشان
فرو شد به کوه آن تن پر شکوه / شگفتی بود-آسمان،زیر کوه

فتاد آتش چنان در خانهء دوست

در اواخر شهریور سال 1325 ،جمعیتی بنام مبارزه با حزب توده در شیراز تاسیس شد که بتدریج سراسر استان فارس را فراگرفت.در اول مهر آن سال ناصر خان قشقایی (رهبر مبارزه مردم فارس)تلگرافی به قوام مخابره کرد و تقاضای برکناری وزرای توده ای،اعطای خودمختاری ویک سری امتیازات دیگر را اعلام نمود.
شورشیان فارس با حمله به ژاندارمری ها بتدریج بنادر خلیج فارس را یکی بعد از دیگری تصرف کردند و عوامل انگلیسی نیز از کمک و پشتیبانی به آنها دریغ نمی کردند.
رهی معیری غزلسرای نامی آنروزگار در خصوص حوادث بالا می سراید:
فغان از وضع شیراز و جدالش / خداوندا نگهدار از زوالش
ز رکن آباد جان پرور چه پرسی / که رنگین شد زخون آب زلالش
مصلی را هوائی معتدل بود / از این طوفان بهم خورد اعتدالش
فتاد آتش چنان در خانهء دوست / که می سوزد دل دشمن به حالش
بر و بوم جنوب آرامشی داشت / پریشان کرد اوضاع شمالش
شمالی را نمی بود این جسارت / اگر می داد دوست گوشمالش
شغال مرده شیرافکن نمی گشت / گر از اول نمی دادی مجالش
غزل گویم به یاد خاک شیراز / که خون شیر می ریزد غزالش

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

بگو به عقل،منه پا بر آستانهء عشق

تازه نهضت مشروطیت شکل گرفته بود که ریشه ها وتفکرات استبدادی خودش را ظاهر کرد. در کنسرتی که عارف قزوینی شاعر و خواننده بزرگ عصر مشروطیت برگزار کرده بود شعر زیر را خواند:
بگو به عقل،منه پا بر آستانهء عشق
که عشق در صف دیوانگان سپهدار است
روز بعد عوامل سپهدار تنکابنی مامور شدند که به عارف کتک مفصلی بزنند تا حریم رهبران و سران مشروطه را بشناسد! بیچاره عارف تا چند ماه نتوانست از خانه اش بیرون بیاید.

تا یوسفی به چاه نیفتد،عزیز نیست

سالهای دههء شصت که می گذشت ،چه خاطرات عجیب و غریبی با خود بهمراه داشت. آ ن سال به اتفاق خانواده به اردبیل و بعد هم برای معالجه به آبگرم سرعین رفتیم .شبی که در آنجا بیتوته کردیم با دو نفر از اساتید دانشگاه شروع به بحث سیاسی کردم. هنوز کریزماتیک انقلاب و رهبران سیاسی در تار و پود وجودم ریشه داشت و با اندیشه های شهید مطهری (ره) می توانستیم بر حریف غلبه کنیم.
یادم میاید در جایی از آن بحث داغ به شعر زنده یاد حمیدی اشاره کردم که مردم ما تا کسی زنده است قدر ش را نمی شناسند ولی وقتی از دنیا رفت او را از یگانگان دهر می شمرند:
خاموش و آفرین خوان،وین هر دو نابجا / سرشان زتن جدا،که خروسان بی گهند
تا یوسفی به چاه نیفتد،عزیز نیست / اینان،اسیر یوسف افتاده در چهند

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

گر مرا می جویی ،سبزه ها را دریاب!

فریدون مشیری در سال 1305 در تهران بدنیا آمد.دوران ابتدایی و متوسطه را در مشهد وتهران به انجام رسانید و مدتی هم در رشتهء ادبیات فارسی در دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد.سپس در وزارت پست و تلگراف و تلفن مشغول کار شد.
مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده‌هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه‌خواني‌هاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست :
چرا كشور ما شده زيردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آيد ز بيگانگان
پي قتل ايران ببندد ميان
چرا جان ايرانيان شد عزيز
چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
برانيد دشمن ز ايران زمين
كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
چو از خاتمي اين نگين كم شود
همه ديده‌ها پر ز شبنم شود
انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد.
از هیجده سالگی اشعارش زینت بخش مطبوعات کشورمان شد. کتابهای تشنهء توفان ،گناه دریا،نایافته،ابر، ابر و کوچه،،بهار را باور کن،از خاموشی،دیار آشتی، آه باران از سال 1334 تا به امروز منتشر شده است .
سرانجام در سوم آبان ماه 1379 در سن 74 سالگی در قطعهء هنرمندان بهشت زهرا در کنار سایر دوستان و همفکرانش به خواب ابدی رفت. بر سنگ مزارش نوشته شده است:
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب!
با درختان بنشین!

هان پی کیفر گلوی روبهان باید گرفت

سید جعفر پیشه وری صدر هیات حاکمه فرقه دموکرات آذربایجان که آرزوی جدایی آذربایجان را در سر می پروراند،با مجاهدت مردم آذربایجان و سیاست های قوام السلطنه در 21 آذر ماه 1325 از ایران خارج شد و مدتی بعد توسط ماموران ک گ ب در یک تصادف ساختگی کشته شد.او در گورستان هنرمندان باکو دفن شد و مجسمه اش نیز بر روی آرامگاهش نصب شده است. بر روی سنگ قبرش نوشته شده است: "حکومتی را که در آذزبایجان بدنبالش بودم،برای همه ایران می خواستم."
رهی معیری،پس از فتح آذربایجان و فرار سران فرقهء دموکرات شعر زیر را سرود:

ای دلیران تیغ خونبار از میان باید گرفت / انتقام خون آذربایجان باید گرفت
خصم اگر بر آسمان یابد گذر مریخ وار / ره چو مهر تیغ زن بر آسمان باید گرفت
روبهان از بیم جان رفتند در سوراخ ها / هان پی کیفر گلوی روبهان باید گرفت
یزدی از این سوی و ایرج گشت زان سو رهسپار / از دو سو راه فرار این و آن باید گرفت
روستا با روستایی چون کند ناراستی / راست خواهی روستا را از میان باید گرفت
گنج های شایگان شد رایگان او را نصیب / هان نشان گنج های شایگان باید گرفت
خانمان خلق را گر سفله ای بر باد داد / کینه را از سفلهء بی خانمان باید گرفت
گاه بر خوان طرب شکر نعم باید نمود / گاه از خوان عدو رطل گران باید گرفت
ای وطن شاه جوان سرو روان باغ تست / جای اندر سایهء سرو روان باید گرفت

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

ای همه هستی ز تو،آیا تو هم هستی؟

چند روزی در ییلاق زاگون می گذراندم و خلوت و آسایشی داشتم،مخصوصا" شب ها در صمیم طبیعت محض-کوه ،دره ،باغ و چشم اندازهای زیبای یییلاق زاگون- انگار خود را با زمین و طبیعت و روح کائنات نزدیک تر حس می کردم.
مهدی اخوان ثالث در ادامه مطلب خود می نویسد در لحظه ای از لحظات خلوت محض و خالص و در حال مستی و تنهایی در امرداد ماه 1339 ، قطعه زیر را نوشتم:
باغ بود و دره-چشم انداز پر مهتاب
ذاتها با سایه های خود هم اندازه
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،
چشم من –بیدار و چشم عالمی در خواب
نه صدایی جز صدای رازهای شب،
آب و نرمای نسیم و جیر جیرک ها
پاسداران حریم خفتگان باغ،
وصدای حیرت بیدار من(من مست بودم،مست)
خاستم از جا
سوی جو رفتم،چه می آمد
آب
یا نه،چه می رفت؛هم زانسان که حافظ گفت،عمر تو.
با گروهی شرم و بی خویشی و ضو کردم.
مست بودم،مست سرشناس ،پا نشناس،اما
لحظهء پاک و عزیزی بود.
بر گکی کندم
از نهال گردوی نزدیک؛
ونگاهم رفته تا بس دور
شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده
قبله،گو هر سو که خواهی باش
با تو دارد گفت و گو شوریدهء مستی
-مستم و دانم که هستم من-
ای همه هستی ز تو،آیا تو هم هستی؟

بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت

سالها قبل یکی از همسایه هایمان به حیله ای برای پسرش که دچار بیماری بود،دختر معصومی را عقد کرد و مدتی بعد نیز عروس جوان را طلاق داد.همه از کردارش ناراحت و افسرده شدند. تا آنکه دخترش نیز به همان بیماری پسرش مبتلا شد و داماد تقاضای طلاق کرد و کمی بعد از او جدا شد.مادرم می گفت: از هر دست که بدهیم ،از همان دست پس می گیریم و به قول حافظ:
یک دو روزی پیش و پس شد ورنه از جور سپهر
بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

عاقبت هر چه کشته ای دروی

دیروز وقتی پدر دوستم-محمود- را در اتوبوس دیدم،احوال پسرش را جویا شدم. پیر مرد بد جوری دمق بود.وقتی شروع کرد
داستان مقیم شدن تنها پسرش در کانادا را تعریف کند ،ابتدا بیاد فیلم کوچ پرستوها افتادم و خواستم داستان فیلم را برایش بازگو کنم ولی دیدم نمک به زخمش می پاشم. بعد که از هم جدا شدیم، نامه دکتر مهدی حمیدی استاد دانشگاه تهران که در 12 اسفند 1344 به دخترش در امریکا نوشته است افتادم:
نازنین،ای سپیدی روزم / واپسین شادی شب افروزم
ای ز یک لحظه اشتباه پدر / چون پدر غرق در گناه پدر
بی گنه تفته ز آتش هستی / داده کفاره ء دمی مستی
از که نالم که دشمن تو منم / اهرمن کیست؟ من خود اهرمنم
من تو را میل کاستن دادم / هستی و درد خواستن دادم
از حریم نهانیت کندم / در ضمیر جهانت افکندم
ای به غم پیرهن دریدهء من / مرغ از آشیان پریدهء من
تو ندانی و هیچ فرزندی / هجر فرزند دیدهء چندی
گر به فرمان روی و گر نروی / عاقبت هر چه کشته ای دروی
آگهم کن که چیست درمانت
گر قلم می رود به فرمانت



قرض است فعل های تو در پیش روزگار

سالها قبل دکتر مهدویان خانوکی برای ادامه تحصیل از کرمان به امریکا رفت. در هنگام خداحافظی مادرش یک بسته کشک خلال،دو کیلو پسته و یک تنور نان خشکه همراهش کرد.
او در آنجا طب خواند و از پزشکان نام آور شد و پسرش نیز رشتهء پدر را دنبال کرد.چندین سال قبل دکتر به جبران آن نیم کیلو کشک و غیره که مادرش همراه او فرستاد ،به کرمان بازگشت و یک خوابگاه سه طبقه در دانشگاه کرمان ساخت.
دکتر باستانی پاریزی در ادامه مطلب فوق در مورد همشهری کرمانی اش می نویسند:
همه کسانی که نمک گیر یک جایی هستند،معمولا" به طریقی آن را جبران می کنند؛ و اگر هیچ کاری هم نکنند ،قسم می خورند "که در سمینار یا کنگره ای شرکت نکنند،مگر یادی از کرمان به میان آورند." وکم هستند کسانی که نمک بخورند و نمکدان را بشکنند:
قرض است فعل های تو در پیش روزگار
هر قرض را به موقع خود او ادا کند


۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل

پروفسور فضل الله رضا رئیس دانشگاه تهران و دانشگاه آریامهر زمان پهلوی در مراسم بزرگداشت دکتر حمیدی شیرازی- شاعر و استاد دانشگاه تهران-در ستایش از او با این قطعه آغاز می کند:
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل / می گویمت دعا و ثنا می فرستمت
در راه عشق مرحلهء قرب و بعد نیست / می بینمت عیان و دعا می فرستمت
هر صبح و شام،قافله ای از دعای خیر / در صحبت شمال و صبا می فرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند / قول و غزل به شور و نوا می فرستمت
ساقی پیا که هاتف غیبم به مژده گفت:
با درد صبر کن که دعوا می فرستمت
پروفسور در ادامه می نویسند:در ایامی که در آمریکا به تدریس علوم مهندسی مشغول بودم ،راجع به کاربرد حساب احتمالات در امور مهندسی ارتباطات پژوهش می کردم که با این بیت حمیدی جناس دارد؛
در دیدهء او کار جهان مسخره آید /گر مسخره ای باشد در بند نظامی!

آخرین گفته مادر،این بود

در ابتدای این قرن،مسابقه ای در نشریات برگزار شد.موضوع "مهر مادر" بود. بسیاری از شعرای نامدار و بزرگ ایران در این مسابقه شرکت کردند.ملک الشعرای بهار شعر"که بچه ام نخورد غصه وقت جان دادن"،و ایرج میرزا نیز شعر"دادمعشوقه به عاشق پیغام" را سرودند. و ایرج جایزه مسابقه را گرفت.
میرزا یحیی دولت آبادی هم در مسابقه شرکت کرد و شعر زیر را ارسال نمود:
مادری پیر و پریشان احوال / عمر او بود فزون از پنجاه
زن بی شوهر و ،از حاصل عمر / یک پسر داشت شرور و خودخواه
دیده بود او به بر مادر پیر / یک گره بسته زر گاه به گاه
شبی آمد که ستاند آن زر / بکند صرف عمل های تباه
مادر از دادن زر کرد ابا / گفت:رو رو که گناه است گناه
این ذخیره است مرا ای فرزند / بهر دامادی ات ان شاء الله
حمله آورد پسر تا گیرد / آن گره بسته زر، خواه مخواه
مادر از جور پسر شیون کرد / بود از چاره چو دستش کوتاه
پسر افشرد گلوی مادر / سخت،چندان که رخش گشت سیاه
نیمه جان پیکر مادر بگرفت / بر سر دوش و بیفتاد به راه
برد و در چاه عمیقی افکند / کز جنایت نشود کی آگاه
شد سرازیر پس از واقعه او / تا نماید به ته چاه نگاه
از ته چاه به گوشش آمد / ناله زار و حزینی ناگاه
آخرین گفته مادر،این بود / آه،فرزند،نیفتی در چاه

سنگ بر ساغر بدخواه زند دست طبیعت

قوام السلطنه پس از بازگشت از کشور شوراها،سیاست مسالمت آمیزی با دمکراتهای آذربایجان برقرار کرد.سید جعفر پیشه وری در راس یک هیات سیاسی به تهران آمد و تقاضای تعیین استاندار ،فرماندهان ارتش وژاندارمری آذربایجان،تقسیم اراضی خالصه بین دهقانان و به رسمیت شناختن زبان ترکی را کرد که با مخالفت نخست وزیر مواجهه شد.
وقتی قوام از نیرومندی ارتش مطمئن شد،ابتدا سه وزیر توده ای را برکنار کرد،آنگاه مساله حفظ نظم و مراقبت از انتخابات پانزدهمین دورهء مجلس را مطرح کرد و ارتش را در سه ستون به سوی آذربایجان اعزام نمود.مردم تبریز قبل از آمدن نیروهای دولتی قیام کردند و شهر را از دست دموکراتها آزاد ساختند.برخی از سران توسط مردم به کیفر اعمال خود رسیدند و پیشه وری نیز از طریق مرز جلفا عبور کرده و به شوروی پناهنده شد.
رهی معیری ، فرار پیشه وری را چنین شادمانه بیان می کند:
حالی آن روبهک حیله گر مفسده جو / سید قالبی و نهضت قلابی او کو
سنگ بر ساغر بدخواه زند دست طبیعت / آنکه می ریخت زکین خون حریفان به سبو کو
آخر از شیر ژیان حاصل روباه چه باشد / در کف مدعی از نعمت ما یکسر مو کو
گفتهء بیهوده اش بر همه آفاق عیان شد / آن تهی مغز تنگ حوصلهء بیهده گو کو
خوان رنگین همه را بود مهیا ولی اکنون / بر سر سفرهء آن ماست کشان کشک و لبو کو
واژگون شد به سر پیشه وری کاخ جلالت / مرغکی بر سر آن خانه همی گفت که کوکو

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

جز وجود من،که گردد قیمتش هر روز،کم

چندی پیش یکی از دوستان دانشکده را در پارک لاله دیدم. در باب مسائل روز شروع به حرف زدن کرد تا آنکه رسید به بحث تلخ اقتصاد! که در این سی ساله پس از انقلاب، هر دولتی که بر سر کار آمده است، قول های زیادی برای کم کردن فاصله طبقاتی و ارتقاء وضعیت حقوق بگیران و کارمندان داده است! ولی به قول دکتر قوام ؛نظام بوروکراتیک کشور، شعارها را در چرخهء گردان خود له و لورده می کند.
دوستم از تغییر قیمت ها در چند هفته اخیر گفت و آنکه برخی کالاها قیمتش ثابت مانده است ولی اندازه و حجمش کاهش یافته است و به گفتهء او ،دولت کلک مرغابی زده است. مثلا" شانه های تخم مرغ سی تایی را به بیست و پنج تایی تقلیل داده است ،در حالیکه قیمت گذشته را می گیرد. ویا.....
یک دفعه وارد بحثش شدم و گفتم به قول حبیب یغمایی:
جز وجود من،که گردد قیمتش هر روز،کم
قیمت هر چیز،در هر روز،بالا می رود

کاریز،درون جان تو می باید

در ابتدای دولت نهم بارقهء امیدی در دلهای مردم فقیر ایجاد شد. آن دولت هم مانند دولت های قبل شعارهای زیادی داد. از جمله جلوگیری از رفتن مسولان دولتی که یکبار قبلا" به مراسم حج رفته بودند به این مراسم عباذی و سیاسی بود. علتش را هم رسیدگی به کارهای مردم عنوان کرد. اما یک سال هم به طول نکشید که اعلام شد برخی از وزرا به عنوان پاداش با همسرانشان به حج می روند.
در این مدتی که به سر کار می روم ، هر روز با ارباب رجوع های زیاذی سر و کار دارم. و اگر یک روز مرخصی ساعتی یا روزانه می گیرم،فردایش مردم اعلام می کنند؛ که روز گذشته آمده بودیم و کارمان انجام نشد! و مجبور شدیم شب را در تهران بخاطر نبودن تو بیتوته کنیم .
در اداره ای که مشغول هستم،چند نفر از روسا ،هر سال به عناوین مختلف به حج می روند و در سایر ادارات نیز مدام این داستان تکرار می شود و می شنوم.
مولانا ، برای پاک شدن از نفسانیات به چشمه درونی اشاره می کند،چشمه ای که فراموشش کرده ایم:
کاریز،درون جان تو می باید / کز عاریه ها،دری،تو را نگشاید
آن چشمه که در خانه تو می زاید / به،از رودی که از برون می آید

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

پیمان می خوان که خواندنی پیمان است

علی اکبقر کسمایی نویسنده مشهور می نویسد:در عنفوان جوانی بخاطر علاقه وافری که به سید احمد کسروی ( مدیر نشریه پیمان) داشتم رباعی زیر را در تمجید از ناشر افکار او ساختم:
پیمان می خوان که خواندنی پیمان است / پیمانهء فکر و حکمت و ایمان است
هر نسخه کز این مجله را می خوانی / بیماری عقل و هوش را در مان است

روزی در سال 1316 به دفتر مجلهء پیمان رفته و رباعی فوق را تقدیم کسروی کردم و او با سردی کاغذ را گرفت و از پشت عینک،نیم نگاهی به آن رباعی کرد و با لبخند کمرنگی گفت:"رباعی بدی نیست ولی سعی کنید وقت خود را صرف این شعر گفتن ها نکنید.شعر برای این قبیل تعریف ها و تنقید ها نیست. شما باید خیلی مطالعه کنید." و سپس بجای آنکه آنرا چاپ کند ،به من برگرداند.

پار سگاه من ،عاشقانه می گرید!

بمباران تهران توسط میگ ها و هواپیما های عراقی شروع شده بود و هر روز کوچه و محله ای نبود که مورد اصابت بمب ها و موشک های عراقی قرار نگیرد.
سال 65 و66 تعدادی از شخصیت های سیاسی و مذهبی برای ماه رمضان دعوت شده بودند تا درباره ناکثین،مارقین و قاسطین در مسجد قمر بنی هاشم کوچه شهید شمس سخنرانی کنند. هر شب در موقع سخنرانی با صدای آژیر قرمز ،خاموشی شروع می شد. ولی سخنرانان به ادامه سخن می پرداختند.آقای هادی غفاری،مرحوم فخرالدین حجازی،سید محمد خاتمی،سید محمد موسوی خوئنی ها، مرحوم صادق خلخالی، بهزاد نبوی وتعدای دیگر از جمله مهمانان آن سالها بودند.
شبی که بهزاد نبوی قرار بود بیاید،همهء ما منتظر بودیم که وزیر صنایع سنگین نیز مانند بقیه شخصیت ها با ماشین ضد گلوله بیاید ولی آن شب مشاهده کردیم که او با پیکان و یک نفر محافظ آمده است!
آنروزها با چه شور و شوقی بهمراه پدر ،حسن آقا ،عمو داوود و سایر دوستان در چنین مراسم هایی شرکت می کردیم و تا نیمه های شب در مورد شنیده هایمان بحث می کردیم.
اینروزها که انقلاب سخت ترین روزهای درگیری بین جناح های سیاسی داخلی را می بیند و می گذراند، رای دادگاهها برای برخی سیاسیون باعث شوک و حیرت مردمی شده است که هنوز هم خواستار عدالت ، آزادی و ایرانی آباد هستند! و من بیاد
شعر پارس گاه من! ،پوپک نیک طلب می افتم که از این منظر به حوادث اینروزها می نگرد:

پارس گاه من !
در میان سپیدارهای سوخته
وسایه سار شط بی بارش
جاودانه می ماند

ودر هجوم چشم کبود پروانه
و کور سو نور کوچه ی ویران
عاشقانه می گرید

پارس گاه من !
اما
در باد و آب و آتش و خاک است

پر از صدای هیاهو
وصدای تیشه تو
وقتی به یاد او
فریاد زندگی
آغاز می کنی.

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

آنکه هستیم بجان منتظر دیدارش

خود مختاری آذربایجان در خلال جنگ جهانی دوم ،مساله پیچیده و لا ینحلی برای سیاستمداران ایرانی شده بود . قوام که به نخست وزیری رسیده بود،اولین گامش حل مسالمت آمیز آذربایجان بود .بنابراین در سفری که به مسکو رفت با مقامات شوروی وارد مذاکره شد.
مردم کشورمان با نگرانی سفر نخست وزیر را رصد می کردند. رهی معیری درباره نگرانی سفر قوام می سراید:

آنکه هستیم بجان منتظر دیدارش / چشم داریم که بی بهره نماند کارش
مگر از کوشش وی هر چه بود فتنه و ظلم / زین پس از کشور ما محو شود آثارش
باز با ما سر لطف آورد استالین را / چونکه تاثیر کند در دل وی گفتارش
بدی و خوبی او در بر ما مجهول است / باش تا آید و معلوم شود مقدارش
آنچه می خواهد اگر بر ضرر ایران است / خواهش وی کند اندر بر ملت خوارش
کانچه می گوید اگر جمله به نفع وطن است / سر فرازش کند اندر بر ما گفتارش
باری امید که با خاطر خوش برگردد / آنکه امروز در افتاده به مسکو کارش
(آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست / هر کجا هست خدایا بسلامت دارش)

گوهری تابان از مخزن لاهوتی

استاد محمود شاهرخی که هفته گذشته در جوار دوست آرام گرفت،در دههء شصت وقتی به زیارت شهر پیغمبرخدا(ص) مشرف می شوند، در کتار تربت پاکش قصیده ای درباره سرگذشت امت اسلام می سرایند که در قسمتی از آن در خصوص پیر جماران چنین یاد می کند:
بنگر این قائد آگاه مجاهد را / ملکی ظاهر در کسوت انسانی
گوهری تابان از مخزن لاهوتی / آیتی روشن از قدرت یزدانی
می فزاید به دل اهل ولا ایمان / رخ رخشنده این رهبر روحانی
سید امت در کسوت درویشی / خادم ملت با جاه سلیمانی
رسته از چنبره علت خودبینی / جسته از دامگه آفت نفسانی
ناله ها دارد چون تندر آزادی / اشک ها ریزد چون ژاله نیسانی
جفت درد است ز حکام مسلمانان / که ندارند نشانی ز مسلمانی

ز آرمیدگی خاطرم فریب مخور

یکی از قنات های تهران قنات جلالیه بود که زمان جنگ یک لشکر امریکایی را نگذاشت تشنه بمانند. بعد هم دانشگاه تهران را با هزاران دانشجو سیراب می کرد که هر کدام از یک سرباز امریکایی پر توقع تر بودند و من هم از جمله آنها بودم.
استاد باستانی پاریزی در ادامه می نویسند:
همین امروز هم که من حقوق از دانشگاه می گیرم در واقع نان قنات را می خورم (یعنی حق التالیف حماسه کویر) و به قول صائب:
ز آرمیدگی خاطرم فریب مخور
اگر چه ساکن شهرم،دلم بیابانی است


شفق را که خنجر به حنجر کشید

در دههء چهل یکی از کسانی که با نوسرایان افراطی در افتاد ،احمد سروش صاحب کتاب های درای خود فراموشان و مدعیان مهدویت از صدر اسلام تا عصر حاضر بود. او به انتقاد شدید از احمد شاملو پرداخت و در مجله امید ایران نوشت؛ که شاملو اشراف زاده ای است که غمها و دردهایش درد وغم مردم کوچه وبازار نیست . سروش دوست نزدیک اخوان ثالث بود و سرانجام در مهر ماه سال 1350 در گذشت. مهدی اخوان ثالث که آنزمان در خرمشهر اقامت داشت مرثیهء جانسوز زیر را برایش سرود:

الا دیشب چه هول آور شبی بود / که خون خون،تب تنم بی تاب می خورد
شبی قتال چون روز مبادا / که خون روشنان چون آب می خورد
دل از یاد(سروشم) باز پر درد / به زنجیر جنون قلاب می خورد
به درد از داغ آن شیرین قلندر / دل از جوی جگر خوناب می خورد
حبیبان،رفت بی همتا حبیبم / که تنها او غم احباب می خورد
دلم چون طفل در گهوارهء درد
میان خون و آتش تاب می خورد
شفق را که خنجر به حنجر کشید / جهان غرق خون شد که خنجر کشید؟
چه شد وای!خورشید ناگه چه شد / که از خاک و خون پرده بر سر کشید؟
به گرد اندرش زاری ابرها / به آتش دل ماه و اختر کشید
به شیون همه روشنان سپهر / عزاشان به سر تیره معجر کشید
خروش از جگر،زار،هر اختری / به همدردی مهر انور کشید

***
به داغ(سروشم)جگر سوخت سوخت / وز آن سوزم آتش به پیکر کشید
از این ناگهان گیری شوم مرگ / دلم را غمی هول در بر کشید
شد این رند درویش و دل بی مراد / چو تن زیر خاک آن قلندر کشید
به ویران زمین،آسمان راست رشگ / که در بر چنو گنج گوهر کشید

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

گفتم به حرم محرم این خانه کدام است

انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در شماره 103 نشریه داخلی خود بنام نویسک در شهریور ماه 1388 ، نامه ای در مورد بازداشت خانم شادی صدر(عضو انجمن) در نماز جمعه 26/4/88 به ریاست وقت قوه قضاییه نوشته است و در خواست آزادی نامبرده را کرده است .همچنین در مورد بازداشت همسر خانم افسانه شعبان نژاد شاعر معروف می نویسد:امیدواریم هر چه سریعتر،تنش،بدبینی و خشونت از مملکت رخت بربندد و قانون و عدالت و آزادی بر سراسر کشور سایه بیافکند. وانجمن خواهان رعایت حقوق قانونی همه شهروندان از جمله شمس الدین عیسایی و آزادی هر چه سریع تر بازداشت شدگان اعتراضات آرام و تظاهرات مسالمت آمیز پس از انتخابات است.
سردبیر نشریه، آقای شهرام اقبال زاده بر روی جلد نویسک دو بیت از شفایی اصفهانی شاعر قرن دهم نوشته است:
گفتم به حرم محرم این خانه کدام است
آهسته به من گفت که بیگانه کدام است
همسایهء افسرده دلان،چند توان بود
ای سوختگان کوچهء پروانه کدام است؟

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

بتا،برف آمد و سرمای دی ماه

زمستان 1327ش(1949م) برفی سنگین تهران را سفید پوش کرد.حوض بسیاری از خانه ها ترک خورد و لوله های آب امیر آباد ترکید ومشکلات بسیار دیگری اتفاق افتاد.
استاد باستانی پاریزی در ادامه خاطره خود می نویسند: آن سالها دانشجوی مقیم کوی امیرآباد بودم و شب جمعه ای در رستوران خوابگاه دو بیت زیر را برای دوستانم خواندم:
بتا،برف آمد و سرمای دی ماه
جهان را ناگهانی در هم افسرد
بلورین ساق را نیکو نگهدار
که بس مرمر در این سرما ترک برد!

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

با پیدایش انقلاب سال پنجاه و هفت ،زندگی مذهبی ام با زندگی سیاسی جامعه پیوند خورد. برای بهتر دیدن خود و شناخت هستی شروع به مطالعه عمیق و گسترده کتابهای مذهبی کردم .در کنار مطالعه به مجامع مذهبی مختلف می رفتم تا از زبان تئوریسین های دینی،به کمال برسم.دیگر تمامی مساجد محل را خوب می شناختم و با مسجدی های آنها دوستی و ارتباط برقرار کرده بودم. امکان نداشت که سخنران خوبی به یکی از هیات ها یا حسینیه ها و یا مساجد محلمان بیاید و من آنجا نباشم.حتما" دوستان خبرم کرده بودند و من با چند نفر از دوستان و هم تیپ هایم حاضر شده بودیم.
تنها ناراحتی ام این بود که عطش درونی ام سیراب نشده بود ونتوانسته بودم مرشد و راهبر خوبی در این راه بیابم.تا آنکه در دوران خدمت سربازی با یکی از سربازها بنام ،ستوان یکم مسعود صدقی آشنا شدم.او در سهراب ،سهروردی و مولانا غرق شده بود و من را با دنیای دیگری آشنا کرد.
روزی یکی از نمایندکان مجلس، در مسجد جامع سخنرانی داشت.از او خواستم که پای صحبت اش برویم.با آن حالت عجیب رو به من کرد وگفت تو خجالت نمی کشی؟ تو که بیشتر از او می دانی،تو که اندیشه ات چند برابر اوست! و یکدفعه شروع کرد برایم شعر مولانا را بخواند:
دلا،نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد / به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
در این بازار عطاران،مرو هر سو چو بیماران / به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
تو را بر در نشاند او،به طراری که:می آیم / تو منشین منتظر بر در،که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که می جوشد،میاور کاسه و منشین / که هر دیگی که می جوشد،درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکل شکر دارد،نه هر زیری زبر دارد / نه هر چشمی نظر دارد،نه هر بحری گهر دارد...

سوختن این شعر را به بود از ساختن

دههء سی اوج مقابله شعر نو با شعر سنتی بود. طرفین حملات خود را عریانتر بیان می داشتند.رژیم نیز بخاطر فراموشی روشنفکران از نهضت ملی شدن نفت و دکتر محمد مصدق به این جور مسائل دامن می زد.در همان روزها شاعری بنام هوشنگ ایرانی شعر نویی سرود و کلمات جیغ بنفش را برای اولین بار بکار برد. ابراهیم صهبا که از حملات نوسرایان در امان نمانده بود شعر زیر را سرود و در شهر مورد استقبال وسیع قرار گرفت:
مد شده این روزها مکتب نو ساختن / شهرتی اندوختن گردنی افراختن
گاه ز جیغ بنفش! گاه ز هذیان سبز / پرت وپلایی خنک وصل به هم ساختن
چنته چو خالی بود پاک ز مضمون نو / هر طرف از شعر نو ولوله انداختن
بر ادبای سلف خرده گرفتن به زور / بر شعرای بزرگ بی سببی تاختن
نیست چو در شعرشان وزنی و اندیشه ای / وزن به هم ریختن قافیه را باختن
در همه کار جهان قاعده باشد ضرور / فخر چنین شاعران قاعده نشناختن
قر قر زاغ سیاه!شرشر آب کبود! / قدقد قوی سفید پشت هم انداختن
باد کند غژ و غژ در افق دور دست / شمع کند فش و فش،لحظه بگداختن
نام چنین ترهات داده همی شعر نو / کی به از این می توان مسخره پرداختن
من چه کنم گر تو را ذوق خداداد نیست / چند به روی ادب خنجر کین آختن
گر بود این شعر نو وای به حال هنر
سوختن این شعر را به بود از ساختن

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

بدست اهل نظر مشکلات می شود آسان


در سفری که قوام السلطنه جهت مذاکره آذربایجان به مسکو رفت. استالین پیشنهادهای سنگینی آز جمله هماهنگ ساختن سیاست خارجی ایران با شوروی،شناسایی رسمی حکومت خود مختار آذربایجان و اعطای امتیاز نفت شمال بدولت شوروی بود. قوام زیر بار شرایط حاکمان مسکو نرفت و تصمیم به مراجعت گرفت.در آخرین شب رهبر کرملین شرایطش را تعدیل کرد و به جای تقاضای امتیاز نفت شمال پیشنهاد تاسیس یک شرکت مختلط ایران و شوروی برای بهره برداری از نفت شمال را داد و قرار شد مذاکره برای امضای موافقتنامه بین دو کشور با سفیری که شوروی خواهد فرستاد دنبال شود.قوام نیز قول داد نسبت به دموکراتهای آذربایجان آذربایجان رویهء مسالمت آمیزی اتخاذ نماید و شکایت ایران را از شورای امنیت پس بگیرد.
رهی معیری از سیاست قوام که پیشه وری را به دام انداخته بود چنین استقبال می کند:
قوام کرد شکار آن کبوتر سفری را / پیاده از خر شیطان نمود پیشه وری را
برادرانه بهم داده اند دست مودت /به شرط آنکه نسازند یار خود دگری را
بنا کنند به کشور اساس راحت و شادی / برون کنند ز دل دشمنی و خیره سری را
چو می شد از ره صلح و صفا مراد فراهم / چرا پدید نمودند رسم کینه وری را
بدست اهل نظر مشکلات می شود آسان / اگر کنند مراعات اصل بی نظری را
خوش آنکه خوی عداوت برافتد از همه گیتی / نسوزد آتش کین خاوری و باختری را
شغال سفله نگیرد گلوی جوجهء مسکین / عقاب فتنه ندوزد دهان کبک دری را
سرای راحت و شادی شود سراسر گیتی / مباد خون جگر جای می به ساغر گیتی

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد

اتحادیه اروپا- که من آنرا "برج بابل" قرن بیستم می خوانم- به دلیل اینکه مثل ساکنان برج بابل،همسایه ها زبان همسایه ها را نمی فهمند و مثل مردم بابل،بلبله می کنند،در شب ژانویه متوجه خطر خرس قطبی شد.برف های روسیه،ناپلئون قرن بیستم ،اروپای متحد را بدون زحمت سرما و زمستان،در خانه هایشان در کاخ الیزه و باغ های پوتسدام شکست داد.
استاد باستانی درادامه مقاله برف شیره سیاست به شعر ظهیر فاریابی اشاره می کنند که:
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد
هزار دولت بیدار را به خواب گرفت

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ

علی همکلاسی مهربان و خوب محله مان، پس از بیست سال با همان ته لهجه آذری اش هفته گذشته وقتی از مطب دکتر چشم پزشک خارج می شدم نماس گرفت و شروع به حرف زدن از گذشته کرد.با آنکه مدت ها بود صدایش را نشنیده بودم
ولی انگار چند روزی از هم دور بوده ایم.
با تلاش سلمان برای روز دوشنبه(بیست وپنجم آبان 1388) در هتل لاله قراری گذاشتیم.زودتر از همه وارد لابی شدم و منتظر ماندم تا دوستانم بیایند.یاد فیلم مسعود کیمیای افتادم؛ که بچه های سال آخر دبیرستان قرار گذاشتند ده سال بعد در کافه جلوی مدرسه حاضر شوند وخاطرات ده ساله را مرور کنند.
علی دکترای مکانیک از ژاپن گرفته بود و حالا از طرف شرکت تویوتا در کشور بلژیک مشغول کار شده بود. او تغییری نکرده بود،تنها ژست های مرد موفق تری را برایمان بازی می کرد. وقتی صدای اذان مغرب به گوشمان رسید از هم جدا شدیم و من زیر لب این شعر قیصر را زمزمه می کردم:
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره

کاخ ادب کنند مبدل به مقبره

در ابتدای دههء سی جبهه گیری و حشتناکی بین شاعران نو سرا و سنتی بو جود آمد.در این بین عده ای از نو رسیدگان و جویندگان نام ،بی اعتنا به همهء اصول اخلاقی با نوشتن مقالاتی تند به هتک حرمت ادیبان و شاعران بزرگ پارسی پرداختند.
استاد امین الله رشیدی در ادامه خاطرات خود می نویسند:در چند مجله به شاعر و محقق گرانقدر پرتو بیضایی(دایی ) بی حرمتی های بسیاری کردند.پرتو در شماره دی ماه سال 1333مجله یغما قصیده زیر را در پاسخ سرودند:

هان ای سخنوران که به خوابید یکسره / کار سخن کشید به تقلید و مسخره
چونین که خفته اید شما بس نمانده است / کاخ ادب کنند مبدل به مقبره
کاین کاخ اگر نه رو به خرابی است از چه روی / جغدش نشسته نوحه گر اندر به کنگره؟
گویی شب است و مرغان در آشیان به خواب / میدان تهی است از پی جولان شب پره
دم در کشیده بلبل و زاغ است در نعیق / خاموش گشته طوطی و گویاست زنجره
یک مشت خصم پیشهء کج فهم بی هنر / جستند ره به کالبد نظم چون خوره
خوردند حکم و قاعده و وزن و قافیه / لفظ است و معنی ایدون اندر مخاطره
بر خاک ریخت آبروی شعر پارسی / از این گروه بیهده پندار مسخره
چوپان به کار خویش و بود گرگ در تلاش / تا با کدام حیله مکد خون این بره
زد راه طبع تازه جوانان مستعد / این کهنه راهزن به سخنهای ناسره
اغلوطه ای سه چهار رها کرد در میان / با نام شعر نو که بر او لعنت فره
در کار گیج کردن خلق است و جای عود / در بزم بنگ مغلطه سوزد به مجمره
ای حارثان ملک بلاغت نشسته اید؟/ اندر حصار خویش و سخن در محاصره؟
تا چند در مقام تماشا نشسته اید؟ / تا کی نظاره بر سر این زشت منظره؟
گویید میهمان زمانند و غافلید / کاین میهمان گرسنه و طامع و شره
با دست دیگری است در این خانه پایدار / چون مار گرد خوان سخن بسته چنبره
این دشمنان فضل و ادب را ادب کنید / وز رشتهء سخن بگشایید این گره
من گفتم و گذشتم،اندیشه ای کنید
زان پیشتر که خصم کند کار یکسره

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

بر نمد آن را نزد،بر گرد زد

مثلث سوریه،اتم ایران و برف روسیه دارد مثلث تاریخ خاورمیانه را رقم می زند. اروپایی ها در همان لحظات که داشتند حساب می کردند که:بر اثر کند شدن چرخیدن زمین،در شب اول ژانویه 2006 ،باید یک ثانیه دیرتر سال را تحویل کنند،یک دفعه متوجه شدند که در سال جدید باید به جای یک و شش صدم دلار،یک و نه دهم دلار حق عبور گاز به دهنه دار گردنه اوکراین بپردازند.
استاد باستانی درادامه مقاله برف شیره سیاست این شعر را می نویسند:
بر نمد چوبی اگر آن مرد زد
بر نمد آن را نزد،بر گرد زد

امید که با دست تهی باز نیایی

بعد از اعزام قوای نظامی روسیه به آذربایجان و شکایت ایران از مداخله کشور اتحاد جماهیر شوروی به سازمان ملل متحد ،قوام السلطنه سیاستمدار کهنه کار و طرفدار غرب در ششم بهمن 1324 به کمک اقلیت مجلس به نخست وزیری رسید.
در همان ابتدا قوام اظهار تمایل کرد که شخصا" به مسکو برود و با استالین و مولوتف مذاکرهء مستقیم نماید.روسها هواپیمایی برای مسافرت او به تهران فرستادند و قوام با یک هیات هشت نفری عازم مسکو شد.
رهی معیری شاعر غزلسرای نامی آنروزگار شعر زیر را یرای نخست وزیر سرود:

ای آنکه دگرباره در این عصر طلائی / گردیده نصیب تو رئیس الوزرائی
زانروی گشودند به رویت در دولت / تا روی نتابی ز در عقده گشایی
امید که پائین بکشی از خر شیطان / آن را که به تبریز زند کوس جدایی
مردانه ز غرقاب محن کشتی ما را / برساحل اقبال کنی راهنمائی
با دولت روسیه کنی صحبت و زان قوم / هر شبهه که دارند زما رفع نمایی
گویی ز سر صدق بدانها که بدانند / این ملت از آن قوم ندارند جدائی
رفتی چو به مسکو ز پی حل قضایا / امید که با دست تهی باز نیایی

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

مرا در خاك جا بگذار وبگذر


سال پنجاه وهفت در کلاس سوم ابتدایی دوستانی پیدا کردم که رشتهء مودت بینمان سالهاست ادامه یافته است.سلمان گودرزی،کشه فراهانی و علی محمدی سالهای پر فراز و نشیبی را تا فارغ التحصیلی از دانشگاه طی کردیم و بعد هر یک سر از اداره ای در آوردیم.در میان دوستانم بیشتر از همه به مذهب گرایش داشتم و سالهای زیادی را در بسیج و جبهه گذراندم و در هیات های مذهبی محل نیز یک پای ثابت آنها بودم ولی بعد از جنگ و دوران امام خمینی(س) بیشتر از دیگران مورد گزینش و تحقیق برادران گزینشی قرار گرفته ام!
دیروز که برادران گزینش اداره آمده بودند و از همکارانم برای چندمین بار سوال می کردند، باز یاد شهدا افتادم که مرا یبچاره نامیدند و رفتند. وقتی پوپک نیک طلب شعر جدیدش را برایم می خواند، در دل می گریستم:

بهار آمد دلا بگذار وبگذر
دلي بي ادعا بگذار وبگذر
زبان آتشين داري ، دل اي دل
بسوزان جان ما بگذار وبگذر
درافتادم به گرداب غم تو
غباري در هوا بگذار وبگذر
بياور باده ي مستانه سرخوش
به جام مي بيا بگذار وبگذر
غمي در دل نهان دارم خدايا
شكفته لاله ها بگذار وبگذر
به صحرا چون رود آهوي مشكين
دو گيسويش رها بگذار وبگذر
نوشتم بر رواق مرگ زرين

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

سنت ابرست این،که هر چه گیرد ز بحر

یکی دو سال،درس" سیکلون" و"انتی سیکلون" مرحوم دکتر احمد سعادت و چند صباحی هم،درس نقشه برداری و هواشناسی استاد دکتر محمد حسن گنجی را درک کرده ام.
استاد باستانی در ادامه می نویسند: مخلص که به قول استاد مایل هروی،در هواخوری همیشه مقالاتم شاگرد اول بوده است ،امیدوارم در مقاله هوابینی نیز این شاگرد 80 ساله،در پیشگاه آن استاد 95 ساله تجدید نشوم و به قول ظهیر فاریابی:
سنت ابرست این،که هر چه گیرد ز بحر
جمع کند جمله را،باز به دریا دهد

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

هر که بد خواه وطن گشت بزن گردن او

حزب دموکرات آذربایجان با رهبری سید جعفر پیشه وری با به رسمیت شناختن زبان ترکی و نپرداختن مالیات به دولت مرکزی،تشکیل ارتش و دارایی مستقل،خواستار رژیم مستقل بود.
روشنفکران جامعه اولین نفراتی بودند که بوی تجزیه طلبی سید جعفر پیشه وری را احساس کردند.رهی معیری در خصوص این بیگانه پرستی حزب دموکرات می سراید:
هر که با حزب دموکرات بیفتد کارش
سر تاراج برند از طمع دستارش

گر از این جمع فرومایه نداری خبری
بنگر ای دوست به سر دستهء سردمدارش

پیشهء پیشه وری غیر دغلبازی نیست
باش آگاه که صیدت نکند گفتارش

آنکه با کشور خود نرد خیانت بازد
نه عجب گر شده بیگاه پرستی کارش

ای که از کوچهء تبریز گذر خواهی کرد
(باخبر باش که سر می شکند دیوارش)

اجنبی حامی این فرقه اگر شد نه عجب
(خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش)

آنکه پوشد به شمال از ره کین جامهء سرخ
که به تهران گذرد زرد شود شلوارش

آخر از تیغ فنا سرد شود پیکر او
آن فرومایه که گرم است کنون بازارش

هر که بد خواه وطن گشت بزن گردن او
وانکه رخ تافت ز بیگانه گرامی دارش

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

ای روشنی کاشانهء من

در سال 1337 من آرزو داشتم ،اولین فرزندم دختر باشد. با آنکه سونوگرافی در آنزمان وجود نداشت ،ما تصمیم گرفتیم قبل از تولدش نام افسانه را انتخاب کنیم. ازدوست شاعر و ترانه سرای مشهور آقای تورج نگهبان درخواست کردم شعری مناسب برایم بسراید.او نیز که در آنسال صاحب پسری بنام" نوید" شده بود ترانه ای برای جفتشان ساخت.
استاد رشیدی پس از بیان خاطره چهل سال قبل خود،به ترانه مشهور و ماندگار مرحوم نگهبان اشاره می کنند:
شیدای زمانم
رسوای جهانم
بی دلبر و بی دل
بی نام ونشانم
دامن مکش از من
بنشین که نشاید
آن دل که سپردم
دیگر بستانم
****
آه
افسونگری ای افسانهء من
افسون دل دیوانهء من
شوری و "نوید"ی
در تیرگی شب های سیه
ای روشنی کاشانهء من
چون نور امیدی

من نمی ترسم اگر عشق سراغم آید

در روز سیزده آبان سال 57 چند نفر از دانش آموزان محله مان(نازی آباد) به سمت دانشگاه تهران رفتند. آنروزها والدین نگران بچه هایشان بودند و مدارس نیز نیمه تعطیل بودند.در جلوی دانشگاه تهران تظاهرات دانش آموزان با دانشجویان گره خورده بود. ماموران پلیس برای متفرق کردن تظاهر کنندگان از گاز اشک آور استفاده کرد و بعد تیراندازی را شروع کرد.سید حسین سید فاطمی در همان ابتدا به شهادت رسید.جنازه اش را رژیم خود دفن کرد و اجازه برگزاری مراسم به خانواده اش را هم نداد و ...
در سیزدهم آبان سال 62 ،معلم جبر و دینی مان؛ آقای حجاریان مطلب فوق را در کلاس 4/1 شهیدستان سید فاطمی تعریف می کرد. و من جمعهء همان هفته برای پیدا کردن قبر سید به بهشت زهرا رفتم.
امسال که سی ا مین سالگرد آن شهیدبا التهاب و اظطراب برگزار می شد و شعارهای عدالت محور آن سالها کم رنگتر و بی رمق تر شده اندبه شعر پوپک نیک طلب فکر می کردم که در سیردهم آبان امسال سروده شده است:
من نمی ترسم اگر عشق سراغم آید
از پس آینه ها چشم وچراغم آید
من نمی ترسم اگر شام سیاهی ماند
بر در شهر همه زاغ وکلاغم آید
من نمی ترسم اگر روی سحر گلگون است
باز با خنده ی گل لاله ی داغم آید
من نمی ترسم اگر بیدل و دیوانه شوم
از تمام دل تنهایی من غم آید
من نمی ترسم اگر دور شوم از بر تو
تا روم باز نگاه تو به باغم آید

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

این عشق نیست جانا،جنگ است و کارزار

انتخاب شب ژانویه یک تاکتیک بود.شبی که مردم اروپا،بطری های شامپانی در دست گرفته ،در هوای سرد ویخ زده ،همدیگر را در بغل گرفته ،می بوسیدند و می خواندند و بعضی از گرمای مشروبی که خورده بودند،لخت شده،یخ های رودخانه راین را شکسته و خود را در آب های یخ زده می افکندند.
ودرست در همان زمان، هزار کیلومتر آن طرف تر،یک آدم شکم گنده ودکا خورده،حلقه شیر گاز را می پیچاند تا پنجاه درصد گاز وین قطع شود و بیست درصد گاز برلن و لندن کاهش یافته، ا لبته با این بهانه که اوکراین بهای گاز خود را نپرداخته است.
استاد باستانی پاریزی پس از بیان مطلب فوق می نویسند :باز ژنرال سرما و مارشال برف به کمک روسها آمد و غربی ها را سرگردان کرد:
تا کی بود بهانه و،تا کی بود عتاب
این عشق نیست جانا،جنگ است و کارزار

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

ای بهانه ای برای ماندنم

مرحوم حسین منزوی و همسرش قبل از آنکه فرزندشان متولد شود ،نام فرزندشان را انتخاب کرده بودند. و اصلا" فکر نکرده بودند که اگر فرزندشان پسر باشد چه اتفاقی خواهد افتاد.هر دو نام "غزل" را برگزیده بودند.
پدر بزرگش محمد منزوی نیز که از شاعران زمان خود بود، غزلی برای غزل سرود و در ابتدای آن می نویسد:برای غزل که بیش از غزل های پدرش دوستش دارم.
ای عزیز مهربان من غزل / ای فروغ دیدگان من،غزل
ای شقایق،ای اقاقی،ای سمن / ای شکوه گلستان من،غزل
ای پرستوی بهاری،لی نسیم / ای بهار بی خزان من،غزل
ای بهانه ای برای ماندنم / ای تو عمر جاودان من،غزل
درسیاهی شبی که بود وهست / چلچراغ زرنشان من،غزل
ای ستارهء ستاره های من / ای عروس کهکشان من غزل
با تلالو تولد تو،شد /پر ستاره آسمان من،غزل
دیشبم به خواب،حرف می زدی / ای فصیح بی زبان من،غزل
ای تو شعر بهترین وبرترین / شاه بیت خانمان من،غزل
شهد خنده یی به کام من بریز / ای حلاوت دهان من،غزل
عطر بوسه ای به روی من بپاش / ای گل،ای گلابدان من،غزل
سر به سینه ام بنه،زیاده کن / اشتیاق بی کران من،غزل
شادمانه تا ببویم و ببوسمت
تا بگویمت که:جان من،غزل

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

ای دلیران وطن آتش خود(دل) تیز کنید

در آذر ماه 1324 شهر تبریز توسط فرقه دموکرات آذربایجان که سید جعفر پیشه وری آنرا اداره می کرد سقوط نمود. پیشه وری که از نمایندگی مجلس محروم شده بود با حمایت سران کاخ کرملین حکومت خودمختار آذربایجان را تاسیس کرد.
بمناسبت این اشغا لگری رهی معیری سرود:
ای دلیران وطن آتش خود(دل) تیز کنید/ ترک سر در سر آزادی تبریز کنید
وگر از آهن و پولاد بود قلعهء خصم / فتح آن قلعه به سر نیزهء خونریز کنید
خاک تبریز دلاویز بود قبلهء ما / سرمهء چشم از آن خاک دلاویز کنید
پیشهء پیشه وری مفسده انگیزی بود / لا جرم چارهء آن مفسده انگیز کنید
گه کند عربده جاوید که این خانهء ماست / زآهنین نیمهء خود چارهء او نیز کنید
خائن سفله ز روباه فرومایه تر است / عرصه را تنگ برآن روبه ناچیز کنید
کم کم آن فتنه نوخیز جهان گیر شود / قضد سرکوبی آن فتنهء نو خیز کنید

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

من آمدم به پیش ات اینک کفن به گردن

زمانی بین امیر محمد مظفر با شجاع الدین در کرمان جنگی سخت درگرفت.شجاع الدین به بم پناه برد و مدتی را در ارگ بم محصور ماند.سرانجام آذوقه و توشه اش رو به پایان رسید. امیر محمد پیام فرستاد در صورت تسلیم شدن به جان ومال و اهل و عیالش ضرری نرساند.شجاع الدین که از عهد امیر مطمئن شد شمشیر و کفنی به گردن آویخته و به خدمت امیر آمد و این شعر را خواند:
من آمدم به پیش ات اینک کفن به گردن
گر می کشی به تیغم ور می زنی به تیرم

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

مگر که مرگ به ما زندگان کند مددی

در یکی از روزهای پنجشنبه سال 1330 استاد رضا ورزنده با سنتورش در باشگاه افسران واقع در خیابان سوم اسفند امتحان داد.که باعث حیرت و شگفتی هیات ارکستر شد. از آن پس در برنامه های مختلف حضوری چشمگیر داشت.
استاد امین الله رشیدی در ادامه در خصوص همشهری کاشانی اش می نویسند:
مدت طولانی از او بی خبر بودم تا اینکه در بهمن 1355 خبر فوت ورزنده را در مجله تماشا خواندم . در حالیکه از چشمانم اشک می بارید سرودم:
چه روزگار غریبی،چه روزگار بدی
مگر که مرگ به ما زندگان کند مددی
چنین که این همه بیگانه ایم و دور از هم
روا بود که به ما باد لعنت ابدی
سکوت و خامشیم کشت اندر این جنگل
کجاست نعرهء شیر اوژنی هرای ددی

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

پاییز سال 66 بود که مسئول خوابگاه ما را به بلوک چهار برد و یکی از اتاق ها را به ما چهار نفر سپرد.اتاق چهار تخت وکمد و دارای حمام و دستشویی بود. یک نفرمان از روستای خور بیابانک نائین و سه نفر دیگرمان تهرانی بودیم.
اما همسایه کناری مان عبارت بودند: از علی صبحدل،علی گلشنی،حسین رضایی و جمشیدی.
سالهای زیادی از آنروز می گذرد و همه همکلاسی ها صاحب شغل و زندگی شده اند. وقتی دیروز(چهادهم آبان 1388) خبر درگذشت استاد حسین صبحدل،موذن پیشکسوت و استاد قران را شنیدم؛ بیاد فرزندش علی افتادم که در دروس انگلیسی و عربی شاگرد ممتاز کلاس بود و فکر می کردیم که او نیز پس از تحصیل به یکی از سازمانها و ادارات خاص وارد می شود ولی با پیشنهاد پدر ش شغل معلمی را برگزید.
او بهمراه پدرش همیشه در سخنرانی های دکتر سروش در مسجد امام صادق(ع) شرکت می کرد و ما تشنگان حقیقت، نظریات دکتر را از او می شنیدیم.
یکبار هر دو نفرشان را در مراسم احیاء شب قدر مسجد عیسی خان وزیر در ابتدا دههء هفتاد دیدم. هر دو از مشتاقان پر و پا قرص جلسات دکتر سروش بودند. وقتی در حیاط مسجد از حوض وضو می گرفتم مرحوم حسین صبحدل هم داشت وضو می گرفت تا به سخنرانی دکتر برسد. استاد صبحدل علاوه بر قاری ممتاز قران بودن و موذن بی همتا بودن ،روشنفکر زمانه خود نیز بود.و این نکته ای بود که روز گذشته در مراسم مسجد ا لمهدی (عج) مجیدیه جنوبی فراموش شده بود.
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوش تر کز مدعی رعایت

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

در سالهای 1325-1326 که تازه به تهران آمده بودم.شبی در انجمن ادبی دانشوران به مدیریت مرحوم عادل خلعتبری در سالن بزرگ درالفنون شرکت کردم.
بعد از آنکه برخی از شاعران اشعارشان را خواندند. آقای قاسم قراب نیز بهمراه تار به روی صحنه آمد وشروع به خواندن این ابیات از سعدی نمودند:
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
نفحات صبح دانی زچه روی دوست دارم؟
که به روی دوست ماند چو برافکند نقابی
استاد امین الله رشیدی می گویند:با خواندن اشعار فوق تمام حضار با تعجب وتبسم به هم نگاه می کردند تا آنکه بیت بعدی را خواند:
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
عباس فرات که از شعرای طنز پرداز حاضر در جلسه بود گفت:"مناسب خوانی یعنی همین دیگر"و یکدفعه شلیک خنده همه حاضران مجلس را برهم زد.

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

مادر بزرگ و عمه ام، که در آنزمان دچار چشم درد شدید و هولناکی بودند، بی صبرانه در انتظار آمدن ما از کاشان به راوند بودند که برایشان تفالی بگیریم تا تسکین و بهبودی بیابند.
استاد امین الله رشیدی در ادامه خاطراتشان می نویسند:
اتفاقا" هر بار که بنده دیوان حافظ را می گشودم شعر های زیر می آمد:
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فر یا در سی می آید!

ویا شعر
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهء احزان شود روزی گلستان،غم مخور

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

دشمن نکرد آنچه به ما کرد جور دوست

در جنگ جهانی دوم ،وضع ایران بسیار اسفناک بود. علاوه بر گیلان که در دست ارتش سرخ و طرفداران میرزا کوچک خان بود .در آذربایجان هم جمعیتی به نام قیام تشکیل شده و نام آن ایالت را به آزادستان تبدیل و کلیه روسای ادارات و مامورین دولت مرکزی را اخراج کرده بود.بقیه نقاط ایران نیز در اشغال قوای انگلیس ، هندی وامریکایی بود.
رهی معیری غزلسرای نامدار معاصر در خصوص سوغات شوروی به کشورمان می سراید:

این ناکسان فتنه گر لات را نگر / یعنی بیا و حزب دموکرات را نگر
بیگانه هدیه کرد به ما این متاع را / بگشای چشم و معنی سوغات را نگر
دشمن نکرد آنچه به ما کرد جور دوست / از یار خویش رسم مراعات را نگر
خواهد زما توانگرانه زما هست و نیست را / ای بی خبر طریق مساوات را نگر
از من بگوی خائن میهن فروش را / در راه خویش دار مجازات را نگر
ای کرم ترکتاز در این شام هولناک / وقت سحر بلای مکافات را نگر
چون فتنه گر زمانهء غدار می شود / مقروض ورشکسته طلبکار می شود

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

چراغ از بهر تاریکی نگهدار

یک روز خدمت دکتر بنی سلیمان شیبانی مدیر بیمارستان مهر بودم.به دکترعرض کردم:شما طبیب ها کم کم دارید معجزه می کنید؛آبله را ریشه کن کردید،فلج اطفال را خانه نشین ساختید،سیاه زخم را به روز سیاه نشاندید،مالاریا که دنیای را به لرزه افکنده بود از بیم کپسول کنین شما صاف شده،قلب ها پیوند خورده ومشابه سازی کار خلقت را زیر سوال گرفته است.
استاد باستانی پاریزی در ادامه می نویسند:من داشتم به سخن گفتنم ادامه می دادم که دوستی حرفم را قطع کرد و گفت:این قدر لی لی به لالای دکترها مگذار.اینها هنوز از درمان یک سرماخوردگی ساده عاجز هستند و تو برای آنها معجزه می سازی؟
من برای آنکه مجلس را به شوخی بکشانم،شعر نظامی را خواندم:
چو به گشتی،طبیب از خود میازار
چراغ از بهر تاریکی نگهدار

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

مجلس ما اگر اندیشهء ملت می کرد

بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم، قوای اشغالگر انگلیس و امریکا حاضر شدند که قوای خود را خارج نمایند ولی نیروهای ارتش سرخ به سمت آذربایجان رفته و با کمک نیروهای مزدور توده ای ،ادارات دولتی را اشغال نموده و تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان را اعلام می نمایند.
رهی معیری در همان زمان که نیروها حاضر به ترک ایران نمی شوند می سراید:

از چه این جمع که مهمان شده در خانهء ما
بر ندارند دل از خانهء ویرانهء ما

بادهء خوشدلی از ساغر ما می نوشند
گر چه جز خون جگر نیست به پیمانهء ما

خم تهی جام تهی کاسه تهی کوزه تهی
یا رب این جمع چه خواهند ز میخانهء ما

این حریفان که هواخواه ضعیفند زمهر
بر نگیرند چرا بار خود از شانهء ما

هستی ماست یکی دانه به صحرای وجود
خرمنی را چه تفاوت بود از دانهء ما

نیست جرم از طرف غیر در این ملک که هست
گنه از مجلس و از لیدر دیوانهء ما

مجلس ما اگر اندیشهء ملت می کرد
سیل غم راه نمی جست به کاشانهء ما

تا در این خانه ز بیگانه نشان خواهد بود
زلف معشوقه بدست دگران خواهد بود

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

مسلک بی طرفی در خور ایرانی نیست

در جنگ جهانی اول ، مستوفی الممالک که مشهور به پیروی از سیاست بی طرفی بودبه نخست وزیری منصوب شد و اعلام بی طرفی کرد تا خاک کشورمان از منازعات بین المللی در امان بماند.
در مجلس دموکراتها عقیده داشتند ایران همانند عثمانی به طرفداری از دول مرکزی و آلمان وارد جنگ شوند. اما اعتدالیون اظهار می داشتند چون خاک ایران تحت اشغال قوای روس و انگلیس است بی طرفی به مصلحت نزدیکتر است .وحید دستگردی عالم و شاعر بزرگ قرن معاصر در این زمینه شعر زیر را سرود:
مسلک بی طرفی در خور ایرانی نیست / راه این بی طرفی جز سوی ویرانی نیست
بندهء دیو شدن،رسم سلیمانی نیست / مگر ایرانی،از دوده ساسانی نیست
کز فداکاری در راه وطن دارد ننگ؟
افق کشور اسلام ز خون رنگین است / قلب پیغمبر از این بی طرفی خونین است
شیخ ما را که تقاعد ز جهان،آیین است / قطر دستار و شکم،طول محاسن،دین است
دین اسلام مبراست از این حیله و رنگ
این همان ملک که بگرفت ز فغفور خراج / بر سر تاجوران،هشت به روم و چین تاج
از چه ایدون شده بر تیر مذلت،آماج؟ / می ستانند از او روس و بریتانی باج
گله برگشت و پس افتاد بز پیش آهنگ
اولین قیصر دانشور،کلیوم دوم / زهرهء چرخ سوم،مهر سپهر چارم
اختر چرخ فروز فلک پرانجم / آن که بر چرخ فرستد اگر اولتیماتوم
هفت اختر بسپارند بدو هفت اورنگ
.....
شهروند امروز/20 مرداد 1387/ص123

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

روان دلیران ما شاد باد

شهید مجیدی در آخرین جلسه درسش در دبیرستان سید فاطمی گفت:
"جنگ که تمام می شود،بازمانده های جنگ باتمام توان تلاش می کنند که نام ویاد شهدا را زنده نگهدارند و شعار های شهدا که عموما" در راستی،درستی ،وطن و دین خلاصه می شوند را تا مدتی زنده نگهدارند اما دوباره حب ریاست و مقام به سراغ آدمها می آید و شعارهای پاک شهدا دستاویز قدرتمندان وسیاستمداران جدید قرار می گیرد."
جنگ جهانی دوم که به پایان رسید ،رهی معیری شعر زیر را به شهدای جنگ (مجله تهران مصور شماره 195 اسفند 1325) تقدیم می کند:
روان دلیران ما شاد باد / که در راه میهن فدا گشته اند
به جانبازی و رادی و مردمی / نگهبان ایران ما گشته اند
به خاک اندرون خفته بالایشان / که آماج تیر بلا گشته اند
جدا نیستند از دل و جان ما / گر از ما بصورت جدا گشته اند
(وطن عرصهء خیل دشمن مباد / چو ایران نباشد تن من مباد)
سیاه اندرونی که شد یار خصم / به خاک سیه خفته بادا تنش
هر آن کو وطن را بدشمن سپرد / وطن خواه مردم بود دشمنش
به بیگانگان آنکه گردن نهاد / بود خون این جمع بر گردنش
چو از خرمن آتش غیر شد دانه خوار / بسوزان به آتش همه خرمنش
فرومایگانی که آلوده اند / سران دغل پیشهء توده اند

از آن مجاهده بالید،جو،چو خرمن ماه

وقتی استاد باستانی پاریزی مقاله "ته دیگ پلو،ریگ توی جو،ریگ ته جو" را به استاد محیط طباطبایی تقدیم و هدیه کردند،در بارهء آن مرحوم می نویسند:
او هرگز در برابر خواهشها تسلیم نشد و به همین سبب از کرسی استادی دانشگاه چشم پوشید. شاید قصیده گندمیهء جوهری وصف او باشد:
به نزد همت والای خویش،یکسان دید
اگر ز سنبله جو،یا زکهکشان،گندم
از آن مجاهده بالید،جو،چو خرمن ماه
وزین مقدمه کاهید،چون کتان گندم
شها،ملک خدما،جوهری ز مزرع دهر
نیافته است به مقدار نیم نان گندم

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

از هر کجا که زاده ای ایران پرست باش

شکست فرقه دموکرات آذربایجان ،منجر به پیوستن دوباره خطه سر سبز شمال غربی کشورمان به ایران شد. شاعران و نویسندگان زیادی در خصوص این پیروزی مطلب سروده یا نوشتند.
رهی معیری در سال 1325 در مجلهء تهران مصور (با نام مستعار شاه پریون) در خصوص اتحاد اقوام محتلف ایرانی شعر زیر را سرود:
دست ار دهد به پای گل و لاله مست باش
جامی بنوش و بی خبر از هر چه هست باش

بر فرق دوستان دو رو پشت پای زن
در جنگ دشمنان وطن چیره دست باش

فتح و شکست لازمهء زندگی بود
ای مرد زندگی پی فتح و شکست باش

بی بند وبست می نرسد کس بجاه و مال
خواهی مقام و رتبه پی بند و بست باش

ترکی و فارسی نکند فرق پیش ما
از هر کجا که زاده ای ایران پرست باش

بسیار ابله،که عاقلش تسلیم است

چند سال پیش بود که با معلمی خداحافظی کردم و از دست شیطنت بچه ها خلاصی یافتم ولی انگار خدا می خواست با شیاطین بزرگتر سر و کار داشته باشم.
از همان روزهای اول از غرور و منیت برخی از رئیسان خسته شدم اما سعی کردم با ریاضت و مبارزه با نفس اماره خضوع و فروتنی زیادی را در خودم ایجاد کنم.
دیروز که نامه ام را رئیس پاره کرد با او کمی کلنجار رفتم و به همکار کنار دستی ام گفتم:با این جماعت مگر راهی غیر از سازش و یاد دادن اخلاق وجود دارد؟ و سپس شعر زیر را برایش خواندم:
بسیار ابله،که عاقلش تسلیم است
کز بی خردی او دلش در بیم است
در کوچه تنگی که خری می گذرد
ره دادن او، نه از سر تعظیم است

غم نیست از دم زردی پاییز

پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری محمد رضا شجریان ،اعلام کرد که در سال جاری هیچ برنامه در ایران نخواهد داشت.دفتر موسیقی وزارت ارشاد در جوابیه ای نوشت که این دفتر هیچ مجوزی برای اجرای کنسرت توسط شجریان و گروهش صادر نکرده است.
شجریان در اقدام بعدی اعلام کرد که سازمان صدا وسیما اجازه پخش آثار او را ندارد .و در مصاحبهء بعدی خود گفت:در شرایطی که مردم در بهت و حیرت هستند و به گفته آقای احمدی نژاد ،خس و خاشاک به حرکت درآمده اند،صدای من در صدا و سیما جایی ندارد. صدای من صدای خس و خاشاک است و همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد بود.
خبرگزاری انصار نیوز و روزنامه کیهان پاسخ هایی به مواضع استاد موسیقی سنتی دادند.و طرفداران او نیز واکنش هایی نشان دادند.
بیوک ملکی شعر زیر را در چهارم مرداد 1388 به او تقدیم نموده است:
رنگ صدایت،آشنا!
سبز است.
مثل دعای ربنا،سبز است.
**
غم نیست از دم زردی پاییز
وقتی که آواز شما سبز است
بیداد را تحریر کن،تحریر
"شور"آفرین تا نغمه ها سبز است
**
از یاوه ها چیزی نمی ماند
باغ و وطن،با این صدا سبز است

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

در زمان استبداد استالین ، مقرر شد در تاجیکستان کسی نه مطلبی به زبان فارسی بخواند و نه مطلبی بنویسد. فقط به زبان روسی بخوانند و به خط سیبریلیک بنویسند.
استالین در سال 1332 ش از دنیا رفت ،مدتی بعد خروشجف فرمان عفو عمومی و آزادی تیعیدیان و زندانیان را صادر کرد و خانواده های کشته شدگان و قربانیان نیز اعاده حیثیت شوند.
یکی از اهالی تاجیکستان وقتی از تبعید بلند مدت خود از سیبری بسلامت برگشت، خبرنگار از او پرسید:چگونه این همه وقت طاقت آوردی؟و توانستی زنده بمانی؟
مرد که غبار پیری جوانیش را گرفته بود با طمانینه به شعر حافظ شیرازی اشاره کرد و گفت من هر شب شعر زیر را با خود زمزمه می کردم تا بتوانم شبهای طولانی را به امید فرداها ی بهتر سپری کنم:
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل ارسیل فنا بنیاد هستی برکند
دائما" یک سان نماند حال دوران غم مخور

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

موج سبز از سینه سنگ آورد

در روز بیستم مهر ماه 1388 تعدادی از فعالان جنبش اصلاحات بهمراه سید محمود دعایی، دوست دیرین دوران طلبگی خاتمی ،یک روز جلوتر به دیدار او آمدند تا سالروز تولد سر سلسله جنبان اصلاحات را تبریک بگویند. بر روی کیک تولد سید این جملات نوشته شده بود:
عزیز اهل فکر و فرهنگ و فضیلت،جناب حجه الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی زادروز خجسته مهر و مهربانی را که فروغ گرمابخش روشنگرش از لبخند شکفته در چشم های نجیبت می تراود،تبریک می گوییم.خدا را می خوانیم و می خواهیم تا طعم تلخ صبر و صداقت را در کام اخلاق و نیک اندیشی و جوانمردی ات شیرین کند و خاتم انگشتری زیبا و زینت افزای میهن را با نقش نام محمدی ات در افاق محبت و معنویت درخشنده تر سازد.
شصت و ششمین سالروز تولد استاد مهر مبارک باد.
در پایان مطلب فوق چند بیت شعر نیز نوشته شده بود:
ای دل دریایی ات امیدوار
آسمان شو ابر شو باران ببار
آب باران باغ صد رنگ آورد
موج سبز از سینه سنگ آورد.

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

و الخلف بینهما قلیل امره

استاد مهدی محقق در مقاله علل پیشرفت علوم در جهان اسلام در روزنامه اطلاعات هیجدهم مهر 88 می نویسند:
دانشمندان واقعی و دلسوز سعی می کردند که بر اختلاف ها دامن نزنند و تا آنجا که ممکن است،میان آرای متضاد و متخالف،تلفیق و پیوستگی را برقرار نمایند؛ مثلا" سبکی مولف کتاب طبقات الشافعیه در قصیده نونیه خود اختلاف میان مکتب اشعریه و مکتب ماتریدیه را بسیار ناچیز می داند و اعتقاد دارد که نباید یک طرف،طرف دیگر را تکفیر کند و به بدعت متهم سازد:
و الخلف بینهما قلیل امره
سهل بلا بدع و لا کفران

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

علمی نه پاک شد،نه مصفا شد

نجاشی از قول ابوالحسن سوسنگردی نقل می کند:من پس از زیارت حضرت رضا(ع) در طوس نزد ابوالقاسم بلخی به بلخ رفتم و کتاب "الانصاف فی الا مامه" ابن قبه را به او نشان دادم. او کتابی به نام "المسترشد فی الا مامه" در رد آن نوشت،سپس آن را به ری نزد ابن قبه آوردم.او کتابی به نام"المستبث فی الا مامه" در رد المسترشد نگاشت. المستبث را نزد ابوالقاسم آوردم. او ردی بر آن به نام"نقض المستبث" تحریر کرد،وقتی کتاب اخیر را به ری آوردم،ابن قبه از دنیا رفته بود.
استاد دکتر مهدی محقق پس از بیان مطلب فوق می نویسند:
دانشمندان اسلامی نه تنها گفتار مخالفان را تحمل می کردند،بلکه معتقد بودند که اندیشه ها و عقائد علمی تا وقتی که در معرض نقد و محک ایراد مخالفان قرار نگیرد،جلا و صفا نمی یابد. و ناصر خسرو چه زیبا سروده است:
با خصم گوی علم که بی خصمی
علمی نه پاک شد،نه مصفا شد
زیرا که سرخ روی برون آمد
هر کو به سوی قاضی تنها شد

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

نالهء سایه ای که مانده به سنگ

وقتی بمب اتمی در ژاپن منفجر شد،بر روی پلکان منزل یک ژاپنی اثر پا مشاهده شد.این لکه بصورت جاودانه در ذهن تاریخ تثبیت شده است.صاحب پا خودش محو یا بخار شده است! ولی اثر پا بصورت جاودانه بر سنگ پلکان منزلش نقش بسته است.
ژاله اصفهانی که بیش از سی سال پس از جنگ جهانی دوم به روسیه مهاجرت کرد و بعد از انقلاب به ایران بازگشت اما جو ترس و اظطراب او را راهی انگلستان کرد. ژاله شعری از زبان کودکان دارد که مطلب فوق را مجسم می کند:
ما که مثل پرندگان هستیم
بی گناهیم و بی زبان هستیم
تو بگو از زبان ما شاعر،نالهء سایه ای که مانده به سنگ
نعرهء کشته ها ز قعر زمین،بانگ ناقوس معبد ارواح
یاد شومی است از جنایت جنگ...

هر چه کمتر شود فروغ حیات

سرانجام محمد حسن رهی معیری(1288 _1347) برای نخستین بار آثارش را در سال 1343 منتشر کرد. آن مجموعه با 101 غزل،9 منظومه مثنوی،25 قطعه و 37 رباعی توسط انتشارات امیر کبیر چاپ شد. نام دیوان شعرش را "سایهء عمر" نامید که بر گرفته از قطعی است که در آخرین سالهای زندگی اش سروده است:
هر چه کمتر شود فروغ حیات
رنج را جانگدا زتر بینی
سوی مغرب چو روکندخورشید
سایه ها را درازتر بینی

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

عمر اگر خوش گذرد،زندگی نوح کم است

در سلسله بزرگ عباسی با سی و پنج خلیفه و ششصد سال حکومت،حد متوسط عمر اکثر خلفا بسیار کم است،مثلا" هادی 21 سال،معتز 22 سال ،امین 27 سال،سفاح 33 سال ،راضی 32 سال،واثق 36 سال،متوکل 39 سال، مستظهر 41 سال ،راشد 43 سال ،معتصم 45 سال ،مستعصم 46 سال ،مستنصر51 سال ،قاهر 53 سال،معتمد 55 سال،مستنجد 56 سال و مستعین 57 سال زندگی کرده اند.شصت و هفتاد ساله های خلفای عباسی نیز حدود پنج نفر هستند .
و شاعر چه خوب می گوید:
عمر اگر خوش گذرد،زندگی نوح کم است
ور بسختی گذرد یک نفسش بسیار است

عروس ملک کسی در کنار گیرد تنگ

در تاریخ دو هزار و پانصد سال شاهنشاهی ایران،پنج پادشاه نزدیک به دویست و پنجاه سال سلطنت کردند:
1-انوشیروان که بخاطر زنجیر عدلش 48 سال سلطنت کرد.
2-خلیفه الناصر لدین الله ،بخاطر بستن نظامیه بغداد،54 سال بر کل ممالک اسلامی ( و از جمله ایران)حکومت کرد.
3-شاه طهماسب صفوی بخاطر خشونت قزلباشان و تعصب مذهبی 54 سال حکم راند.
4-شاه عباس صفوی به علت توسعهء تجارت ابریشم با اروپا 45 سال حکومت کرد.
5-ناصر الدین شاه قاجار بخاطر بستن دارالفنون، درست پنجاه سال سلطنت کرد.
استاد باستانی پاریزی با بیان مطلب بالا می نویسند:
شاید سلطنت های طولانی مفسر این بیت ظهیر فاریابی باشد؛
عروس ملک کسی در کنار گیرد تنگ
که بوسه بر لب شمشیر آبدار دهد

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

تو را نشاید،نه به اندک نان جویی فروختن

امروز و قتی از میدان هادی ساعی عبور می کردم،یکی از تاکسی ها شروع به بوق زدن ممتد کرد. ناگهان یکی از دوستان سابق را دیدم و پس از روبوسی و سلام و علیکی، رفت و از داشبورد ماشینش چند اعلامیه برایم آورد.
پس از خدا حافظی از همکلاسی سی سال قبل ، به پارک شهرداری رفتم و کمی به گذشته ها برگشتم .دیدم چقدر عوض شده ام، این چند سال که سیاست را بخاطر ترس از عواقب آن کنار گذاشته ام، چقدر زود پیر شده ام.
انگار همین دیروز بود که در کلاس درس استاد خلیفه شوشتری شرکت می کردم، و کلاس مباحثه را نیز استاد حسینی که تازه فارغ التحصیل شده بود اداره می کرد. بچه ها پچ پچ می کردند و از استاد تازه ایراد می گرفتند ولی من از وکیل چند سال بعدو وزیر فرهنگ بیست سال بعد دفاع می کردم.آری آنروز ها چه سخت و چه زیبا گذشتند،برخی از دوستان دیروز، امروز وکیل مجلس شده اند(کواکبیان،جلالی و...) و برخی در امور سیاست خارجی فرمان می رانند.و حتی یکی از آن بچه ها که افتاده و همیشه سر به زیر بود(عبداله رمضان زاده) بایستی در زندان اوین روزگار بگذراند و آب خنک نوش جان کند! و دریغ از یک همنوایی و مساعدت دوستانی که در راس قدرت روزگار را سپری می کنند. و من که از جار و جنجال دنیا خسته شده ام در زیر زمین نمور اداره به شعرخانم پوپک نیک طلب فکر می کنم:
چه دنیا آسمانی است مرا
بی حد وحصر
فزون شده در خویش
برون شده از دیگر
تملق تو را
در بام آفتاب
نخواهد یافت
وکوچکی خویش را
در تو
نخواهد جست
تو را نشاید
نه به اندک نان جویی فروختن
تو را نشاید
نه به اندک جرعه ای تشنگی
اندوختن
بادیه ی من
از آهن تفت دیده ی تایباد است
که در عبور زمان
نه زنگاری به آیینه ی آن آویخته
ونه زنگی برآن
نقش آمیخته
شاید هم مسی است
که نه عیاری دارد
در این دیار

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

ای دوست وقت خفتن و خاموشی ات نبود

پرویز مشکاتیان از قبیله روشنفکرانی بود که هم نوا با مردمش زندگی کرد. او آثار جاودانی را به فرهنگ ایرانی تقدیم کرد؛رزم مشترک،ایرانی،مرا عاشق چنان باید،آستان جانان،مرکب خوانی نوا و ....
استاد شفیعی کدکنی که چندی قبل به امریکا سفر کردند ،سوگسرودی را از پرینستون برای تعزیت استاد مشکاتیان فرستاده اند:
ای دوست وقت خفتن و خاموشی ات نبود
وز این دیار دور فراموشی ات نبود
تو روشنا سرود وطن بودی و چو آب
با خاک تیره روز هماغوشی ات نبود
میخانه ها ز نعره تو مست می شدند
رندی حریف مستی و می نوشی ات نبود
دود چراغ موشی دزدان ترا چنین
مدهوش کرد و موسم خاموشی ات نبود
سهراب اظطراب وطن بودی و کسی
زینان به فقر داروی بیهوشی ات نبود
در پرده ماند نغمه آزادی وطن
کاندیشه جز به رفتن و چاوشی ات نبود
در چنگ تو سرود رهایی نهفته ماند
زین نغمه هیچ گاه فراموشی ات نبود
ای سوگوار صبح نشابور سرمه گون
عصری چنین سزای سیه پوشی ات نبود

آنانکه محیط فضل و آداب شدند

در مراسم ختم مرحوم پرویز مشکاتیان که در مسجد جامع شهرک غرب در هشتم مهر 88 برگزار شد. استاد محمد رضا شجریان سخنانش را با رباعی عمر خیام شروع کرد:
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
و سپس با اشاره به نوه های خود گفتند:پرویز خانه گرم خود را با دو دسته گل نازنین گذاشت و همجوار عطار و خیام شد و اینک داغش ما را کلافه می کند. و بعد شعر زیر را با غم و اندوه فراوان خواندند:
ای چرخ فلک خرابی از کینه توست
بیدادگری شیوه دیرینه توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه توست

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

پاشیده فلک خاک سیه بر سرشان

شیخ حیدر از رهبران اولیه صفوی،برای تمایز هواداران خود از دیگران،دستور داد آنان کلاهی سرخ رنگ که دوازده ترک داشت بر سر بگذارند.به همین جهت آنان قزلباش(سرخ سر) نامیده شدند.
قزلباشان افراد ماجراجویی بودند که در ابتدا عشق به ولایت امام علی (ع) آنها را به مخالفت با دیگر فرق مسلمان برای احقاق حق پایمال شده امام ترغیب می کرد. اما بتدریج نیروی نظامی شدند که جهت حفظ حکومت و وفاداری به شاهان صفوی ،فضیلت و اخلاق را قربانی نظام حاکم کردند.
رستم میرزا فدائی درباره محبوبیتی که منجر به منفوریت قزلباشان شد می سراید:
بنگر به قزلباش و دل ابترشان
زهر است به جای باده در ساغرشان
ژولیده به فرقشان نه موی سیه است
پاشیده فلک خاک سیه بر سرشان

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور

دوستی دارم که خداوند از مال و منال دنیا چیزی برایش کم نگذاشته است. برخی مواقع که او را می بینم چنان واعظ دموکرات و آزادیخواهی می شود که گوش شیطان را کر می کند و زمانی که از قسط و عدالت مولا علی(ع) داد سخن می راند، انگار او را از یاران و نزدیکان امام باید تصورکرد. اما در مقام عمل، وقتی به او می رسم، این شعر سعدی به ذهنم خطور می کندکه:
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور
برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

چون سیر شدیم،دور گشتیم زهم


در یکی از مقالاتم نوشته بودم که تحقیقات ما بوی نفت می دهد و همچنین این پول نفت بی حساب مثل گنجشکهای باد آورد خسرو پرویز به ما آموخت که می شود یک جوری کار نکرد ولی نان خورد.
وقتی مطلب پر مغز استاد باستانی پاریزی را می خواندم یاد دوران ابتدای انقلاب و سی سال پس از آن افتادم و این شعر آقای عباس گلپایگانی که:
یک چند به هم گرسنگی می خوردیم / با هم به گرسنگی به سر می بردیم
چون سیر شدیم،دور گشتیم زهم / ای کاش در آن گرسنگی می مردیم

قلب ات را چون گوشی آماده کن


روز 23 تیر ماه 1330 آورل هریمن قرار بود وارد تهران شود. جمعیت ملی مبارزه با استعمار وابسته به حزب توده که از چند روز قبل آنروز را روز دانش آموزان اعلام کرده بود راهپیمایی مفصلی با شعار" مرگ بر هریمن فرستادهء مفتضح ترومن" در تهران ترتیب داد که در نتیجه برخورد با نیروهای انتظامی چند نفر کشته شدند. این حادثه که با سناریوی انگلستان و به دست حزب توده اتفاق افتاد منجر به دور کردن امریکاییها از صحنه سیاسی ایران شد.
احمد شاملو به مناسبت به خاک و خون افتادن مردم در 23 تیر ماه آنسال شعر زیر را می سراید:
بدن لخت خیابان
به بغل شهر افتاده بود
وقطره های بلوغ
از لمبرهای راه
بالا می کشید
وتابستان گرم نفس ها
که از رویای جگن های باران خورده سر مست بود
در تپش قلب عشق
می چکید

خیابان برهنه
با سنگ فرش دندان های صدف اش
دهان گشود
تا دردهای لذت یک عشق
زهر کام اش را بمکد.

وشهر بر او پیچید
واو را تنگ تر فشرد
در بازوهای پر تحریک آغوش اش.
وتاریخ سر به مهر یک عشق
که تن داغ دختری اش را
به اجتماع یک بلوغ
واداده بود
بستر شهری بی سرگذشت را
خونین کرد.

جوانهء زنده گی بخش مرگ
بر رنگ پریده گی شیارهای پیشانی شهر
دوید،
خیابان برهنه
در اشتیاق خواهش بزرگ آخرین اش
لب گزید،
نطفه های خون آلود
که عرق مرگ
بر چهرهء پدرشان
قطره بسته بود
رحم آمادهء مادر را
از زنده گی انباشت،
وانبان های تاریک یک آسمان
از ستاره های بزرگ قربانی
پر شد:
یک ستاره جنبید
صد ستاره،
ستارهء صد هزار خورشید،
از افق مرگ پر حاصل
در آسمان
درخشید،
مرگ متکبر.......
.....
لب های خون.لب های خون.
اگر خنجر امید دشمن کوتاه نبود
دندان های صدف خیابان باز هم می توانست
شما را ببوسد..

دل تان را بکنید،که در سینهء تاریخ ما
پروانهء پاهای بی پیکر یک دختر
به جای قلب همهء شما
خواهد زد پر پر
واین است،این است دنیایی که وسعت آن
شما را در تنگی خود
چون دانهء انگوری
به سرکه مبدل خواهد کرد.

اما تو
تو قلب ات را بشوی
در بی غشی جام بلور یک باران،
تا بدانی چه گونه
آنان
بر گورها که زیر هر انگشت پای شان
گشوده بود دهان
در انفجار بلوغ شان
رقصیدند،
چه گونه بر سنگ فرش لج
پا کوبیدند
واشتهای شجاعت شان
چه گونه
در ضیافت مرگی از پیش آگاه
کباب گلوله ها را داغا داغ
با دندان دنده هاشان بلعیدند...

قلب ات را چون گوشی آماده کن
تا من سرودم را بخوانم:
سرود جگرهای نارنج را چلیده شد
در هوای مرطوب زندان...
در هوای سوزان شکنجه...
در هوای خفقانی دار،
ونام های خونین را نکرد استفراغ
در تب درد آلود اقرار


با شما که با خون عشق ها ،ایمان ها
با خون شباهت های بزرگ
با خون کله های گچ در کلاه های پولاد
با خون چشمه های یک دریا
با خون چه کنم های یک دست
با خون آن ها که انسانیت را می جویند
با خون آن ها که انسانیت را می جوند
در میدان بزرگ امضا کردید
دیباچهء تاریخ مان را،
خون مان را قاتی می کنیم
فردا در میعاد
تا جامی از شراب مرگ به دشمن بنوشانیم
به سلامت بلوغی که بالا کشید از لمبرهای راه
برای انباشتن مادر تاریخ یک رحم
از ستاره های بزرگ قربانی،
روز بیست وسه تیر
روز بیست و سه....
.....
روزنامه اعتماد ملی-شماره 980/ص10

خطا بر بزرگان سزاوار نیست


یک روز که در جلسهء شعر خوانی در انجمن ایران بودیم،سارق الشعرا که اشعار حزین لاهیجی را بنام خود می خواند ، شعری خواند که افراد حاضر به نقد وبررسی شعرش پرداختند ولی شاعر قلابی اعتراض کرد وگفت:"انتقاد در شعر من کار شما نیست".
استاد مشفق کاشانی در ادامه خاطراتشان می گویند که مرحوم عباس فرات فورا" گفت:
شتر را خطایی گرفتند،گفت
خطا بر بزرگان سزاوار نیست
.....
خاطرات مشفق کاشانی/ص105

دلخسته ی این زمانه ام آزادی


غربیها می گویند:دیکتاتوری استالین از نوع دیکتاتوری شرقی است،زیرا دیکتاتور روسیه اهل گرجستان بود. بهمین خاطر استبداد شرق با غرب تفاوت دارد؛وقتی ژنرال دوگل در برابر امریکا نه می گوید،به ریاست جمهوری فرانسه انتخاب می شود ولی زمانیکه صاحب کتاب پر جبرئیل(سهروردی) در برابر ارسطو یک نه می گوید،کیسهء زرنیخ به دهانش می ریزند تا به شهادت برسد.
وقتی مطلب استاد با ستانی پاریزی را می خواندم، شعر خانم پوپک نیک طلب که در مورد آزادی سروده اند افتادم که:
دلخسته ی این زمانه ام آزادی
زندانی کنج خانه ام آزادی
شد زخمه ی فریاد سکوت دل من
محکوم به تازیانه ام آزادی

نازلی بهار خنده زد و ارغوان شکفت

در اواخر سال 1332 احمد شاملو به خاطر انتشار مجله آتشبار به مدیریت ابوالقاسم انجوی شیرازی،که مجله ضد سلطنتی بود به استناد ماده پنجم حکومت نظامی بازداشت می شود.او مدت چهاده ماه بدون اعلام اتهام در زندان موقت شهربانی و زندان قصر بازداشت می ماند.احمد شاملو در زندان ،وارطان سالا خانیان را می بیند که بر اثر شکنجه آثار کندن پوست روی صورتش بود.وارطان مبارزی ارمنی بود که در بازجویی ها از احدی اسم نبرد و زیر شکنجه کشته شد.
شاملوی بزرگ در مرگ این مبارز و قهرمان ملی شعر مرگ نازلی را می سراید:
"-نازلی بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه،زیر پنجره گل داد یاس پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن،خاصه در بهار..."
نازلی سخن نگفت؛
سرافراز
دندان خشم برجگر خسته بست و رفت...


"-نازلی سخن بگو!
مرغ سکوت،جوجهء مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!"
نازلی سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیره گی بر آمد و در خون نشست و رفت...


نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دم درین ظلام در خشید و جست و رفت...


نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گل داد و
مژده داد:"زمستان شکست!"
و
رفت...
...........
اعتماد ملی-شماره 980/ص10

قاصدک!هان چه خبر آوردی

در مراسمی که برای بدرقهء پرویز مشکاتیان در مقابل تالار وحدت گرفته بودند ،عده ای از دوستان و نخبگان اهل موسیقی به سخن پرداختند.
همایون شجریان به نمایندگی از طرف خانواده استاد شجریان گفت:از خودم چیزی ندارم که قابل تقدیم باشد ،اما یکی از قطعات خودش به نام قاصدک را به او تقدیم می کنم:
"قاصدک!هان چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما،
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری نه ز دیار و دیاری باری..."
و استاد محمد رضا شجریان از آمستردام در گذشت او را تسلیت گفته و می نویسند:
او در فراز و نشیب روزگار همراه ما بود ،با محنت ما گریست،با شادی های ما شادی و با شور و امید ما همدلی کرد. ...در آثار او صدای قلبی را می توان شنید که برای وطن و آزادی می تپید. من مرگ هنرمندی چنین را باور ندارم. پرویز مشکاتیان در قلب و ذهن ما زنده است . و در ابتدای نامه خود شعر زیر را آورده اند:
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
دلی از ما ولی خراب ببرد

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

می کشم رستم،اگر آید به جنگ تن به تن


بعضی اوقات برخی از افراد کم مایه که داعیه شاعری هم داشتند برای گشت و گذار به تهران می آمدند و به مجامع ادبی هم می آمدند.
یک روز، مرد مسنی به انجمن ادبی ایران آمد و استاد ناصح به او گفت که شعرش را بخواند.بنده خدا طوماری از جیب خود در آورد وبا صدای بلند خواند:
فارسم من یکه تاز اندر میادین سخن
می کشم رستم،اگر آید به جنگ تن به تن
استاد مشفق کاشانی در ادامه خاطره خود می گویند:مرحوم فرات با لبخندی طنزآمیز گفت:حضرت آقا شما آمده اید شعر بخوانید یا ما را بترسانید.سپس اعضای انجمن یکی یکی مجلس را ترک کردندو پیر مرد نیز دستنوشته هایش را جمع کرد و پی کارش رفت.
......
خاطرات مشفق کاشانی/ص108

حدیث باد فروشان چه می کنی باور

احمد شاملو شاعر و محقق و آفریننده بزرگ ادبیات معاصر در اواخر سال 1332 وقتی بخاطر انتشار مجله ضد سلطنتی آتشبار بمدیریت ابوالقاسم انجوی دستگیر و بازداشت
می شود.
پدرش از او می خواهدکه اعترافنامه ای بنویسد و خود را از زندان برهاند، او که در سن 29 سالگی بود در پاسخ پدرش شعر "نامه" را در 37 بیت در قالب قصیده در زندان قصر می سراید:
بدان زمان که شود تیره روزگار،پدر!
سراب و هستو روشن شود به پیش نظر

مرا به جان تو از دیر باز می دیدم
که روز تجربه از یاد می بری یک سر
سلاح مردمی از دست می گذاری باز
به دل نماند هیچ ات ز راد مردی اثر

مرا به دام عدو مانده ای به کام عدو
بدان امید که رادی نهم ز دست مگر؟
نه گفته بودم صد ره که نان و نور،مرا
گر از طریق بپیچم شرنگ باد و شرر؟

کنون من ایدر در حبس و بند خصم نی ام
که بند بگسلد از پای من بخواهم اگر:
به سایه دستی بندم ز پای بگشاید
به سایه دستی بر داردم کلون از در.

من از بلندی ایمان خویشتن ماندم
در این بلند که سیمرغ را بریزد پر.

چه درد اگر تو به خود می زنی به درد انگشت؟
چه سجن اگر تو به خود می کنی به سجن مقر؟
به پهن دریا دیدی که مردم چالاک
بر آورند ز اعماق آب تیره درر

به قصه نیز شنیدی که رفت و در ظلمات
کنار چشمهء جاوید جست اسکندر
هم این ترانه شنفتی که حق و جاه کسان
نمی دهند کسان را به تخت و در بستر.

نه سعد سلمان ام من که ناله بردارم
که پستی آمد از این برکشیده با من بر.

چوگاه رفعت ام از رفعتی نصیب نبود
کنون چه مویم کافتاده ام به پست اندر؟

مرا حکایت پیرار و پار پنداری
ز یاد رفته که با ما نه خشک بود نه تر؟
نه جخ شباهت مان با درخت باروری
که یک بدان سال افتاده از ثمر دیگر،
که سالیان دراز است کاین حکایت فقر
حکایتی ست که تکرار می شود به کرر.

نه فقر،باش بگویم ات چیست تا دانی:
وقیح مایه درختی که می شکوفد بر
در آن وقاحت شورابه،کز خجالت آب
به تنگ بالی بر خاک تن زند آذر!

تو هم به پردهء مایی پدر.مگر دان راه
مکن نوای غریبانه سر به زیر و زبر.
چه ت اوفتاده؟که می ترسی ار گشایی چشم
تو را مس آید رویای پر تلالو زر؟
چه ت اوفتاده؟که می ترسی ار به خود جنبی
زعرش شعله در افتی به فرش خاکستر؟
به وحشتی که بیفتی ز تخت جوبی خویش
به خاک ریزدت احجار کاغذین افسر؟

تو را که کسوت زر تار زر پرستی نیست
کلاه خویش پرستی چه می نهی بر سر؟
تو را که پایه بر آب است و کار مایه خراب
چه پی فکندن در سیل بار این بندر؟
تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست
حدیث باد فروشان چه می کنی باور

حکایتی عجب است این!ندیده ای که چه سان
به تیغ کینه فکندند مان به کوی و گذر؟
چراغ علم ندیدی به هر کجا کشتند
زدند آتش هر جا به نامه و دفتر؟

زمین ز خون رفیقان من خضاب گرفت
چنین به سردی در سرخی شفق منگر!
یکی به دفتر مشرق ببین پدر،که نبشت
به هر صحیفه سرودی ز فتح تازه بشر!

بدان زمان که به گیلان به خاک و خون غلتند
به پای مردی،یاران من به زندان در،
مرا تو درس فرومایه بودن آموزی
که تو به نامه نویسم به کام دشمن بر؟
نجات تن را زنجیر روح خویش کنم
ز راستی بنشانم فریب را برتر؟
زصبح تابان بر تابم-ای دریغا-روی
به شام تیرهء رو در سفر سپارم سر؟
قبای دیبه به مسکوک قلب بفروشم
شرف سرانه دهم وان گهی خرم جل خر؟

مرا به پند فرو مایه جان خود مگزای
که تفته نایدم آهن بدین حقیر آذر:
تو راه راحت جان گیر و من مقام مصاف
تو جای امن و امان گیر و من طریق خطر!

یا رب فرو فرست مسیحا را


در یکی از جمعه های سال 1341 بهمراه چند تن از دوستان شاعر مهمان مشفق کاشانی بودیم. عصر آنروز تصمیم گرفتیم که برای احوال پرسی به بیمارستان سرخه حصار برای عیادت مهرداد اوستا که بیماری سل گرفته بود برویم.
اخوان ثالث در ادامه خاطره شان می نویسند:دیدم که دست خالی رفتن خوب نیست و در راه قطعهء زیر را برای مهرداد ساختم :
با چند تن اعزه این ایام
-دیدار را،نه فال تماشا را
بیمار پرس وار ،روان گشتیم
دیدار مهرداد اوستا را
شهر شلوغ پشت سر و در پیش
بگرفته راه خلوت صحرا را
رفتیم سوی سرحه حصار آنجاک
زرد و تکیده بینی مرضی را
بیمار ما ملازم بستر بود
شد شاد و شاد کرد احبا را
بودیم ساعتی دو سه نزدیکش
پرسان طبیب را و مداوا را
وآن چند و چون که می گذزد بروی
وآن زاده های خاطر شیدا را
خواندیم شعر و چامه و خواند او نیز
از بهر ما قصاید غرا را
گفتیم تندرست و نکو بادی
بسته به کار گفت اطبا را
کردند و کردم آرزوی بهبود
آن پر سخن ادیب توانا را
وآخر ز ما درود و سپس بدرود
وز او سپاس آمدن ما را
این ها به جای خویش نکو لیکن
ساحل نشد فتاده به دریا را
از رفت ما چه کار بر آید؟ هیچ
یا رب فرو فرست مسیحا را
....
ارغنون /اخوان ثالث/ص147

بیاید که ما خاک باشیم و خشت


استاد دکتر مهدی محقق در گردهمایی انجمن ترویج زبان وادب فارسی که در 21 مرداد ماه بمناسبت رونمایی از کتاب دستور زبان فارسی علامه تبریزی برگزار شد می نویسند:
علامه میرزا محمد علی مدرس تبریزی خیابانی (1296-1373) مولف دستور زبان فارسی،علاقه بسیار زیادی به زبان فارسی داشت و در میان درس فقه بارها اشعار زیر را برای ما قرائت می کرد:
بسی می وزد مشکبو بادها /که ما رفته باشیم از یادها
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت / بیاید که ما خاک باشیم و خشت
بسی آذر و بهمن فرودین / که از ما نماند نشان بر زمین
....
اطلاعات/مهدی محقق-شماره 24539-20/5/88

مهر ایران سرشته با گل اوست


مجالسی در خانه ها و یا مکانهای مشخصی درباره ایران شناسی،اسلام شناسی،حافظ شناسی و ... با حضور همکلاسی ها و یا همشهری هایمان تشکیل می شود.امسال وقتی در خانه دکتر ابوالقاسم قلم سیاه بودیم.آقای محسن مدیر کل آموزش و پرورش اصفهان (1354-1352)از خارج از کشور خود را به جمع دوستان رسانده بود.
آقای اسفندیار معتمدی نویسنده خاطره فوق ادامه می دهند:آقای حسین شاماسبلو(متولد 1392)از بندر انزلی با کهولت سن بالا، خود را به مراسم رساندند .وآقای سید جعفر مهرداد استاد فیزیک درباره مقاله دکتر باستانی پاریزی که در مورد "کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد" شعر زیر را سروده بودند:
اوستاد عزیز،پاریزی / با قلم می کند شکر ریزی
دانشی نامدار کرمانی / شهسوار است در قلمرانی
یاد کرمان اگر که در دل اوست / مهر ایران سرشته با گل اوست
درس تاریخ و شعر و ضرب مثل / به هم آمیخته چو شیر و عسل
می نویسد هر آنچه از کم وبیش / پر زنوشت و گاهگاهی نیش
نوش از بهر خادمان وطن / می زند نیش بر دل دشمن
هر گذشته چراغ تابنده است / روشنی بخش راه آینده است
ملتی دردمند و دربه در است / کوز تاریخ خویش بی خبر است
گفتم این قطعه از ته دل خویش / برگ سبزیست،تحفه درویش
......
اطلاعات شماره 24498/-31/3/88

دانی که چیست دولت؟دیدار یار دیدن


روزی جلسه ماهانه دوستان و همکلاسی های سابق در منزل استاد دکتر ابوالقاسم قلم سیاه مولف ارزشمند کتاب های فیزیک دبیرستان و دانشگاه تشکیل شد. استاد وضع مزاجی مناسبی نداشتند ولی فرزند و عروسشان با احترام از مدعوین پذیرایی کردند. که در اواخر مجلس دیوان حافظ را باز تا به نیت حاضرین و غائبین تفالی خوانده شود که با خود استاد قلمسیاه شروع شد و این شعر آمد:
دانی که چیست دولت؟دیدار یار دیدن / در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن / از دوستان جانی مشکل توان بریدن
و وقتی این ابیات را استاد خواندند صورتشان شکفته شد و کل غزل را تا انتها خواندند و دکتر علی قلمسیاه و همسرشان و فرزندشان دوربین را آماده واز مجلس فیلمبرداری و عکس گرفتند تا رنج کسالت وبیماری استاد فراموش شود.
.....
اطلاعات-شماره 24498-31/3/88

گر تیغ بارد در کوی آن ماه


دهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران ،یکی از گردنه های بحرانی پس از انقلاب است. در این مرحله شاهد تکرار رخدادهای تاریخ انقلاب 57 هستیم. رو دروئی خانواده ها و اقوام، همان موضع گیریی های دههء شصت را بیاد می آورد. در روزنامه ها آمده بود که فرزند آیت الله خزعلی یکی از فقهای سابق شورای نگهبان برائت خود را از فرزندش مهدی بخاطر مخالفتش با رئیس جمهور فعلی را اعلام نموده است. وحتی عده ای از بستگان و فرزندان سرداران شهدای دفاع مقدس در روزنامه اطلاعات چهارم تیر ماه می نویسند: ای کاش عزیزان ما بودند و یک بار دیگر در برابر چشمان ما به شهادت می رسیدند و ما جان دادنشان را به نظاره می نشستیم اما این روزها را نمی دیدیم .
وقتی جمعه گذشته خواهر بزرگم و فرزندش مهدی از اختلافاتی که میان فامیل افتاده و نظرات و مباحث تندی را میان آنها ایجاد کرده است،دلم گرفت و به دیوان خواجه پناه بردم تا این چند بیت آمد:
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
آئین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه