۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

با هنر، هر کجا عزیز بود

زمانی که استاد جلال همایی در تبریز ساکن بودند برادر آقای مصباح تبریزی بنام آقای مشکوه السلطان وقایعی از دوستان صمیمی استاد بشمار می آمدند.پس از آنکه استاد همایی به تهران نقل مکان کردند تامه ای از ایشان دریافت می کنند که از مشکلات روزگار گله کرده بودند و چند بیتی را نیز چاشنی نامه کرده بودند از جمله مصراع آخر آن شعر چنین بود:"خانه بر باد داده مشکاتم".
استاد همایی در پاسخ قطعه زیر برای ایشان فرستادند:
اوستاد بزرگوار ادیب / ای تو مصباح فضل را مشکات
ای دلت گنج مهر را گنجور / ای رخت روی صدق را مرآت
دمد از چامهء تو روضهء خلد / چکد از خامهء تو آب حیات
بردی و ریختی ز طبع روان / خاک بر فرق نیل وآب فرات
از تو روشن بود چراغ ادب / بی سبب نیست نام تو مشکات
از دم روح بخش تو دیروز / زنده می شد مرا عظام رفات
نامه یی داشتم ز تو امروز / که زشکوی مرا فزود شکات
خود نوشتی که دزد بی انصاف / می ندانم ز اهل ری یا کات
آمده روز روشن و کرده است / بر تو یکسان همه عشی و غدات
خود گرفتم که دزد خانه خراب / برده از خانه ات اثاث و بتات
نه تو دذ نبلونکم خواندی / نقص اموال وانفس وثمرات
دامن صابرین ز کف هشتی / وز پی بشر آمدی هیهات
مده از کف عنان صبر و بگیر / دامن چاره را بدست انات
نه فرح بایدت بما آتاک / نه حزن شایدت علی مافات
شاهی وگنج شایگان داری / خوانده یی از چه خویشتن را لات
تا ترا خامه بسته است کمر / تیره دل از چه شسته ای چو دوات
با هنر هر کجا عزیز بود / خواه در مرو باش و خواه هرات
نیست آن خاک مرده در خور این / که فشاری بر آن تو پای ثبات
لوح اثبات و محو باشد دهر / یعنی این محو سازد آن اثبات
خواهی از آسمان خلاص و لیس / طلبی از قضا مناص و لات
سرنوشت الست را برخوان / قل بلی انما و عدت لآت
خصم در بند خود گرفتار است / وبر جل لها تناط الشاه
هست تا نام صبح و شام بود / صبح نوروز او چو شام برات
****
نیست دانی درین کریوهء تنگ / جز بنور علی طریق نجات
راه او پیش گیر پس بگذار / آن دگر راه را بلات و منات
دامن مرتضی بگیر که اوست / معدن الجود منبع البرکات
****
شهد بادا بکام تو ایام / دور بادا زجان توآفات
بر تو بادا سلام تا گویند / بر محمد و آل او صلوات
.....
دیوان سنا/ص112و113

هیچ نظری موجود نیست: