۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

چشم هوس باز تو و آن لعل خندان

در دانشسرای کرمان بودم که قطعه زیبای " بلم" به دستم افتاد و خواندم و حفظش کردم. سالها بعد که به تهران آمدم و در مجله خوشه گاهی چیزکی می نوشتم با انتشار " نافه" به قریحه مبتکر و طبع توانایش عرض ارداتی کردم، اما خود او را سالها بعد دیدم. قرار بود جشنهای دوهزار و پانصد ساله در شیراز برگزار شود، رفیقی که از صاحب منصبان فرهنگ و هنر آن روزگار بود، با استمزاج از خودم نامم را در فهرست مدعوین گذاشت، با اعلام این مطلب که اسامی مهمانان به ساواک رفته است و در میان فهرست دویست نفری، روی اسم تو انگشت گذاشته اند که نباشد و من مسئولیتش را پذیرفته ام و ضمانت کردم که بی خطر باشی. روز موعود راهی سفر شدم، در هتل کوروش حیرت زده از اسرافها و تظاهرها گوشه ای گرفته بودم که رفیقی شیرازی از راه رسید و مرا برای پرچانگی های بعد از ناهار به محضر فریدون برد، با دو سه تنی از آشنایان.
در آنجا فریدون غزل با ابن مطلع خواند:
چشم هوسباز تو و آن لعل خندان / آتش زند بر جان ما زیبا پسندان
و در خلال آن غزل شعر زیر را خواند که :
در خیل مه رویان من آن خونخواره گرگم / کز خیرگی افتد میان گوسپندان
استاد سعیدی سیرجانی آنگاه در ادامهء خاطرات خود می نویسند: من که سالها از شعر و شاعری فاصله گرفته بودم در پشت قوطی سیگارم چند بیتی را نوشتم که بیتی از آن چنین بود:
گر صد چراغان است و صد آئینه بندان / تار است شهر از دود آه درد مندان
سعیدی سیرجانی می گوید همانجا شعر را می خواند و به هتل می آیند و مامور ساواک می آید و می گوید:آیا درست است که نمک را می خورید و نمکدان را می شکنید و سپس اصل غزل را مطالبه می کند.

هیچ نظری موجود نیست: