۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

تو در سفر غریبی و من در وطن غریب


وقار شیرازی(1232_1298 ق) فرزند وصال شاعر و عارف بزرگ قرن گذشته ،پس از درگذشت برادرش حکیم در سال 1274ق بهمراه دو برادرش فرهنگ و توحید به تهران می آید. برادر دیگرش بنام داور که در شیراز مانده بود از سفر برادرانش غمگین شده بود و نامه ای بهمراه غزل زیر برای وقار می فرستد وبرادر پس از خواندن غزل به شیراز مراجعت می کند:
تو در سفر غریبی و من در وطن غریب / ما هر دو آشنا، تو غریبی و من غریب
غربت شود وطن چو عزیزان سفر کنند / یا رب کسی مباد چو من در وطن غریب
یار وطن تو بودی و من بی تو مانده ام / در شهر و در ولایت و در انجمن غریب
گیرم هزار صورت شیرین بر آورد / در بیستون چرا نبود کوهکن غریب
رفتند بلبلان و گل از بوستان بریخت / من مانده ام به باغ چو زاغ و زغن غریب
هر یوسفی ز من به دیاری سفر گزید / من مانده ام به گوشه ء بیت الحزن غریب
یلد از برادران غریب از وطن کنم / یا آن که ماند در وطنش جان ز تن غریب
ای کاش پیرهن به تن من کفن شدی / تا پیکرش ندیدمی اندر کفن غریب
دربزم من غریب بود عیش و خرمی / چونان که غم به خدمت میر ز من غریب
....
حافظ /شماره 55.مهر 87/ص5

هیچ نظری موجود نیست: