بیش از بیست سال است که در صف همهء گروهها شعار داده ام .انگار دیروز بود که تا نصف های شب عکس ها و پوسترهای کا ندیدای مورد علاقه ام را با دستانی خسته به دیوارهای محل می چسباندیم و با تمام هیجان و شور جوانی وارد مناظره می شدیم تا مبادا رقیب راءی آورد.
اما وقتی گروه مورد علاقه ام رای می آورد از کوچکترین کمکی هم اظهار عجز می کرد و مرا در وسط جمعیت خیابان تنها می گذاشت.اما نمی دانم این چه کاریزمایی است که باز بخاطر آزادی مرا بسمت خودش می کشاند. شاید مصداق این شعر مجدالاسلا م کرمانی است:
دو قرص نان جوین،گر خوری به آزادی
بود لذیذ تر از خوان پادشاه خجند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر