۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

گوئی بهار آید چو یار آید


در نیمهء اول اسفند 1335 شعری را بر روی آهنگی از بدیع زاده ساختم که بخاطر سفر بدیع زاده به بیروت قرار شد خانم ملکهء برومند اجرا کند وچون به عید نوروز نزدیک می شدیم طبق نظر پیرنیا در روز اول نوروز خوانده شود و چون خواننده برای اولین بار به رادیو دعوت شده بود نمی توانست تا انتهای آنرا یکباره اجرا کند درنتیجه با سختی زیاد آنرا برای نوروز آنسال آماده کردیم .
نواب صفا در کتاب خاطراتش ترانه عید آن سال را چنین بیان می کند:
رفتی و باز آمدی / عاشق نواز آمدی
بهار امید منی / امید جاوید منی
با من بساز آمدی / رفتی وباز آمدی
طی کردم ایامی که عشقم با دلارامی / بماند از بخت بد چون حدیث ناتمامی
دور از رخ ماهی برآرم هر نفس آهی / کیم من عاشق تیره روزی بی پناهی
در کام جان بازت دیدم / در باغ عشق وامیدم
چون سرو ناز آمدی / رفتی وباز آمدی
گردیده غارتگر دل مهری ماهی / ای عشق سوزان تا کی / دور از وی جانم کاهی
گردد شمع شب تار گداگاهی شاهی
از در فراز آمدی رفتی وباز آمدی
گوئی بهار آید چو یار آید / بهارم توئی تو / صبر و قرارم توئی
شوخ ودلارائی / چه زیبائی / بهشت صفائی / غم کاهی وجان فزائی
روی تو گلزار من / شمع شب تار من
عاشق نواز آمدی / رفتی وباز آمدی

هیچ نظری موجود نیست: