۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

تا خرمنت نسوزد،احوال ما ندانی

در اواخر اسفند یکی از بستگان بسیار نزدیک وصمیمی ام(حسن آژنگ) ما راتنها گذاشت و در جوار رحمت حق سکنی گزید و ما را در غم از دست دادنش عزادار نمود.با او که بیش از سی سال همراه و همفکر بودم مرا به مصیبتی سخت گرفتار کرد.
روز گذشته در محل کارم مشغول کار بودم که خانمی آمد و گفت همسرم داخل حیاط است و او جانباز است و از سوم خرداد سال 1361 مجروح شده است وبر روی ویلچر است،چون باید از او امضاء می گرفتم به حیاط اداره رفتم ،وقتی با چهره خندان او روبرو شدم و از آمدن من متعجب شده بود،روی زیبایش را بوسیدم و به او گفتم که این جاها را امضاء کند،گفت:" از گردن به پایین قطع نخاع هستم" ،اشک در دیدگانم جمع شد و مصیبت خودم فراموش شد و این شعر زیبای سعدی بیادم آمدکه:
تو فارغی و عشقت بازیچه می نماید
تا خرمنت نسوزد،احوال ما ندانی

هیچ نظری موجود نیست: