۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

خون به خون شستن محالست و محال

یک شب دریکی از جلسات هفتگی میرزا اسماعیل دولابی شرکت کرده بودیم.ناگهان یکی از متهمان اصلی قتل های زنجیره ای برای اولین بار در وسط مراسم وارد شدند ودر گوشه ای دورتر از آن مرحوم نشستند.یکدفعه چهره مرحوم دولابی گرفته وعبوس شد وپس از کمی سکوت سر را بالا گرفته وگفتند:آقایان قتل نفس می کنند و در مجلس ما هم حاضر می شوند،عجبا و دویاره در سکوتی عمیق رفتند.در همین حین آن آقا به آرامی جلسه را ترک کرده و مرحوم دولابی سخن را پی گرفتند.
دکتر سعید حجاریان پس از ذکر این خاطره می نویسند:مرحوم دولابی حداکثر فتوایی که صادر کردند وادار کردن خاطی به ترک جلسه شدند،نه اینکه حکم ارتداد و قصاص نفس بدهند وسپس اشعار مولانا را می آورند:
کاشکی هستی زبانی داشتی / تا زهستان پرده ها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن / پرده ای دیگر برو بستی بدان
آفات ادراک آن قالست و حال / خون به خون شستن محالست و محال

هیچ نظری موجود نیست: