۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

بشنو از نی چون حکایت می کند


حسام الدین چلپی شاگرد جلاالدین محمد بلخی در فکر بود که از استاد بخواهد که کتابی همانند منطق الطیر شیخ فرید الدین عطار نیشابوری بنویسد. بنابراین یک روز صبح که به درس استاد رفته بود پیشنهاد خود را ارائه می دهد و مولانا به او پاسخ می دهد: آنچه دراندیشه تو گذشته است بر من وارد شده است که چنین کتابی را به نظم در آورم وسپس شروع به خواندن 18 بیت اول مثنوی می کند که به نی نامه معروف است:
بشنو از نی چون حکایت می کند / از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند / از نفیرم مرد وزن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش
من بهر جمیعتی نالان شدم / جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهء من دور نیست / لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن زجان و جان ز تن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد / هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد / جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید / پرد ها اش پردهای ما درید
همچو نی زهری وتریاقی که دید / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پر خون می کند / قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بیهوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد / روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست / تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد / هر که بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید والسلام
.......
کیهان فرنگی/شماره 354-آذر 86/ص64

هیچ نظری موجود نیست: