وقتی ملک الشعرای بهار در اردیبهشت 1330 از دنیا رفت .برای آخرین با پیکر آن مرحوم به دانشگاه تهران برده شد وسپس در قبرستان ظهیرالدوله آرام گرفت.
دوست و همکار بهار،جلال الدین همایی قصیده زیبایی در رثاء او سرودند که تاریخ وفات او را هم در آن بیان نموده اند:
ای دریغا رفت استاد سخنگو یان بهار / عالم فضل و هنر در مرگ او شد سوگوار
اول اردیبهشت و نیمهء ماه رجب / اوستاد فضل و دانش را سر آمد روزگار
ای دو صد افسوس کز دم سردی دیماه مرگ / زرد رویی خزان گردید پیدا در بهار
حسرتا دردا که از بد عهدی ایام گشت / ملک دانش بی ملک شهر ادب بی شهریار
پاسبان گوهر و لعل ادب بربست چشم / کاروان شکر و شهد سخن بربست بار
ای دریغا آنهمه گفتار شیوای بلیغ / ای دریغا آنهمه اشعار نغز آبدار
آدمی را فاعل مختار می گویند ونیست / این سخن اندر ترازوی خرد کامل عیار
مردم ار مختار بودی کی سپردی تن بمرگ / پنجهء تقدیر بر تابد عنان اختیار
کرد آوخ پنجهء شاهین جان او بار مرگ / بلبل خوش نغمهء باغ معانی را شکار
مادر ایام خون دل خورد بس قرنها / تا چنو مرد سخنور پروراند در کنار
نظم او ماء معین و نثر او در ثمین / طبع او سحر آفرین و کلک او معجز نگار
طبع او ماء معین می ساخت از اشعار عذب / دست او در ثمین می کرد از کلک آشکار
نامه اندر سوک استاد سخن بشخود روی / خامه در مرگ خداوند قلم بگریست زار
زائد اندر ناقص و بی انتها در منتهی / خود تو گویی در نگنجد من ندارم استوار
زآنکه در مرگ ملک استاد استادان نظم / خود بصد حسرت عیان دیدم بچشم اعتبار
در دو گز چلوار پیچیدند فضلی بی کران / در بدستی خاک جا دادند بحری بی کنار
خود غلط گفتم که استاد سخن هرگز نمرد / آن کجا کاخ سخن بر پا ست باشد پایدار
مرد کزوی نام نیکو ماند و آثار نیک / زنده باشد در شمار مردگان او را میار
نام نیک آدمی او راحیات باقی است / بعد از آن کاو را سر آمد این حیات مستعار
دانشی مرد سخنور جاودانی زنده است / چون زوی آثار جاویدان بماند یادگار
هست نامش جاودان در دفتر خلق جهان / هست جانش شادمان در رحمت پرور دگار
باری از باغ ادب چون کند دست حادثه / شاخساری را که بودش فضل و دانش برگ و بار
موسم سر سبزی باغ و چمن پژمرده گشت / گلبنی کش بود بس گلهای نغز کامکار
کلک مشکین سنا از بهر تاریخش نوشت /" گلشن علم و ادب بفسرد با مرگ بهار"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر