۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

تا به آنجا برسیم که حقیقت شنواست


رژیم پهلوی پس از قتل و عام مردم در جمعه سیاه در نوزدهم شهریور ماه 1357 وزیر بهداری دولت سابق دکتر شجاع شیخ الا سلام زاده را بهمراه معاونینش بازداشت کرد تا علت فساد اداری حکومت را در چند نفر دستگیر شده خلاصه کند.
خانم آذر آریانپور همسر دکتر شیخ الاسلام زاده پس از چند ماه که از بازداشت شوهرش می گذشت در دوم آذر ماه آنسال بمناسبت چهل وششمین سالگرد تولد همسرش شعر زیر را به زندان ساواک در میدان حسن آباد می برد تا برای او بخواند:
نیمه شب باید باشد.
چشم نامحرم ماه از پنجره مشغول تماشای من است.
بالش آغشته به اشک در کنارم خفته،
گوش دیوار پر از قصهء من آشفته.
پرده را می بندم تا به تنهایی خود غرق شوم.
آه، من چه دلتنگم،
شوهرم نیست،
پشت باروی سیاه،پشت دیوار بلند،
زندانی است.
خانه ماتم زده و بی لبخند
از چنین حادثه ای غمگین است.
لیک در محکمهء نامردان،جرم او سنگین است:
شوهرم کوکان همهء مردم را،
کودک خویش شمرد.
اشک از گونهء معلولان شست،
دست بیمار فشرد.شوهرم تا که در قدرت داشت،
پای از خدمت مردان نکشید.
مشت بر سینهء نامردان زد،
کینه در جان و دل آنان کاشت.
به همین خاطر هم محکوم است.
از تماشای نیات.
از هیوهای حیات،
در چنان قلعهء بی روزنه ای محروم است.
به گمانم تا شرافت گنه است،
تا درستی ننگ است،
شوهرم
پشت باروی سیاه،
پشت دیوار بلند،
زندانی است.
به گمانم تا طلوع خورشید،
تا شکوفایی گل های امید،
راه طولانی است.
نه چراغی پیداست،
نه رفیقی با ماست.
ما از این شهر پر از تهمت و ننگ
ما در این جادهء پر نیرنگ
از میان چشم های سرد،
قلب های سنگ،
دو به دو باید گذریم،
تا به آنجا برسیم که حقیقت شنواست،
وعدالت بیناست،
شهر مردم آنجاست.
اما افسوس،
راه ما طولانی است،
نه چراغی پیداست،
نه رفیقی با ماست.

هیچ نظری موجود نیست: