شاید آنهایی که فلسفه خوانده باشند پرسشهای کلیدیی مثل اینکه علم بهتر است یا ثروت ویا قدرت بهتر است یا سلامتی و دهها پرسش دیگر که فلاسفه از سقراط گرفته تا فیلسوفان قرن حاضر هر یک به نوعی پاسخ داده اند را بارهها شنیده و یاخوانده باشند. در همین خصوص دکتر باستانی پاریزی که سالها معلم مدارس و استاد دانشگاه بوده اند حکایت زیبایی را در خصوص برتری دانش یا زیبایی در شعر زیر بیان می کنند:
پشت کلاس مدرسهء دخترانه ای / یک لحظه گوش کردم و دادم بپای ایست
دیدم نشسته دختر مهروئی آن کنار / ساکت،چویک ستارهء خوش تیپ آرتیست
در این میانه آن بت گلچهره را ز جای / احضار کرد،پیر معلم ز روی لیست
گفت:آن مهندسی که،خشایارشا،ببست / با اوپلی به مر مره،نامش بگوی چیست؟
دختر خموش مانده چنان پیکر ونوس / استاده در برابر استاد و می گریست
بد شکل دختر دگری لاغر و ضعیف / از جای خود بجست چو رقاصه روی پیست
گفتا جواب پرسش استاد را تمام / از نام و از نشانی و از جایگاه زیست
آقا دبیر،جانب آن دختر نخست / با دیدهء عتاب دگر باره بنگریست
گفت ایدریغ،ز آنکه نیابد مراد خویش / در زندگی کسی که ز فضل و ادب بریست
این دختری که داد سوال مرا جواب / اکنون ز علم و فضل و رانمره هست بیست
دیری نپاید اینکه و را روبرو شود / افواج خواستار فزون از صدو دویست
اما چنان تو دختر بی علم و فضل را / پر واضح است،هیچ کسی خواستار نیست
من پشت شیشه کوفتم آهسته،کای دبیر /پا مال حق مکن که نه این رسم داوریست
فردا که ایندو را نگرد چشم خواستار /آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر