۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم


"احمد در خیابان ویلا با مادر و خواهرهایش زندگی می کرد.یک روز ساعت یازده صبح به خانه شان رفتم .وقتی وارد اتاقش شدم دیدم روی دیوار اتاقش شعر آیدا در آینه را نوشته است."
همسر شاملو ( آیدا سرکیسیان) پس از ذکر خاطره فوق ادامه می دهد : "وقتی احمد وارد اتاق شد گفت : دیشب یکدفعه بیدار شدم و خواستم شعر بنویسم، کاغذ دم دستم نبود و روی دیوار این شعر را نوشتم:
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غارنشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان در می آید.
وگونه هایت
با دو شیار مورب
که غرور ترا هدایت می کنندو
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
وبکارتی سربلند را
از روسبیخانه های داد وستد
سر به مهر باز آورده ام.
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود بر نخاست
که من به زندگی نشستم.
وچشمانت راز آتش است.
وعشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد.
وآغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
وگریز از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند.
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
وانسان با نخستین درد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لیکی می نوازند،
وترانهء رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند.
بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند.
دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد
برده شود.
پیشانیت آینه ئی بلند است
تابناک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبائی خویش دست یابند.
دو پرندهء بی طاقت در سینه ات آواز می خوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا در آئینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها و دریاها را گریستم
ای پری وار در قالب آدمی
که پیکرت جز در خلوارهء ناراستی نمی سوزد.-
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همهء گناهان و دروغ
شسته شوم.
وسپیده دم با دست هایت بیدار می شود.
......
سالنامه روزنامه اعتماد سال 1387/ص51

هیچ نظری موجود نیست: