۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

ای بر ورق تو ،درس ایام

پس از اتمام درس در دانشگاهی که نه یک بار بلکه برخی مواقع سه نوبت در طی یک روز درس و مشق بهمان تزریق می کرد،بدنیال کسب و پیشه افتادم. از این اداره به آن موسسه،از این شرکت به آن سازمان و خلاصه با کفشهای آهنینی که به پا کرده بودم برای مغازه داران خیابان های تهران داشتم آشنا و معروف می شدم.همه دوستان به علتی وعده سر خرمن می دادند و شماره تلفن می گرفتند که خبرت می کنیم و من هم با دل پاک و نیت خیر منتظر می شدم.در یکی از روزها در کوچه مان که بنام دوست شهیدم ابوالحسنی نامگذاری شده بود درویشی را دیدم که ابیات نظامی را می خواند. از آن پس دیگر بسراغ کس دیگری نرفتم.شعر نظامی چنین بود:
ای بر ورق تو ،درس ایام
ز آغاز نوشته تا به انجام
از خرمن خویش ده زکوتم
منویس به این و آن براتم

هیچ نظری موجود نیست: