۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

عاقبت هر چه کشته ای دروی

دیروز وقتی پدر دوستم-محمود- را در اتوبوس دیدم،احوال پسرش را جویا شدم. پیر مرد بد جوری دمق بود.وقتی شروع کرد
داستان مقیم شدن تنها پسرش در کانادا را تعریف کند ،ابتدا بیاد فیلم کوچ پرستوها افتادم و خواستم داستان فیلم را برایش بازگو کنم ولی دیدم نمک به زخمش می پاشم. بعد که از هم جدا شدیم، نامه دکتر مهدی حمیدی استاد دانشگاه تهران که در 12 اسفند 1344 به دخترش در امریکا نوشته است افتادم:
نازنین،ای سپیدی روزم / واپسین شادی شب افروزم
ای ز یک لحظه اشتباه پدر / چون پدر غرق در گناه پدر
بی گنه تفته ز آتش هستی / داده کفاره ء دمی مستی
از که نالم که دشمن تو منم / اهرمن کیست؟ من خود اهرمنم
من تو را میل کاستن دادم / هستی و درد خواستن دادم
از حریم نهانیت کندم / در ضمیر جهانت افکندم
ای به غم پیرهن دریدهء من / مرغ از آشیان پریدهء من
تو ندانی و هیچ فرزندی / هجر فرزند دیدهء چندی
گر به فرمان روی و گر نروی / عاقبت هر چه کشته ای دروی
آگهم کن که چیست درمانت
گر قلم می رود به فرمانت



قرض است فعل های تو در پیش روزگار

سالها قبل دکتر مهدویان خانوکی برای ادامه تحصیل از کرمان به امریکا رفت. در هنگام خداحافظی مادرش یک بسته کشک خلال،دو کیلو پسته و یک تنور نان خشکه همراهش کرد.
او در آنجا طب خواند و از پزشکان نام آور شد و پسرش نیز رشتهء پدر را دنبال کرد.چندین سال قبل دکتر به جبران آن نیم کیلو کشک و غیره که مادرش همراه او فرستاد ،به کرمان بازگشت و یک خوابگاه سه طبقه در دانشگاه کرمان ساخت.
دکتر باستانی پاریزی در ادامه مطلب فوق در مورد همشهری کرمانی اش می نویسند:
همه کسانی که نمک گیر یک جایی هستند،معمولا" به طریقی آن را جبران می کنند؛ و اگر هیچ کاری هم نکنند ،قسم می خورند "که در سمینار یا کنگره ای شرکت نکنند،مگر یادی از کرمان به میان آورند." وکم هستند کسانی که نمک بخورند و نمکدان را بشکنند:
قرض است فعل های تو در پیش روزگار
هر قرض را به موقع خود او ادا کند


۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل

پروفسور فضل الله رضا رئیس دانشگاه تهران و دانشگاه آریامهر زمان پهلوی در مراسم بزرگداشت دکتر حمیدی شیرازی- شاعر و استاد دانشگاه تهران-در ستایش از او با این قطعه آغاز می کند:
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل / می گویمت دعا و ثنا می فرستمت
در راه عشق مرحلهء قرب و بعد نیست / می بینمت عیان و دعا می فرستمت
هر صبح و شام،قافله ای از دعای خیر / در صحبت شمال و صبا می فرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند / قول و غزل به شور و نوا می فرستمت
ساقی پیا که هاتف غیبم به مژده گفت:
با درد صبر کن که دعوا می فرستمت
پروفسور در ادامه می نویسند:در ایامی که در آمریکا به تدریس علوم مهندسی مشغول بودم ،راجع به کاربرد حساب احتمالات در امور مهندسی ارتباطات پژوهش می کردم که با این بیت حمیدی جناس دارد؛
در دیدهء او کار جهان مسخره آید /گر مسخره ای باشد در بند نظامی!

آخرین گفته مادر،این بود

در ابتدای این قرن،مسابقه ای در نشریات برگزار شد.موضوع "مهر مادر" بود. بسیاری از شعرای نامدار و بزرگ ایران در این مسابقه شرکت کردند.ملک الشعرای بهار شعر"که بچه ام نخورد غصه وقت جان دادن"،و ایرج میرزا نیز شعر"دادمعشوقه به عاشق پیغام" را سرودند. و ایرج جایزه مسابقه را گرفت.
میرزا یحیی دولت آبادی هم در مسابقه شرکت کرد و شعر زیر را ارسال نمود:
مادری پیر و پریشان احوال / عمر او بود فزون از پنجاه
زن بی شوهر و ،از حاصل عمر / یک پسر داشت شرور و خودخواه
دیده بود او به بر مادر پیر / یک گره بسته زر گاه به گاه
شبی آمد که ستاند آن زر / بکند صرف عمل های تباه
مادر از دادن زر کرد ابا / گفت:رو رو که گناه است گناه
این ذخیره است مرا ای فرزند / بهر دامادی ات ان شاء الله
حمله آورد پسر تا گیرد / آن گره بسته زر، خواه مخواه
مادر از جور پسر شیون کرد / بود از چاره چو دستش کوتاه
پسر افشرد گلوی مادر / سخت،چندان که رخش گشت سیاه
نیمه جان پیکر مادر بگرفت / بر سر دوش و بیفتاد به راه
برد و در چاه عمیقی افکند / کز جنایت نشود کی آگاه
شد سرازیر پس از واقعه او / تا نماید به ته چاه نگاه
از ته چاه به گوشش آمد / ناله زار و حزینی ناگاه
آخرین گفته مادر،این بود / آه،فرزند،نیفتی در چاه

سنگ بر ساغر بدخواه زند دست طبیعت

قوام السلطنه پس از بازگشت از کشور شوراها،سیاست مسالمت آمیزی با دمکراتهای آذربایجان برقرار کرد.سید جعفر پیشه وری در راس یک هیات سیاسی به تهران آمد و تقاضای تعیین استاندار ،فرماندهان ارتش وژاندارمری آذربایجان،تقسیم اراضی خالصه بین دهقانان و به رسمیت شناختن زبان ترکی را کرد که با مخالفت نخست وزیر مواجهه شد.
وقتی قوام از نیرومندی ارتش مطمئن شد،ابتدا سه وزیر توده ای را برکنار کرد،آنگاه مساله حفظ نظم و مراقبت از انتخابات پانزدهمین دورهء مجلس را مطرح کرد و ارتش را در سه ستون به سوی آذربایجان اعزام نمود.مردم تبریز قبل از آمدن نیروهای دولتی قیام کردند و شهر را از دست دموکراتها آزاد ساختند.برخی از سران توسط مردم به کیفر اعمال خود رسیدند و پیشه وری نیز از طریق مرز جلفا عبور کرده و به شوروی پناهنده شد.
رهی معیری ، فرار پیشه وری را چنین شادمانه بیان می کند:
حالی آن روبهک حیله گر مفسده جو / سید قالبی و نهضت قلابی او کو
سنگ بر ساغر بدخواه زند دست طبیعت / آنکه می ریخت زکین خون حریفان به سبو کو
آخر از شیر ژیان حاصل روباه چه باشد / در کف مدعی از نعمت ما یکسر مو کو
گفتهء بیهوده اش بر همه آفاق عیان شد / آن تهی مغز تنگ حوصلهء بیهده گو کو
خوان رنگین همه را بود مهیا ولی اکنون / بر سر سفرهء آن ماست کشان کشک و لبو کو
واژگون شد به سر پیشه وری کاخ جلالت / مرغکی بر سر آن خانه همی گفت که کوکو

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

جز وجود من،که گردد قیمتش هر روز،کم

چندی پیش یکی از دوستان دانشکده را در پارک لاله دیدم. در باب مسائل روز شروع به حرف زدن کرد تا آنکه رسید به بحث تلخ اقتصاد! که در این سی ساله پس از انقلاب، هر دولتی که بر سر کار آمده است، قول های زیادی برای کم کردن فاصله طبقاتی و ارتقاء وضعیت حقوق بگیران و کارمندان داده است! ولی به قول دکتر قوام ؛نظام بوروکراتیک کشور، شعارها را در چرخهء گردان خود له و لورده می کند.
دوستم از تغییر قیمت ها در چند هفته اخیر گفت و آنکه برخی کالاها قیمتش ثابت مانده است ولی اندازه و حجمش کاهش یافته است و به گفتهء او ،دولت کلک مرغابی زده است. مثلا" شانه های تخم مرغ سی تایی را به بیست و پنج تایی تقلیل داده است ،در حالیکه قیمت گذشته را می گیرد. ویا.....
یک دفعه وارد بحثش شدم و گفتم به قول حبیب یغمایی:
جز وجود من،که گردد قیمتش هر روز،کم
قیمت هر چیز،در هر روز،بالا می رود

کاریز،درون جان تو می باید

در ابتدای دولت نهم بارقهء امیدی در دلهای مردم فقیر ایجاد شد. آن دولت هم مانند دولت های قبل شعارهای زیادی داد. از جمله جلوگیری از رفتن مسولان دولتی که یکبار قبلا" به مراسم حج رفته بودند به این مراسم عباذی و سیاسی بود. علتش را هم رسیدگی به کارهای مردم عنوان کرد. اما یک سال هم به طول نکشید که اعلام شد برخی از وزرا به عنوان پاداش با همسرانشان به حج می روند.
در این مدتی که به سر کار می روم ، هر روز با ارباب رجوع های زیاذی سر و کار دارم. و اگر یک روز مرخصی ساعتی یا روزانه می گیرم،فردایش مردم اعلام می کنند؛ که روز گذشته آمده بودیم و کارمان انجام نشد! و مجبور شدیم شب را در تهران بخاطر نبودن تو بیتوته کنیم .
در اداره ای که مشغول هستم،چند نفر از روسا ،هر سال به عناوین مختلف به حج می روند و در سایر ادارات نیز مدام این داستان تکرار می شود و می شنوم.
مولانا ، برای پاک شدن از نفسانیات به چشمه درونی اشاره می کند،چشمه ای که فراموشش کرده ایم:
کاریز،درون جان تو می باید / کز عاریه ها،دری،تو را نگشاید
آن چشمه که در خانه تو می زاید / به،از رودی که از برون می آید

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

پیمان می خوان که خواندنی پیمان است

علی اکبقر کسمایی نویسنده مشهور می نویسد:در عنفوان جوانی بخاطر علاقه وافری که به سید احمد کسروی ( مدیر نشریه پیمان) داشتم رباعی زیر را در تمجید از ناشر افکار او ساختم:
پیمان می خوان که خواندنی پیمان است / پیمانهء فکر و حکمت و ایمان است
هر نسخه کز این مجله را می خوانی / بیماری عقل و هوش را در مان است

روزی در سال 1316 به دفتر مجلهء پیمان رفته و رباعی فوق را تقدیم کسروی کردم و او با سردی کاغذ را گرفت و از پشت عینک،نیم نگاهی به آن رباعی کرد و با لبخند کمرنگی گفت:"رباعی بدی نیست ولی سعی کنید وقت خود را صرف این شعر گفتن ها نکنید.شعر برای این قبیل تعریف ها و تنقید ها نیست. شما باید خیلی مطالعه کنید." و سپس بجای آنکه آنرا چاپ کند ،به من برگرداند.

پار سگاه من ،عاشقانه می گرید!

بمباران تهران توسط میگ ها و هواپیما های عراقی شروع شده بود و هر روز کوچه و محله ای نبود که مورد اصابت بمب ها و موشک های عراقی قرار نگیرد.
سال 65 و66 تعدادی از شخصیت های سیاسی و مذهبی برای ماه رمضان دعوت شده بودند تا درباره ناکثین،مارقین و قاسطین در مسجد قمر بنی هاشم کوچه شهید شمس سخنرانی کنند. هر شب در موقع سخنرانی با صدای آژیر قرمز ،خاموشی شروع می شد. ولی سخنرانان به ادامه سخن می پرداختند.آقای هادی غفاری،مرحوم فخرالدین حجازی،سید محمد خاتمی،سید محمد موسوی خوئنی ها، مرحوم صادق خلخالی، بهزاد نبوی وتعدای دیگر از جمله مهمانان آن سالها بودند.
شبی که بهزاد نبوی قرار بود بیاید،همهء ما منتظر بودیم که وزیر صنایع سنگین نیز مانند بقیه شخصیت ها با ماشین ضد گلوله بیاید ولی آن شب مشاهده کردیم که او با پیکان و یک نفر محافظ آمده است!
آنروزها با چه شور و شوقی بهمراه پدر ،حسن آقا ،عمو داوود و سایر دوستان در چنین مراسم هایی شرکت می کردیم و تا نیمه های شب در مورد شنیده هایمان بحث می کردیم.
اینروزها که انقلاب سخت ترین روزهای درگیری بین جناح های سیاسی داخلی را می بیند و می گذراند، رای دادگاهها برای برخی سیاسیون باعث شوک و حیرت مردمی شده است که هنوز هم خواستار عدالت ، آزادی و ایرانی آباد هستند! و من بیاد
شعر پارس گاه من! ،پوپک نیک طلب می افتم که از این منظر به حوادث اینروزها می نگرد:

پارس گاه من !
در میان سپیدارهای سوخته
وسایه سار شط بی بارش
جاودانه می ماند

ودر هجوم چشم کبود پروانه
و کور سو نور کوچه ی ویران
عاشقانه می گرید

پارس گاه من !
اما
در باد و آب و آتش و خاک است

پر از صدای هیاهو
وصدای تیشه تو
وقتی به یاد او
فریاد زندگی
آغاز می کنی.

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

آنکه هستیم بجان منتظر دیدارش

خود مختاری آذربایجان در خلال جنگ جهانی دوم ،مساله پیچیده و لا ینحلی برای سیاستمداران ایرانی شده بود . قوام که به نخست وزیری رسیده بود،اولین گامش حل مسالمت آمیز آذربایجان بود .بنابراین در سفری که به مسکو رفت با مقامات شوروی وارد مذاکره شد.
مردم کشورمان با نگرانی سفر نخست وزیر را رصد می کردند. رهی معیری درباره نگرانی سفر قوام می سراید:

آنکه هستیم بجان منتظر دیدارش / چشم داریم که بی بهره نماند کارش
مگر از کوشش وی هر چه بود فتنه و ظلم / زین پس از کشور ما محو شود آثارش
باز با ما سر لطف آورد استالین را / چونکه تاثیر کند در دل وی گفتارش
بدی و خوبی او در بر ما مجهول است / باش تا آید و معلوم شود مقدارش
آنچه می خواهد اگر بر ضرر ایران است / خواهش وی کند اندر بر ملت خوارش
کانچه می گوید اگر جمله به نفع وطن است / سر فرازش کند اندر بر ما گفتارش
باری امید که با خاطر خوش برگردد / آنکه امروز در افتاده به مسکو کارش
(آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست / هر کجا هست خدایا بسلامت دارش)

گوهری تابان از مخزن لاهوتی

استاد محمود شاهرخی که هفته گذشته در جوار دوست آرام گرفت،در دههء شصت وقتی به زیارت شهر پیغمبرخدا(ص) مشرف می شوند، در کتار تربت پاکش قصیده ای درباره سرگذشت امت اسلام می سرایند که در قسمتی از آن در خصوص پیر جماران چنین یاد می کند:
بنگر این قائد آگاه مجاهد را / ملکی ظاهر در کسوت انسانی
گوهری تابان از مخزن لاهوتی / آیتی روشن از قدرت یزدانی
می فزاید به دل اهل ولا ایمان / رخ رخشنده این رهبر روحانی
سید امت در کسوت درویشی / خادم ملت با جاه سلیمانی
رسته از چنبره علت خودبینی / جسته از دامگه آفت نفسانی
ناله ها دارد چون تندر آزادی / اشک ها ریزد چون ژاله نیسانی
جفت درد است ز حکام مسلمانان / که ندارند نشانی ز مسلمانی

ز آرمیدگی خاطرم فریب مخور

یکی از قنات های تهران قنات جلالیه بود که زمان جنگ یک لشکر امریکایی را نگذاشت تشنه بمانند. بعد هم دانشگاه تهران را با هزاران دانشجو سیراب می کرد که هر کدام از یک سرباز امریکایی پر توقع تر بودند و من هم از جمله آنها بودم.
استاد باستانی پاریزی در ادامه می نویسند:
همین امروز هم که من حقوق از دانشگاه می گیرم در واقع نان قنات را می خورم (یعنی حق التالیف حماسه کویر) و به قول صائب:
ز آرمیدگی خاطرم فریب مخور
اگر چه ساکن شهرم،دلم بیابانی است


شفق را که خنجر به حنجر کشید

در دههء چهل یکی از کسانی که با نوسرایان افراطی در افتاد ،احمد سروش صاحب کتاب های درای خود فراموشان و مدعیان مهدویت از صدر اسلام تا عصر حاضر بود. او به انتقاد شدید از احمد شاملو پرداخت و در مجله امید ایران نوشت؛ که شاملو اشراف زاده ای است که غمها و دردهایش درد وغم مردم کوچه وبازار نیست . سروش دوست نزدیک اخوان ثالث بود و سرانجام در مهر ماه سال 1350 در گذشت. مهدی اخوان ثالث که آنزمان در خرمشهر اقامت داشت مرثیهء جانسوز زیر را برایش سرود:

الا دیشب چه هول آور شبی بود / که خون خون،تب تنم بی تاب می خورد
شبی قتال چون روز مبادا / که خون روشنان چون آب می خورد
دل از یاد(سروشم) باز پر درد / به زنجیر جنون قلاب می خورد
به درد از داغ آن شیرین قلندر / دل از جوی جگر خوناب می خورد
حبیبان،رفت بی همتا حبیبم / که تنها او غم احباب می خورد
دلم چون طفل در گهوارهء درد
میان خون و آتش تاب می خورد
شفق را که خنجر به حنجر کشید / جهان غرق خون شد که خنجر کشید؟
چه شد وای!خورشید ناگه چه شد / که از خاک و خون پرده بر سر کشید؟
به گرد اندرش زاری ابرها / به آتش دل ماه و اختر کشید
به شیون همه روشنان سپهر / عزاشان به سر تیره معجر کشید
خروش از جگر،زار،هر اختری / به همدردی مهر انور کشید

***
به داغ(سروشم)جگر سوخت سوخت / وز آن سوزم آتش به پیکر کشید
از این ناگهان گیری شوم مرگ / دلم را غمی هول در بر کشید
شد این رند درویش و دل بی مراد / چو تن زیر خاک آن قلندر کشید
به ویران زمین،آسمان راست رشگ / که در بر چنو گنج گوهر کشید

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

گفتم به حرم محرم این خانه کدام است

انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در شماره 103 نشریه داخلی خود بنام نویسک در شهریور ماه 1388 ، نامه ای در مورد بازداشت خانم شادی صدر(عضو انجمن) در نماز جمعه 26/4/88 به ریاست وقت قوه قضاییه نوشته است و در خواست آزادی نامبرده را کرده است .همچنین در مورد بازداشت همسر خانم افسانه شعبان نژاد شاعر معروف می نویسد:امیدواریم هر چه سریعتر،تنش،بدبینی و خشونت از مملکت رخت بربندد و قانون و عدالت و آزادی بر سراسر کشور سایه بیافکند. وانجمن خواهان رعایت حقوق قانونی همه شهروندان از جمله شمس الدین عیسایی و آزادی هر چه سریع تر بازداشت شدگان اعتراضات آرام و تظاهرات مسالمت آمیز پس از انتخابات است.
سردبیر نشریه، آقای شهرام اقبال زاده بر روی جلد نویسک دو بیت از شفایی اصفهانی شاعر قرن دهم نوشته است:
گفتم به حرم محرم این خانه کدام است
آهسته به من گفت که بیگانه کدام است
همسایهء افسرده دلان،چند توان بود
ای سوختگان کوچهء پروانه کدام است؟

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

بتا،برف آمد و سرمای دی ماه

زمستان 1327ش(1949م) برفی سنگین تهران را سفید پوش کرد.حوض بسیاری از خانه ها ترک خورد و لوله های آب امیر آباد ترکید ومشکلات بسیار دیگری اتفاق افتاد.
استاد باستانی پاریزی در ادامه خاطره خود می نویسند: آن سالها دانشجوی مقیم کوی امیرآباد بودم و شب جمعه ای در رستوران خوابگاه دو بیت زیر را برای دوستانم خواندم:
بتا،برف آمد و سرمای دی ماه
جهان را ناگهانی در هم افسرد
بلورین ساق را نیکو نگهدار
که بس مرمر در این سرما ترک برد!

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

با پیدایش انقلاب سال پنجاه و هفت ،زندگی مذهبی ام با زندگی سیاسی جامعه پیوند خورد. برای بهتر دیدن خود و شناخت هستی شروع به مطالعه عمیق و گسترده کتابهای مذهبی کردم .در کنار مطالعه به مجامع مذهبی مختلف می رفتم تا از زبان تئوریسین های دینی،به کمال برسم.دیگر تمامی مساجد محل را خوب می شناختم و با مسجدی های آنها دوستی و ارتباط برقرار کرده بودم. امکان نداشت که سخنران خوبی به یکی از هیات ها یا حسینیه ها و یا مساجد محلمان بیاید و من آنجا نباشم.حتما" دوستان خبرم کرده بودند و من با چند نفر از دوستان و هم تیپ هایم حاضر شده بودیم.
تنها ناراحتی ام این بود که عطش درونی ام سیراب نشده بود ونتوانسته بودم مرشد و راهبر خوبی در این راه بیابم.تا آنکه در دوران خدمت سربازی با یکی از سربازها بنام ،ستوان یکم مسعود صدقی آشنا شدم.او در سهراب ،سهروردی و مولانا غرق شده بود و من را با دنیای دیگری آشنا کرد.
روزی یکی از نمایندکان مجلس، در مسجد جامع سخنرانی داشت.از او خواستم که پای صحبت اش برویم.با آن حالت عجیب رو به من کرد وگفت تو خجالت نمی کشی؟ تو که بیشتر از او می دانی،تو که اندیشه ات چند برابر اوست! و یکدفعه شروع کرد برایم شعر مولانا را بخواند:
دلا،نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد / به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
در این بازار عطاران،مرو هر سو چو بیماران / به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
تو را بر در نشاند او،به طراری که:می آیم / تو منشین منتظر بر در،که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که می جوشد،میاور کاسه و منشین / که هر دیگی که می جوشد،درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکل شکر دارد،نه هر زیری زبر دارد / نه هر چشمی نظر دارد،نه هر بحری گهر دارد...

سوختن این شعر را به بود از ساختن

دههء سی اوج مقابله شعر نو با شعر سنتی بود. طرفین حملات خود را عریانتر بیان می داشتند.رژیم نیز بخاطر فراموشی روشنفکران از نهضت ملی شدن نفت و دکتر محمد مصدق به این جور مسائل دامن می زد.در همان روزها شاعری بنام هوشنگ ایرانی شعر نویی سرود و کلمات جیغ بنفش را برای اولین بار بکار برد. ابراهیم صهبا که از حملات نوسرایان در امان نمانده بود شعر زیر را سرود و در شهر مورد استقبال وسیع قرار گرفت:
مد شده این روزها مکتب نو ساختن / شهرتی اندوختن گردنی افراختن
گاه ز جیغ بنفش! گاه ز هذیان سبز / پرت وپلایی خنک وصل به هم ساختن
چنته چو خالی بود پاک ز مضمون نو / هر طرف از شعر نو ولوله انداختن
بر ادبای سلف خرده گرفتن به زور / بر شعرای بزرگ بی سببی تاختن
نیست چو در شعرشان وزنی و اندیشه ای / وزن به هم ریختن قافیه را باختن
در همه کار جهان قاعده باشد ضرور / فخر چنین شاعران قاعده نشناختن
قر قر زاغ سیاه!شرشر آب کبود! / قدقد قوی سفید پشت هم انداختن
باد کند غژ و غژ در افق دور دست / شمع کند فش و فش،لحظه بگداختن
نام چنین ترهات داده همی شعر نو / کی به از این می توان مسخره پرداختن
من چه کنم گر تو را ذوق خداداد نیست / چند به روی ادب خنجر کین آختن
گر بود این شعر نو وای به حال هنر
سوختن این شعر را به بود از ساختن

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

بدست اهل نظر مشکلات می شود آسان


در سفری که قوام السلطنه جهت مذاکره آذربایجان به مسکو رفت. استالین پیشنهادهای سنگینی آز جمله هماهنگ ساختن سیاست خارجی ایران با شوروی،شناسایی رسمی حکومت خود مختار آذربایجان و اعطای امتیاز نفت شمال بدولت شوروی بود. قوام زیر بار شرایط حاکمان مسکو نرفت و تصمیم به مراجعت گرفت.در آخرین شب رهبر کرملین شرایطش را تعدیل کرد و به جای تقاضای امتیاز نفت شمال پیشنهاد تاسیس یک شرکت مختلط ایران و شوروی برای بهره برداری از نفت شمال را داد و قرار شد مذاکره برای امضای موافقتنامه بین دو کشور با سفیری که شوروی خواهد فرستاد دنبال شود.قوام نیز قول داد نسبت به دموکراتهای آذربایجان آذربایجان رویهء مسالمت آمیزی اتخاذ نماید و شکایت ایران را از شورای امنیت پس بگیرد.
رهی معیری از سیاست قوام که پیشه وری را به دام انداخته بود چنین استقبال می کند:
قوام کرد شکار آن کبوتر سفری را / پیاده از خر شیطان نمود پیشه وری را
برادرانه بهم داده اند دست مودت /به شرط آنکه نسازند یار خود دگری را
بنا کنند به کشور اساس راحت و شادی / برون کنند ز دل دشمنی و خیره سری را
چو می شد از ره صلح و صفا مراد فراهم / چرا پدید نمودند رسم کینه وری را
بدست اهل نظر مشکلات می شود آسان / اگر کنند مراعات اصل بی نظری را
خوش آنکه خوی عداوت برافتد از همه گیتی / نسوزد آتش کین خاوری و باختری را
شغال سفله نگیرد گلوی جوجهء مسکین / عقاب فتنه ندوزد دهان کبک دری را
سرای راحت و شادی شود سراسر گیتی / مباد خون جگر جای می به ساغر گیتی

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد

اتحادیه اروپا- که من آنرا "برج بابل" قرن بیستم می خوانم- به دلیل اینکه مثل ساکنان برج بابل،همسایه ها زبان همسایه ها را نمی فهمند و مثل مردم بابل،بلبله می کنند،در شب ژانویه متوجه خطر خرس قطبی شد.برف های روسیه،ناپلئون قرن بیستم ،اروپای متحد را بدون زحمت سرما و زمستان،در خانه هایشان در کاخ الیزه و باغ های پوتسدام شکست داد.
استاد باستانی درادامه مقاله برف شیره سیاست به شعر ظهیر فاریابی اشاره می کنند که:
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد
هزار دولت بیدار را به خواب گرفت

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ

علی همکلاسی مهربان و خوب محله مان، پس از بیست سال با همان ته لهجه آذری اش هفته گذشته وقتی از مطب دکتر چشم پزشک خارج می شدم نماس گرفت و شروع به حرف زدن از گذشته کرد.با آنکه مدت ها بود صدایش را نشنیده بودم
ولی انگار چند روزی از هم دور بوده ایم.
با تلاش سلمان برای روز دوشنبه(بیست وپنجم آبان 1388) در هتل لاله قراری گذاشتیم.زودتر از همه وارد لابی شدم و منتظر ماندم تا دوستانم بیایند.یاد فیلم مسعود کیمیای افتادم؛ که بچه های سال آخر دبیرستان قرار گذاشتند ده سال بعد در کافه جلوی مدرسه حاضر شوند وخاطرات ده ساله را مرور کنند.
علی دکترای مکانیک از ژاپن گرفته بود و حالا از طرف شرکت تویوتا در کشور بلژیک مشغول کار شده بود. او تغییری نکرده بود،تنها ژست های مرد موفق تری را برایمان بازی می کرد. وقتی صدای اذان مغرب به گوشمان رسید از هم جدا شدیم و من زیر لب این شعر قیصر را زمزمه می کردم:
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره

کاخ ادب کنند مبدل به مقبره

در ابتدای دههء سی جبهه گیری و حشتناکی بین شاعران نو سرا و سنتی بو جود آمد.در این بین عده ای از نو رسیدگان و جویندگان نام ،بی اعتنا به همهء اصول اخلاقی با نوشتن مقالاتی تند به هتک حرمت ادیبان و شاعران بزرگ پارسی پرداختند.
استاد امین الله رشیدی در ادامه خاطرات خود می نویسند:در چند مجله به شاعر و محقق گرانقدر پرتو بیضایی(دایی ) بی حرمتی های بسیاری کردند.پرتو در شماره دی ماه سال 1333مجله یغما قصیده زیر را در پاسخ سرودند:

هان ای سخنوران که به خوابید یکسره / کار سخن کشید به تقلید و مسخره
چونین که خفته اید شما بس نمانده است / کاخ ادب کنند مبدل به مقبره
کاین کاخ اگر نه رو به خرابی است از چه روی / جغدش نشسته نوحه گر اندر به کنگره؟
گویی شب است و مرغان در آشیان به خواب / میدان تهی است از پی جولان شب پره
دم در کشیده بلبل و زاغ است در نعیق / خاموش گشته طوطی و گویاست زنجره
یک مشت خصم پیشهء کج فهم بی هنر / جستند ره به کالبد نظم چون خوره
خوردند حکم و قاعده و وزن و قافیه / لفظ است و معنی ایدون اندر مخاطره
بر خاک ریخت آبروی شعر پارسی / از این گروه بیهده پندار مسخره
چوپان به کار خویش و بود گرگ در تلاش / تا با کدام حیله مکد خون این بره
زد راه طبع تازه جوانان مستعد / این کهنه راهزن به سخنهای ناسره
اغلوطه ای سه چهار رها کرد در میان / با نام شعر نو که بر او لعنت فره
در کار گیج کردن خلق است و جای عود / در بزم بنگ مغلطه سوزد به مجمره
ای حارثان ملک بلاغت نشسته اید؟/ اندر حصار خویش و سخن در محاصره؟
تا چند در مقام تماشا نشسته اید؟ / تا کی نظاره بر سر این زشت منظره؟
گویید میهمان زمانند و غافلید / کاین میهمان گرسنه و طامع و شره
با دست دیگری است در این خانه پایدار / چون مار گرد خوان سخن بسته چنبره
این دشمنان فضل و ادب را ادب کنید / وز رشتهء سخن بگشایید این گره
من گفتم و گذشتم،اندیشه ای کنید
زان پیشتر که خصم کند کار یکسره

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

بر نمد آن را نزد،بر گرد زد

مثلث سوریه،اتم ایران و برف روسیه دارد مثلث تاریخ خاورمیانه را رقم می زند. اروپایی ها در همان لحظات که داشتند حساب می کردند که:بر اثر کند شدن چرخیدن زمین،در شب اول ژانویه 2006 ،باید یک ثانیه دیرتر سال را تحویل کنند،یک دفعه متوجه شدند که در سال جدید باید به جای یک و شش صدم دلار،یک و نه دهم دلار حق عبور گاز به دهنه دار گردنه اوکراین بپردازند.
استاد باستانی درادامه مقاله برف شیره سیاست این شعر را می نویسند:
بر نمد چوبی اگر آن مرد زد
بر نمد آن را نزد،بر گرد زد

امید که با دست تهی باز نیایی

بعد از اعزام قوای نظامی روسیه به آذربایجان و شکایت ایران از مداخله کشور اتحاد جماهیر شوروی به سازمان ملل متحد ،قوام السلطنه سیاستمدار کهنه کار و طرفدار غرب در ششم بهمن 1324 به کمک اقلیت مجلس به نخست وزیری رسید.
در همان ابتدا قوام اظهار تمایل کرد که شخصا" به مسکو برود و با استالین و مولوتف مذاکرهء مستقیم نماید.روسها هواپیمایی برای مسافرت او به تهران فرستادند و قوام با یک هیات هشت نفری عازم مسکو شد.
رهی معیری شاعر غزلسرای نامی آنروزگار شعر زیر را یرای نخست وزیر سرود:

ای آنکه دگرباره در این عصر طلائی / گردیده نصیب تو رئیس الوزرائی
زانروی گشودند به رویت در دولت / تا روی نتابی ز در عقده گشایی
امید که پائین بکشی از خر شیطان / آن را که به تبریز زند کوس جدایی
مردانه ز غرقاب محن کشتی ما را / برساحل اقبال کنی راهنمائی
با دولت روسیه کنی صحبت و زان قوم / هر شبهه که دارند زما رفع نمایی
گویی ز سر صدق بدانها که بدانند / این ملت از آن قوم ندارند جدائی
رفتی چو به مسکو ز پی حل قضایا / امید که با دست تهی باز نیایی

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

مرا در خاك جا بگذار وبگذر


سال پنجاه وهفت در کلاس سوم ابتدایی دوستانی پیدا کردم که رشتهء مودت بینمان سالهاست ادامه یافته است.سلمان گودرزی،کشه فراهانی و علی محمدی سالهای پر فراز و نشیبی را تا فارغ التحصیلی از دانشگاه طی کردیم و بعد هر یک سر از اداره ای در آوردیم.در میان دوستانم بیشتر از همه به مذهب گرایش داشتم و سالهای زیادی را در بسیج و جبهه گذراندم و در هیات های مذهبی محل نیز یک پای ثابت آنها بودم ولی بعد از جنگ و دوران امام خمینی(س) بیشتر از دیگران مورد گزینش و تحقیق برادران گزینشی قرار گرفته ام!
دیروز که برادران گزینش اداره آمده بودند و از همکارانم برای چندمین بار سوال می کردند، باز یاد شهدا افتادم که مرا یبچاره نامیدند و رفتند. وقتی پوپک نیک طلب شعر جدیدش را برایم می خواند، در دل می گریستم:

بهار آمد دلا بگذار وبگذر
دلي بي ادعا بگذار وبگذر
زبان آتشين داري ، دل اي دل
بسوزان جان ما بگذار وبگذر
درافتادم به گرداب غم تو
غباري در هوا بگذار وبگذر
بياور باده ي مستانه سرخوش
به جام مي بيا بگذار وبگذر
غمي در دل نهان دارم خدايا
شكفته لاله ها بگذار وبگذر
به صحرا چون رود آهوي مشكين
دو گيسويش رها بگذار وبگذر
نوشتم بر رواق مرگ زرين

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

سنت ابرست این،که هر چه گیرد ز بحر

یکی دو سال،درس" سیکلون" و"انتی سیکلون" مرحوم دکتر احمد سعادت و چند صباحی هم،درس نقشه برداری و هواشناسی استاد دکتر محمد حسن گنجی را درک کرده ام.
استاد باستانی در ادامه می نویسند: مخلص که به قول استاد مایل هروی،در هواخوری همیشه مقالاتم شاگرد اول بوده است ،امیدوارم در مقاله هوابینی نیز این شاگرد 80 ساله،در پیشگاه آن استاد 95 ساله تجدید نشوم و به قول ظهیر فاریابی:
سنت ابرست این،که هر چه گیرد ز بحر
جمع کند جمله را،باز به دریا دهد

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

هر که بد خواه وطن گشت بزن گردن او

حزب دموکرات آذربایجان با رهبری سید جعفر پیشه وری با به رسمیت شناختن زبان ترکی و نپرداختن مالیات به دولت مرکزی،تشکیل ارتش و دارایی مستقل،خواستار رژیم مستقل بود.
روشنفکران جامعه اولین نفراتی بودند که بوی تجزیه طلبی سید جعفر پیشه وری را احساس کردند.رهی معیری در خصوص این بیگانه پرستی حزب دموکرات می سراید:
هر که با حزب دموکرات بیفتد کارش
سر تاراج برند از طمع دستارش

گر از این جمع فرومایه نداری خبری
بنگر ای دوست به سر دستهء سردمدارش

پیشهء پیشه وری غیر دغلبازی نیست
باش آگاه که صیدت نکند گفتارش

آنکه با کشور خود نرد خیانت بازد
نه عجب گر شده بیگاه پرستی کارش

ای که از کوچهء تبریز گذر خواهی کرد
(باخبر باش که سر می شکند دیوارش)

اجنبی حامی این فرقه اگر شد نه عجب
(خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش)

آنکه پوشد به شمال از ره کین جامهء سرخ
که به تهران گذرد زرد شود شلوارش

آخر از تیغ فنا سرد شود پیکر او
آن فرومایه که گرم است کنون بازارش

هر که بد خواه وطن گشت بزن گردن او
وانکه رخ تافت ز بیگانه گرامی دارش

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

ای روشنی کاشانهء من

در سال 1337 من آرزو داشتم ،اولین فرزندم دختر باشد. با آنکه سونوگرافی در آنزمان وجود نداشت ،ما تصمیم گرفتیم قبل از تولدش نام افسانه را انتخاب کنیم. ازدوست شاعر و ترانه سرای مشهور آقای تورج نگهبان درخواست کردم شعری مناسب برایم بسراید.او نیز که در آنسال صاحب پسری بنام" نوید" شده بود ترانه ای برای جفتشان ساخت.
استاد رشیدی پس از بیان خاطره چهل سال قبل خود،به ترانه مشهور و ماندگار مرحوم نگهبان اشاره می کنند:
شیدای زمانم
رسوای جهانم
بی دلبر و بی دل
بی نام ونشانم
دامن مکش از من
بنشین که نشاید
آن دل که سپردم
دیگر بستانم
****
آه
افسونگری ای افسانهء من
افسون دل دیوانهء من
شوری و "نوید"ی
در تیرگی شب های سیه
ای روشنی کاشانهء من
چون نور امیدی

من نمی ترسم اگر عشق سراغم آید

در روز سیزده آبان سال 57 چند نفر از دانش آموزان محله مان(نازی آباد) به سمت دانشگاه تهران رفتند. آنروزها والدین نگران بچه هایشان بودند و مدارس نیز نیمه تعطیل بودند.در جلوی دانشگاه تهران تظاهرات دانش آموزان با دانشجویان گره خورده بود. ماموران پلیس برای متفرق کردن تظاهر کنندگان از گاز اشک آور استفاده کرد و بعد تیراندازی را شروع کرد.سید حسین سید فاطمی در همان ابتدا به شهادت رسید.جنازه اش را رژیم خود دفن کرد و اجازه برگزاری مراسم به خانواده اش را هم نداد و ...
در سیزدهم آبان سال 62 ،معلم جبر و دینی مان؛ آقای حجاریان مطلب فوق را در کلاس 4/1 شهیدستان سید فاطمی تعریف می کرد. و من جمعهء همان هفته برای پیدا کردن قبر سید به بهشت زهرا رفتم.
امسال که سی ا مین سالگرد آن شهیدبا التهاب و اظطراب برگزار می شد و شعارهای عدالت محور آن سالها کم رنگتر و بی رمق تر شده اندبه شعر پوپک نیک طلب فکر می کردم که در سیردهم آبان امسال سروده شده است:
من نمی ترسم اگر عشق سراغم آید
از پس آینه ها چشم وچراغم آید
من نمی ترسم اگر شام سیاهی ماند
بر در شهر همه زاغ وکلاغم آید
من نمی ترسم اگر روی سحر گلگون است
باز با خنده ی گل لاله ی داغم آید
من نمی ترسم اگر بیدل و دیوانه شوم
از تمام دل تنهایی من غم آید
من نمی ترسم اگر دور شوم از بر تو
تا روم باز نگاه تو به باغم آید

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

این عشق نیست جانا،جنگ است و کارزار

انتخاب شب ژانویه یک تاکتیک بود.شبی که مردم اروپا،بطری های شامپانی در دست گرفته ،در هوای سرد ویخ زده ،همدیگر را در بغل گرفته ،می بوسیدند و می خواندند و بعضی از گرمای مشروبی که خورده بودند،لخت شده،یخ های رودخانه راین را شکسته و خود را در آب های یخ زده می افکندند.
ودرست در همان زمان، هزار کیلومتر آن طرف تر،یک آدم شکم گنده ودکا خورده،حلقه شیر گاز را می پیچاند تا پنجاه درصد گاز وین قطع شود و بیست درصد گاز برلن و لندن کاهش یافته، ا لبته با این بهانه که اوکراین بهای گاز خود را نپرداخته است.
استاد باستانی پاریزی پس از بیان مطلب فوق می نویسند :باز ژنرال سرما و مارشال برف به کمک روسها آمد و غربی ها را سرگردان کرد:
تا کی بود بهانه و،تا کی بود عتاب
این عشق نیست جانا،جنگ است و کارزار

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

ای بهانه ای برای ماندنم

مرحوم حسین منزوی و همسرش قبل از آنکه فرزندشان متولد شود ،نام فرزندشان را انتخاب کرده بودند. و اصلا" فکر نکرده بودند که اگر فرزندشان پسر باشد چه اتفاقی خواهد افتاد.هر دو نام "غزل" را برگزیده بودند.
پدر بزرگش محمد منزوی نیز که از شاعران زمان خود بود، غزلی برای غزل سرود و در ابتدای آن می نویسد:برای غزل که بیش از غزل های پدرش دوستش دارم.
ای عزیز مهربان من غزل / ای فروغ دیدگان من،غزل
ای شقایق،ای اقاقی،ای سمن / ای شکوه گلستان من،غزل
ای پرستوی بهاری،لی نسیم / ای بهار بی خزان من،غزل
ای بهانه ای برای ماندنم / ای تو عمر جاودان من،غزل
درسیاهی شبی که بود وهست / چلچراغ زرنشان من،غزل
ای ستارهء ستاره های من / ای عروس کهکشان من غزل
با تلالو تولد تو،شد /پر ستاره آسمان من،غزل
دیشبم به خواب،حرف می زدی / ای فصیح بی زبان من،غزل
ای تو شعر بهترین وبرترین / شاه بیت خانمان من،غزل
شهد خنده یی به کام من بریز / ای حلاوت دهان من،غزل
عطر بوسه ای به روی من بپاش / ای گل،ای گلابدان من،غزل
سر به سینه ام بنه،زیاده کن / اشتیاق بی کران من،غزل
شادمانه تا ببویم و ببوسمت
تا بگویمت که:جان من،غزل

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

ای دلیران وطن آتش خود(دل) تیز کنید

در آذر ماه 1324 شهر تبریز توسط فرقه دموکرات آذربایجان که سید جعفر پیشه وری آنرا اداره می کرد سقوط نمود. پیشه وری که از نمایندگی مجلس محروم شده بود با حمایت سران کاخ کرملین حکومت خودمختار آذربایجان را تاسیس کرد.
بمناسبت این اشغا لگری رهی معیری سرود:
ای دلیران وطن آتش خود(دل) تیز کنید/ ترک سر در سر آزادی تبریز کنید
وگر از آهن و پولاد بود قلعهء خصم / فتح آن قلعه به سر نیزهء خونریز کنید
خاک تبریز دلاویز بود قبلهء ما / سرمهء چشم از آن خاک دلاویز کنید
پیشهء پیشه وری مفسده انگیزی بود / لا جرم چارهء آن مفسده انگیز کنید
گه کند عربده جاوید که این خانهء ماست / زآهنین نیمهء خود چارهء او نیز کنید
خائن سفله ز روباه فرومایه تر است / عرصه را تنگ برآن روبه ناچیز کنید
کم کم آن فتنه نوخیز جهان گیر شود / قضد سرکوبی آن فتنهء نو خیز کنید

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

من آمدم به پیش ات اینک کفن به گردن

زمانی بین امیر محمد مظفر با شجاع الدین در کرمان جنگی سخت درگرفت.شجاع الدین به بم پناه برد و مدتی را در ارگ بم محصور ماند.سرانجام آذوقه و توشه اش رو به پایان رسید. امیر محمد پیام فرستاد در صورت تسلیم شدن به جان ومال و اهل و عیالش ضرری نرساند.شجاع الدین که از عهد امیر مطمئن شد شمشیر و کفنی به گردن آویخته و به خدمت امیر آمد و این شعر را خواند:
من آمدم به پیش ات اینک کفن به گردن
گر می کشی به تیغم ور می زنی به تیرم

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

مگر که مرگ به ما زندگان کند مددی

در یکی از روزهای پنجشنبه سال 1330 استاد رضا ورزنده با سنتورش در باشگاه افسران واقع در خیابان سوم اسفند امتحان داد.که باعث حیرت و شگفتی هیات ارکستر شد. از آن پس در برنامه های مختلف حضوری چشمگیر داشت.
استاد امین الله رشیدی در ادامه در خصوص همشهری کاشانی اش می نویسند:
مدت طولانی از او بی خبر بودم تا اینکه در بهمن 1355 خبر فوت ورزنده را در مجله تماشا خواندم . در حالیکه از چشمانم اشک می بارید سرودم:
چه روزگار غریبی،چه روزگار بدی
مگر که مرگ به ما زندگان کند مددی
چنین که این همه بیگانه ایم و دور از هم
روا بود که به ما باد لعنت ابدی
سکوت و خامشیم کشت اندر این جنگل
کجاست نعرهء شیر اوژنی هرای ددی

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

پاییز سال 66 بود که مسئول خوابگاه ما را به بلوک چهار برد و یکی از اتاق ها را به ما چهار نفر سپرد.اتاق چهار تخت وکمد و دارای حمام و دستشویی بود. یک نفرمان از روستای خور بیابانک نائین و سه نفر دیگرمان تهرانی بودیم.
اما همسایه کناری مان عبارت بودند: از علی صبحدل،علی گلشنی،حسین رضایی و جمشیدی.
سالهای زیادی از آنروز می گذرد و همه همکلاسی ها صاحب شغل و زندگی شده اند. وقتی دیروز(چهادهم آبان 1388) خبر درگذشت استاد حسین صبحدل،موذن پیشکسوت و استاد قران را شنیدم؛ بیاد فرزندش علی افتادم که در دروس انگلیسی و عربی شاگرد ممتاز کلاس بود و فکر می کردیم که او نیز پس از تحصیل به یکی از سازمانها و ادارات خاص وارد می شود ولی با پیشنهاد پدر ش شغل معلمی را برگزید.
او بهمراه پدرش همیشه در سخنرانی های دکتر سروش در مسجد امام صادق(ع) شرکت می کرد و ما تشنگان حقیقت، نظریات دکتر را از او می شنیدیم.
یکبار هر دو نفرشان را در مراسم احیاء شب قدر مسجد عیسی خان وزیر در ابتدا دههء هفتاد دیدم. هر دو از مشتاقان پر و پا قرص جلسات دکتر سروش بودند. وقتی در حیاط مسجد از حوض وضو می گرفتم مرحوم حسین صبحدل هم داشت وضو می گرفت تا به سخنرانی دکتر برسد. استاد صبحدل علاوه بر قاری ممتاز قران بودن و موذن بی همتا بودن ،روشنفکر زمانه خود نیز بود.و این نکته ای بود که روز گذشته در مراسم مسجد ا لمهدی (عج) مجیدیه جنوبی فراموش شده بود.
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوش تر کز مدعی رعایت