۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

این انتخاباتی که شد ننگ دگر بود

سید محمد تقی گلستان از روزنامه نگاران دوره مشروطیت در استان فارس بود. در دوران رضا شاه گوشه گیری اختیار کرد.پس از فرار دیکتاتور مجددا" به فعالیت پرداخت و بعد از کودتای 28 مرداد نیز به خاطر آنکه انتخابات را آزاد جلوه بدهند،پیر مرد را جزء کاندیداها و انتخاب شدگان شیراز آوردند.
البته روزنامه نویس پیر قبل از حرکت بسمت تهران جهت شرکت در مجلس شورای ملی،سکته کرد و از دنیا رفت.
استاد باستانی پاریزی در مورد انتخابات بعد از 28 مرداد و گلستان ،شعری سروده اند که در قسمتی از آن آمده است:
این انتخاباتی که شد ننگ دگر بود / رنگ دگر بود
ننگ دگر،نی نی،که نیرنگ دگر بود / ننگ دگر بود
اول بنابر اصل آزادی نهادند / پس داد دادند
پیش آمد آن کو اشتهایش صاف تر بود / رنگ دگر بود
.
.
.
چل سال عزرائیل در قبض گلستان / می کرد دستان
قاروره اش بر کنگره این موتمر بود / رنگ دگر بود....

هر روز ازین دیار غم آباد می روند

سالها قبل،حسن آقا مرا به هیات ثارالله برد که شب های شنبه تشکیل می شد.مدیر هیات حاج آقا موسوی بود که کل محرم وصفر خانه اش را سیاه پوش می کرد و در سوگواری حضرت ابا عبدالله(ع) مراسم های سینه زنی و سخنرانی تشکیل می داد.از همان ابتدا گمشدهء خود را یافتم ؛ خدا را با معرفت تر جستجو کنم و با مباحث متقن و منطقی حضرت آیت الله معنوی با زندگانی ،اخلاق و کردار پیامبر و ائمه(ع) آشنا می شدم.بسیاری از روزها حاج آقا موسوی بود که با ذکر خاطرات و بیانات حکیمانه خود جلسه را عاشورایی می کرد.
شهید ابوالحسنی ومن از اولین کسانی بودیم که در جلسات شرکت می کردیم و در برپایی ابتدایی جلسه همکاری می کردیم.
وقتی چند روز قبل با خبر شدم که در ابتدای این ماه (محرم)، حاج آقا موسوی نیز محرمی شد و به دیدار سرور و سالار شهیدان رفته است،سیل اشک امانم را برید و خاطرات دو دهه هیات ثارالله برایم زنده شد و این شعر گلشن طبسی:
هر روز ازین دیار غم آباد می روند
جمعی که هفته دگر از یاد می روند
این زندگی،حلال کسانی-که همچو سرو
آزاد،زیست کرده و آزاد می روند

شود کوه آهن چو دریای آب

فتحعلی خان صبا در سال 1328 ق از سوی فتحعلی شاه قاجار مامور شد تا کتابی در بحر تقارب به نام شاهنشاهنامه به نظم درآورد تا همانند شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی وقایع پادشاهی آغامحمد خان و جنگ های عباس میرزا با سپاهیان روس و غیره را به صورت حماسی بسراید.
چند روز قبل از وفاتش ،اولاد و خویشانش را دعوت نمود تا برایش از کتابهایش بخوانند.وقتی از شاهنشاهنامه برایش خواندند. پس از مکثی دستور داد تا شاهنامه فردوسی را هم بخوانند. وقتی شاهنامه را آوردند و باز کردند این بیت آمد که:
شود کوه آهن چو دریای آب / اگر بشنود نام افراسیاب
به محض شنیدن این شعر حالش دگرگون شد وتفاوت دو کتاب را دریافت .

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

ناگه سر آب آتشی بر پا شد

زمانی دکتر محمد مصدق در ماه رمضان پشت تریبون مجلس قرار گرفت وچون سخنرانی اش طولانی شد درخواست یک لیوان آب کرد ،که ناگهان مجلس سخنرانی بهم خورد و نمایندگان شروع به خندیدن کردند . فردای آنروز رهی معیری شعر زیر را می سراید و در مطبوعات منتشر می شود:
دکتر پی آب تا دهانش وا شد / از سیل ستیزه جلسه طوفان زا شد
القصه میان جمعی از مجلسیان / ناگه سر آب آتشی بر پا شد

این ناکسان که فخر به اجداد می کنند

وقتی ماجرای اروند رود در دههء پنجاه بین حکومت عراق و ایران در قرار داد الجزایرحل شد.صدام حسین سفری به ایران کرد و به زیارت مشهد مقدس رفت و پانصد هزار دلار هم برای تعمیرات به آستانه رضوی کمک کرد. ا لبته منظور از کمکش خواسته ای بود که از شاه کرد:" قبر هارون الرشید در مشهد ،جای مناسبی ندارد،ا گر شاه اجازه دهند استخوان های هارون را به بغداد برده و در جای مناسبی مثل میدان الرشید دفن کنیم."
شاه در پاسخ گفته بودند:"با این امر باید روحانیون همراهی کنند و می گویم مطالعه کنند."
استاد باستانی پس از نقل مطلب بالا شعری از صائب می آورند که:
این ناکسان که فخر به اجداد می کنند
چون سگ،به استخوان،دل خود شاد می کنند

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

آخر ای نالوطیان پس رای و مای ما چه شد

پس از فرار دیکتاتور در شهریور سال1320 ،نسیم آزادی دوباره شروع به وزیدن گرفت.اما حاکمان و دولت هایی که برمسند قدرت می آمدند ،تمام توان خود را بر جعل و دغل بازی در انتخابات ها می گذاشتند تا حامیان خود را از درون صندوق ها در بیاورند. رهی معیری در شعر زیر به این مطلب اشاره می کند:
آن همه پولی که دادیم از پی آرا چه شد / آخر ای نالوطیان پس رای و مای ما چه شد
بین ما قول و قراری بود پابرجا و سخت / آن قرار محکم و آن قول پابرجا چه شد
نه مراد از حومه حاصل شد نه از صندوق شهر / زحمت اینجا چه گشت و وعدهء آنجا چه شد
با فلان آقا به صد امید کردیم ائتلاف / ائتلاف ما و سوگند فلان آقا چه شد
گفتی یا من بمیرم کام دل حاصل کنم / من بمیرم حاصل آن من بمیرم ها چه شد
سود ما از کشمکش با قاضی و حاکم چه بود / نفع ما از گفتگو با مشدی و ملا چه شد
با رفیقا ن دشمن و با دشمنان گشتیم دوست / بهرهء ما عاقبت زین صلح و زان دعوا چه شد
کهنه رندان از لواسانات بردند آنچه بود / آخر از این خوان یغما قسمت بابا چه شد
تخمی افشاندیم و امید گیاهی داشتیم / ما هم آخر زین نمد چشم کلاهی داشتیم
ای دبیر حوزه و ای رای خوان انجمن / بیش از این نومید از آراء مغشوشم مکن
گر فراموشت شدم در موقع تسلیم رای / لا اقل در موقع خواندن فراموشم مکن


۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

مرید پیر مغانم،زمن مرنج ای شیخ

رضا شاه نیز سهم زیادی از درآمد نفت نداشت،زیرا هنوز مردم دنیا با یک چراغ بادی روزگار خود را می گذراندند و نفتی نمی خریدند تا پولی بپردازند.او از عوارض قند و شکر،راه آهن سراسری ساخت. از عوارض تریاک و توتون ،دانشگاه بوجود آورد و از رسومات عرق و شراب، راهها را ساخت.
دکتر پاریزی در ادامه می نویسند:اگر درست انصاف بدهیم،نه شیخ الملک که در نفت شاه نشسته بود و توانست ده ،دوازده هزار "گد و گدا"را به قول خودش به نوایی برساند و نه رضا شاه که از تقی زاده بازخواست کرد و پرونده نفت را توی بخاری انداخت و نه قوام السلطنه که قرارداد نفت بلوچستان را بست و به جایی هم نرسید و خلاصه هیچکدام جربزه پیر مرد احمد آبادی را نداشتند که اعلام کرد:نفت ایران باید ملی شود!به قول حافظ:
مرید پیر مغانم،زمن مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد


۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

دیگر مجالی نیست،رد پا در طوفان گم شده

بعد از عملیات مرصاد،گردانمان در اردوگاه قلاجه –مابین اسلام آبادوایلام_اطراق کرد. تازه قطعنامه 598 را امام خمینی پذیرفته بودند.یادم می آید که فرمانده گردانمان در چادرش بارها نوار بیانیهء امام را می گذاشت و با صدای بلندبلند گریه می کرد.
کم کم هلال ماه محرم دیده می شد،آخرین باری بود که در فضای جنگ ماه محرم برگزار می شد.فرماندهان و سایر بسیجیان که از قافله شهدا عقب مانده بودند بغض گلویشان را می فشرد و بلند بلند می گریستند.گردان ها باتشکیل دسته های سینه زنی بسمت گردان دیگر می رفتند و در حسینیه آنجا عزاداری می کردند.
روز عاشورا همه گردان ها بسمت حسینیهء گردان سیدالشهدا(ع)حرکت کردند.در وسط راه دوست و همکلاسی دانشگاهی ام-حمید روستایی_را دیدم.در قبله حسینیه با خط درشت نوشته شده بود:"خدایا در باغ شهادت را نبند!"  مدتی به شیوه مرسوم عزاداری کردیم ، یکی از فرماندهان که سن زیادی هم نداشت میاندار مراسم بود. پس از پایان مراسم غذای نذری بین بچه ها تقسیم شد.به حمید گفتم:خدا کند  پس از جنگ نیز این خلوص مابین مردم حاضرباقی بماند.
وقتی شعر "دیگر مجالی نیست" پوپک نیک طلب را در یکی از جراید می خواندم،خاطره عاشورای سال1367 برایم زنده شد؛
دیگر مجالی نیست
دیگر مجالی نیست
ردپا
در طوفان
گم شده
ومن چشم در چشم آسمان
به بغض
نفس گیر آب
می اندیشم
ورعایت می کنم
انسان را
در صد کوره راه بی بازگشت
پنهان می کنم
عشق را
که از آن
تنها
لبخندی در آینه
نصیب برده ام
تا خو نکند با درد
هیچ
سالخورده زن
هیچ
سالخورده مرد
اما
دیگر مجالی نیست
لاک پشت ها
چالاک تر از من
بر کرانه ساحل
می تازند!

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

عقل به عشوه می برد،عشق برد کشان کشان

قبل از دهمین انتخابات ریاست جمهوری،یکی ازدانش آموزان سابقم - جواد س -به محل کارم آمد و از اینکه دو فرد از یک جناح کاندیدا شده بودند سوال کرد ،برایش شرایط موجود را تحلیل کردم وسپس شعر زیر را برایش خواندم :
هر دو به مقصدی روان،هر دو امیر کاروان
عقل به عشوه می برد،عشق برد کشان کشان

بیا از پشت عینک سر بزیری های هم بینیم

وقتی استاد شهریار و استاد امیری فیروزکوهی هنوز جوان بودند بخاطر اتفاقی که بینشان رخ داد ،سالها ی زیادی با هم قهر بودند.
نزدیک به سی،چهل سال بعد که استاد شهریار از این جدایی ناراحت بود ند،
روزی به کتابخانه خیام آمد و به پدرم گفت:امروز رفته بودم عینک بخرم،یادم افتاد پیر شده ام،از پشت عینک صحنه های گذشته زندگی مان درباره امیری فیروز کوهی را گذراندم و شعری به خاطرم رسید و سپس آنرا با صدای بلند برای پدرم خواند :
بیا از پشت عینک سربزیری های هم بینیم / جوانی های هم دیدیم،پیری های هم بینیم
استادبیژن ترقی می نویسند:استاد شهریار شعر را به من سپردند تا آنرا بنزد استاد امیری ببرم. وقتی شعر را به دست امیر دادم. مرحوم فیروز کوهی خوانده و نخوانده نگاهی انداخت و آنرا دور انداخت.
بیا از پشت عینک سر بزیری های هم بینیم / جوانی های هم دیدیم،پیری های هم بینیم
به هم بودیم در آزادگی ها و امیری ها / کنون در کنج محنت هم اسیری های هم بینیم
به خوان عمر هرگز چشم و دل سیری نمی دیدیم / کنون کاین سفره بر چیدیم،سیری های هم بینیم
همه دیدیم دوریها و دیری هم نماند از عمر / بیا پایان دوری ها و دیری های هم بینیم
به روی هم به چشم دل کنیم اکنون / در این آیینه ها روشن ضمیری های هم بینیم
به طفلی شاعری بود و دبیری عشقمان،باری / به پیری شاعری ها و دبیری های هم بینیم
چو با تحقیرمان بینند،ما هم با همان تحقیر / حقارت های دنیا در حقیری های هم بینیم
چو فخر انبیا فخر از فقیری می کند،ما هم / بیا با روح اشرافی،فقری های هم بینیم
مرا چیزی نماند از شهریاری ها که دیدن داشت
مگر در تو نشانی از امیری های هم بینیم

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

ما به راه وطن سر اندازیم

قوام السلطنه در ماجرای خودمختاری آذربایجان،چند ماهی دموکراتها و حزب توده را سرگرم کرد تا پنهانی به تحکیم مواضع خود و تقویت ارتش بپردازد.توافق 24 خرداد با فرقه دموکرات و عضویت سه نفر از رهبران حزب توده در هیات وزیران و سپس برکناری آنها به فشار ساختگی فارس در 25 مهر و سرانجام فرمان انتخابات دوره پانزدهم مجلس و اعزام واحدهای ارتش به آذرباجان به بهانهء حفظ نظم و مراقبت از حسن اجرای انتخابات همه در جهت آزادی آذربایجان صورت گرفت.
در 21 آذر 1325 تبریز آزاد و چند هفته بعد مهاباد سقوط کرد و قاضی محمد صدر فرقه دموکرات کردستان دستگیر و به دار مجازات آویخته شد.
رهی معیری به مناسبت اعدام قاضی محمد شعر زیر را سرود:
دادگاه زمان جنگ چرا / سوی تهران نظر نیندازد
ریشهء فتنه را ز مرکز ملک / از چه یکباره بر نیندازد
جانب رهبران توده چرا / نظری مختصر نیندازد
از تن روستای بی سر و پای / تیغ عدل از چه سر نیندازد
تا که هر خشک مغز تر دامن / شعله در خشک و تر نیندازد
تا دگر باره خلق را در دام / روبه حیله گر نیندازد
تا دگر باره هر شغال پلید / پنجه با شیر نر نیندازد
گو بینداز این درخت از بیخ / دست کیفر و گر نیندازد
ما به راه وطن سر اندازیم
ریشهء خائنان براندازیم

خوب شد اهل دل از مدرسه آزاد شدند

پرو فسور "گرنی" استاد نامدار ایران شناس انگلیسی مدتها مجرد بود، تا آنکه مدتی قبل با خبر شدم که تحمل مجردی را نداشته و همسرایرانی گرفته است.
استاد باستانی پاریزی در ادامه می نویسند:بعضی ها لیاقت مجرد ماندن را ندارندو نعل ها را می پرانند. و تختخواب گرم و نرم دو نفرهء کتخدایی را بر رختخواب یک نفرهء سرد کالج،ترجیح می دهند و روی به خانه و کاشانه می آورند و زن می گیرند و آن هم زن ایرانی؛
خوب شد اهل دل از مدرسه آزاد شدند
خوبتر آنکه به میخانه اقامت کردند

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

به شاگردی هر آن کو شاد گردد

در کنگره ای که در سال 1351 در اکسفورد برگزار شد ،پروفسور "گرنی" جزء دانشجویان ایران شناس بودند و امروز بعد از سی و پنج سال بعداز آن تاریخ(1385) که کنگره مجددا" تشکیل شده است،او از صاحب دعو تان این مجلس است.
استاد باستانی پاریزی سپس شعر زیر را در باره او می نویسند:
به شاگردی هر آن کو شاد گردد
بود روزی که،هم،استاد گردد

ای آنکه به بخت خویشتن مغروری

در دههء چهل با تلاشهای دکتر ذبیح الله صفا،بزرگداشت حکیم رودکی در دانشگاه تهران برگزار شد. تعدادی از شاعران و نویسندگان و فرهیختگان نامی دعوت شده بودند تا در مراسم سخنرانی و اشعارشان را بخوانند.
ابراهیم صهبا ی شاعر به آن مراسم دعوت نشده بود.او که سخت ناراحت شده بود،شعر زیر را برای استاد صفا و برخی روزنامه ها فرستاد:
ای آنکه به بخت خویشتن مغروری / نام تو صفاست وز محبان دوری
در دعوت خویشتن نخواندی ما را / آن هم چه بزرگ شاعر مشهوری
پیداست که جای آدم سالم نیست / تجلیل کند گر کچلی از کوری!

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

پیوست بهار ما به زردی

بعد از آنکه حزب توده در قضیه پیشه وری در سال 1325 شکست سنگینی را متحمل شد،رهی معیری با فرارسیدن نوروز آنسال ،شعری در خصوص سال گذشته از دیدگان رهبران حزب می سراید:
عید آمد و روزگار نو شد / نوروز رسید و کار نو شد
بگذشت زعمر خلق سالی / از بهر یکان یکان بمالی
پرسی اگر از سران توده / که امسال نصیبتان چه بوده
گویند که از سیاه بختی / سالی طی شد ولی به سختی
از پیشهء خود ثمر ندیدم / وز پیشه وری هنر تدیدیم
از حال شبستری چه پرسی / کز هول خزیده زیر کرسی
از آن همه کاسه کوزه داری / شد حاصل روستا خماری
یاران کهن کنار رفتند / رفتند ولی به دار رفتند
پیوست بهار ما به زردی / ای سال برو که برنگردی

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

ما بر سر گورها گذاری کردیم

دکتر باستانی پاریزی در سال 1385 به کنگره اکسفورد دعوت شدند. استاد در ابتدای مقاله خود ضمن یادآوری آنکه سی و پنج سال پیش نیز در سال 1351 به اکسفورد آمده اند،یاد برخی از اساتید دوره قبل ؛مرحوم مجتبی مینوی،مرحوم احمد تفضلی،مرحوم دکتر خانلری،مرحوم دکتر یحیی مهدوی،مرحوم دکتر اصغر مهدوی،مرحوم دکتر زریاب خویی،مرحوم دکتر عیسی بهنام،مرحوم مهندس کریم پیرنیا،مرحوم شاپور شهبازی،مرحوم ملکه بیانی،مرحوم یحیی ذکاء و مرحوم علی حاکمی را گرامی داشتند و سپس شعر زیر را خواندند:
ما بر سر گورها گذاری کردیم
تا برسر گور ما گذاری که کند؟

صد چو شیطان بدو نماز کند

ایرج میرزا دوست صمیمی کمال السلطنه قاجار طبیب ماهر بود.کمال السلطنه دو پسر بنام های ابوالحسن صبا و عبدالحسین صبا که هر دو از هنرمندان بنام عصر خود شدند داشت.
وقتی ایرج میرزا مامور اداره مالیات در مشهد شده بود .روزی نامه ای از دو برادر دریافت کرد. ایرج در پاسخ به انها مثنوی زیر راسرود و ضمن آنکه به بیماری ابوالحسن که دچار کچلی و عبدالحسین هم دچار سردرد مزمن شده بود اشاره می نماید:
ای تو عبدالحسین،شاعر ما / شاعر سالم المشاعر ما
ای خط تو ز خط میر،احسن / خد تو چون خط تو مستحسن
عربی دان و انگلیسی دان / صاحب نظم و دفتر و دیوان
در ریاضی،ریاضتی دیده / نکته های صحیح ،فهمیده
بازگو،اولا"سرت چون است؟ / چه کنم من که،قافیه،خون است
گر نگشته هنوز خوب سرت / هست از "دل"گشادی پدرت
پدرت گر مواظبت می کرد / رفته بود از سر تو بیرون،درد
تو علیلی،برادرت کچل است / سگ زرد و شغال هم مثل است
هر دو معقول و هر دو محبوبید / لیک هر دو ز کله معیوبید
نه تویی ز و سر و نه او ز تو سر / زخم این سر به درد آن سر،در
بنده ام،بنده خان ذیشان را / کچل آقا،ابوالحسن خان را
کچلی را تو کار خرد مگیر / کچلان عاقلند و با تدبیر
زانبیا خوانده ام که کل بودند / بعضی از اولیا،کچل بودند
هر چه گویید از کچل،شاید / هر چه می خواهی،از کچل آید
هر که با مکر و دانش و حیل است / غالبا"دیده ام سرش کچل است
کچل آنجا که سر،فراز کند / صد چو شیطان بدو نماز کند
کل سر خود چو زیر زفت کند / جن در ....خویش جفت کند
کچل استت آسمان با این قدر / زفت مغزش بود تو گویی بدر
فتح دانی چرا از آلمان است؟ / در قشونش کچل فراوان است
گر کچل بود جمله لشگر روس / همه عالم بدی مسخر روس
مختصر،هر که او کچل،پیش است / کار میدان جنگ او بیش است
الغرض،ای جناب شاعر بیک / شاعر سالم المشاعر بیک
وقت خواب است و گاه خفتن من
نیست زین بیش تاب گفتن من

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

خشم است و انتقام،فرو مانده در نگاه

بعد از کودتای 28 مرداد 1332 و شکست دولت دکتر مصدق از کودتاچیان و نومیدی و دل افسردگی نسل جوان ، شاعران به قول استاد نجف دریابندری ؛تا سالها این شکست را مثل زهر غر غره می کردند.
نادر نادر پور از جمله شاعران آن دوره بود که در نخستین روزهای پس از کودتا می سراید:
دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
خشم است و انتقام،فرو مانده در نگاه
جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ

بانگ حق آمد-همه برخاستیم

صوله الدوله در متن ایل و در چادر ایل بود، هر کجا که شب می آمد-سرای او بود و ایل و بخارای او- به همین دلیل ،هر وقت می خواست نقطه ضعف قوام الملک را به رویش بیاورد(چون قوام خود را به ایل عرب می بست) به او می گفت:تو به ایل عرب چسبیده ای و من از قشقایی چکیده ام،تو بربسته ای و من پیوسته!
استاد باستانی پاریزی در ادامه می نویسند:اما آخر کار ،هم پیوسته ها و هم وابسته ها به یک چوب رانده شدند،یعنی خزعل ،صوله الدوله،سردار اسعد و سالار مرزبان در زندان رضا شاه جان سپردند و عیدوخان بلوچ در تبعید ماند و ابراهیم قوام هم در تهران متوقف شد. و به قول شاعر:
ما بمردیم و به کلی کاستیم
بانگ حق آمد-همه برخاستیم

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

گیتی بهشت عدن شود در پناه صلح

بعد از آنکه دولت خودمختار آذربایجان در سال1325 منحل شد،دولت اتحاد جماهیر شوروی از اینکه نتوانسته بود به مقاصد سیاسی خود دست پیدا کند ،از طریق رادیو مسکو حملات گسترده خود را شبانه روز علیه کشورمان ادامه می داد.
رهی معیری شعر زیر را برای این دوران جنگ سرد بین ایران و شوروی سرود:
بلبل به صد ترانه ز بی سیم پهلوی / می خواند دوش نامهء اخبار شوروی
یعنی بیا که قاصد مسکو رسید باز / تا از قوام مژدهء اصلاح بشنوی
امن و رفاه سایه به کشور بگسترد / از خواف تا به شوش وز ری تا به خسروی
گیتی بهشت عدن شود در پناه صلح / گر حامی ضعیف شود بازوی قوی
(این قصهء عجب شنو از بخت واژگون / ما را بکشت یار به انفاس عیسوی)
گر شرح غم به نامه نویسم در این سه سال / هفتاد من شود بمثل وزن مثنوی

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

مائدهء نیما نهادن،خوان قاآنی زدن

پس از انتشار کتاب" شعر نو از آغاز تا امروز"که با استقبال گسترده مواجه شد. اما نویسندگان و شاعرانی هم در پی نقد کتاب برآمدند.فریدون توللی شاعر معاصر شعر نقادانه ای بر تفکرات حاکم بر شعر نو نگاشت. قصیده توللی نقل محافل ادبی گشت و بخاطر پایگاه برجسته ای که میان اهل ذوق و ادب داشت،نقدش موثر افتاد که محمد حقوقی پاسخ اش را با قصیده ای در همان وزن و قافیه و لحنی تند ابراز کرد:
گرچه در ملک سخن لاف من و ماییم نیست / لیک نزد لافزن تاب شکیباییم نیست
نی فریدونم که در خیل تهی طبلان زنم / لاف خود بینی،که چون او داو خود راییم نیست
مائدهء نیما نهادن،خوان قاآنی زدن / باید این گفتن که:جز این طبع سوداییم نیست
ای فریدون،شعر جز نظم است و این آن کس شناخت / کاو شناسد یاوه گی زانسان که فرماییم نیست
در نایاب دری را چون من ار پایید هست / نظم مصنوع کهن را چون تو،ار پاییم نیست
درد کفش تازه آن دارد که راه تازه رفت / چون تو،ای وامانده در گل درد بی پاییم نیست
من نیم از رشگمندان،شاعرستم نی ادیب / در به دریای ادب شوق گهر زاییم نیست
شاعری دستانسرایی نیست ،کشف رازهاست / زین سبب در شعر سودای خوش آواییم نیست
ژاژ خایی چون تو را آری هر آن کشناخت گفت / ژاژ خاییدن از او ننگی که بزداییم نیست
شعر نیما موجی از آتش بود در نسج نظم / نی نی آن "کاجی که در چترش بیاساییم نیست"
گول و کور و جاهلند،آری یکی زینان تویی / راست گفتی این که،بر این تحفه بیناییم نیست...
من که در گوشم سروش از طور یوش افتاده است / بیمی از این سامری خصمان غوغاییم،نیست
داوری را با شما دزدان گنج پارسی / آنچنان استم که با ترکان یغماییم نیست
تو یکی ناظم که اندر شعر برنائیت هست / من یکی شاعر که اندر نظم برناییم نیست
خوان نیما را مسیحای زمان شعر را / خوشدلم گر چون توام خوی یهوداییم نیست
بدعت نیمایی و آهنگ نو جوییم،هست / سنت موزونی و رسم مقفاییم نیست
این قصیدت را به پاسخ در از آن پرداختم
تا نپنداری به نظم اندر،تواناییم نیست

من نه نیمایم که بی شالوده خشتی بر نهم

زمانی که مرحوم محمد حقوقی در سال 1350 کتاب "شعر نو از آغاز تا امروز "را منتشر کرد،سر و صدا های زیادی برخاست. او در کتابش شعر سفر اول طاهره صفارزاده را شاهکار معاصر خواند:
بوی سوختن
بوی عود
بوی عود را شنیده بودم
بوی سوختن استخوان و عود را
نه
این خانه چقدر شبیه قلعه است
یک سوی رود خانه و سه سوی دیوار
در شهر ما عجیب قلعه فراوان است
--آچا
سوختن هیزم را دیده بودم
سوختن هیزم و اسکلت انسان را
نه
دودها
دو پله یکی
بالا می روند
....
و من در شعر سال دو هزار از ملای خودم اسم بردم
که حافظ را با سرفه های مسلول درس می داد
گونه های سرخ مرا می بوسید و هر صبح شنبه
یک دانهء انجیر زیر زبانم می گذاشت
کاظم می گفت انجیر کالیفرنیا بی مزه است
مگر حشیش نپال تنوعی در ذرتهای داغ تکراری باشد
....
گاهی دلم برای یک روشنفکر تنگ می شود
تعریف دیکشنری را درباره اش خوانده ای
موجود افسانه ای غریبی است
....
فریدون توللی قصیده زیر را در اعتراض به نگاه حقوقی به شعر نو سرود، که ابتدا در مجله وحید وسپس در مجله نگین شماره نوروز 1352 چاپ شد:
گر چه در گوهر فشانی داو یکتایین نیست/بیش از این بر لاف گستاخان شکیباییم نیست
شعر نو را من یکی شالوده ام بی گفتگو / وندرین هنگامه،باک از خصم غوغاییم نیست
من چو مغناطیس و گردم ذره ها رقصان به شوق / روح فرمانم،اگر در عرصه پیداییم نیست
مدعی بر جوشنم هر دم خدنگی نو زند / کز چه،هرگز باوری بر شعر نیماییم نیست
شعر نیما چیست در خلقت؟جنینی نیم بند / نازنین طفلی که دستی بر سرش ساییم،نیست
شیر بی یال و دم و اشکم بود این ترهات / غیر آن افسانه،وان،گنجی که بگشاییم نیست
رهنوردی چون من،از میدان کجا خواهد شدن / کاندر این ره وحشتی از غول صحراییم نیست
آن هزار آوای جاویدم که در تاریخ شعر / بانگ امروزی،کم از گلبانگ فرداییم نیست
من نه نیمایم که بی شالوده خشتی بر نهم / سنگ پیشین جامگان،ننگی که بزداییم نیست
من بر آن گنجی که بود از رنج حافظ یادگار / سکه نو کردم،که بی سرمایه داراییم نیست
شعر سعدی چیست؟ آن نوری که چون لنگر کشم / اندر این دریا کم از فانوس دریاییم نیست
شعر نیما باد ارزانی بر آن نیما پرست / کاین خس،آن کاجی که در چترش بیاساییم نیست
یا سخن سنجان عالم جمله نادانند و گول / یا منم آن کور و بر این تحفه بینا نیست

یا کشم فریاد و این تندیسه درهم بشکنم / یا روم جایی که با من قوم هر جاییم نیست...
روح چنگیزی در این ویرانگری بینم همی / گر چه گردن خونفشان از تیغ یاساییم نیست
شعله ها در سینه دارم زین شکایت ها،دریغ / کاندر این مخلوق خواب آلوده گیراییم نیست
شعر ما ،ارزنده میراثی بود از رفتگان / آب هرزی تا به هر گندش بیالاییم،نیست
هر که را اندیشه نو شد،آنچه پردازد نو است / راه آن قالب شکن،راهی که بنماییم نیست
نغمه ها در نای دیرین می زنم من ،نو به نو / پیش آن خصمی که خوشنود از خوش آواییم نیست
رشگمندان را(فریدون)دوزخی باشد به خویش
رنج اینان را نیازی تا برافزاییم نیست

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

فرو شد به کوه آن تن پر شکوه

وقتی حاج نصرالله ایل بیگی فرزند لطفعلی خان سرتیپ در سال 1268 هجری در گذشت.او را در کوه بنو شیراز به خاک سپردند. داوری در مرگ او سرود:
بن کوه شد دخمه پهلوان / که کوه از بلندیش دارد نشان
فرو شد به کوه آن تن پر شکوه / شگفتی بود-آسمان،زیر کوه

فتاد آتش چنان در خانهء دوست

در اواخر شهریور سال 1325 ،جمعیتی بنام مبارزه با حزب توده در شیراز تاسیس شد که بتدریج سراسر استان فارس را فراگرفت.در اول مهر آن سال ناصر خان قشقایی (رهبر مبارزه مردم فارس)تلگرافی به قوام مخابره کرد و تقاضای برکناری وزرای توده ای،اعطای خودمختاری ویک سری امتیازات دیگر را اعلام نمود.
شورشیان فارس با حمله به ژاندارمری ها بتدریج بنادر خلیج فارس را یکی بعد از دیگری تصرف کردند و عوامل انگلیسی نیز از کمک و پشتیبانی به آنها دریغ نمی کردند.
رهی معیری غزلسرای نامی آنروزگار در خصوص حوادث بالا می سراید:
فغان از وضع شیراز و جدالش / خداوندا نگهدار از زوالش
ز رکن آباد جان پرور چه پرسی / که رنگین شد زخون آب زلالش
مصلی را هوائی معتدل بود / از این طوفان بهم خورد اعتدالش
فتاد آتش چنان در خانهء دوست / که می سوزد دل دشمن به حالش
بر و بوم جنوب آرامشی داشت / پریشان کرد اوضاع شمالش
شمالی را نمی بود این جسارت / اگر می داد دوست گوشمالش
شغال مرده شیرافکن نمی گشت / گر از اول نمی دادی مجالش
غزل گویم به یاد خاک شیراز / که خون شیر می ریزد غزالش

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

بگو به عقل،منه پا بر آستانهء عشق

تازه نهضت مشروطیت شکل گرفته بود که ریشه ها وتفکرات استبدادی خودش را ظاهر کرد. در کنسرتی که عارف قزوینی شاعر و خواننده بزرگ عصر مشروطیت برگزار کرده بود شعر زیر را خواند:
بگو به عقل،منه پا بر آستانهء عشق
که عشق در صف دیوانگان سپهدار است
روز بعد عوامل سپهدار تنکابنی مامور شدند که به عارف کتک مفصلی بزنند تا حریم رهبران و سران مشروطه را بشناسد! بیچاره عارف تا چند ماه نتوانست از خانه اش بیرون بیاید.

تا یوسفی به چاه نیفتد،عزیز نیست

سالهای دههء شصت که می گذشت ،چه خاطرات عجیب و غریبی با خود بهمراه داشت. آ ن سال به اتفاق خانواده به اردبیل و بعد هم برای معالجه به آبگرم سرعین رفتیم .شبی که در آنجا بیتوته کردیم با دو نفر از اساتید دانشگاه شروع به بحث سیاسی کردم. هنوز کریزماتیک انقلاب و رهبران سیاسی در تار و پود وجودم ریشه داشت و با اندیشه های شهید مطهری (ره) می توانستیم بر حریف غلبه کنیم.
یادم میاید در جایی از آن بحث داغ به شعر زنده یاد حمیدی اشاره کردم که مردم ما تا کسی زنده است قدر ش را نمی شناسند ولی وقتی از دنیا رفت او را از یگانگان دهر می شمرند:
خاموش و آفرین خوان،وین هر دو نابجا / سرشان زتن جدا،که خروسان بی گهند
تا یوسفی به چاه نیفتد،عزیز نیست / اینان،اسیر یوسف افتاده در چهند

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

گر مرا می جویی ،سبزه ها را دریاب!

فریدون مشیری در سال 1305 در تهران بدنیا آمد.دوران ابتدایی و متوسطه را در مشهد وتهران به انجام رسانید و مدتی هم در رشتهء ادبیات فارسی در دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد.سپس در وزارت پست و تلگراف و تلفن مشغول کار شد.
مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده‌هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه‌خواني‌هاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست :
چرا كشور ما شده زيردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آيد ز بيگانگان
پي قتل ايران ببندد ميان
چرا جان ايرانيان شد عزيز
چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
برانيد دشمن ز ايران زمين
كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
چو از خاتمي اين نگين كم شود
همه ديده‌ها پر ز شبنم شود
انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد.
از هیجده سالگی اشعارش زینت بخش مطبوعات کشورمان شد. کتابهای تشنهء توفان ،گناه دریا،نایافته،ابر، ابر و کوچه،،بهار را باور کن،از خاموشی،دیار آشتی، آه باران از سال 1334 تا به امروز منتشر شده است .
سرانجام در سوم آبان ماه 1379 در سن 74 سالگی در قطعهء هنرمندان بهشت زهرا در کنار سایر دوستان و همفکرانش به خواب ابدی رفت. بر سنگ مزارش نوشته شده است:
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب!
با درختان بنشین!

هان پی کیفر گلوی روبهان باید گرفت

سید جعفر پیشه وری صدر هیات حاکمه فرقه دموکرات آذربایجان که آرزوی جدایی آذربایجان را در سر می پروراند،با مجاهدت مردم آذربایجان و سیاست های قوام السلطنه در 21 آذر ماه 1325 از ایران خارج شد و مدتی بعد توسط ماموران ک گ ب در یک تصادف ساختگی کشته شد.او در گورستان هنرمندان باکو دفن شد و مجسمه اش نیز بر روی آرامگاهش نصب شده است. بر روی سنگ قبرش نوشته شده است: "حکومتی را که در آذزبایجان بدنبالش بودم،برای همه ایران می خواستم."
رهی معیری،پس از فتح آذربایجان و فرار سران فرقهء دموکرات شعر زیر را سرود:

ای دلیران تیغ خونبار از میان باید گرفت / انتقام خون آذربایجان باید گرفت
خصم اگر بر آسمان یابد گذر مریخ وار / ره چو مهر تیغ زن بر آسمان باید گرفت
روبهان از بیم جان رفتند در سوراخ ها / هان پی کیفر گلوی روبهان باید گرفت
یزدی از این سوی و ایرج گشت زان سو رهسپار / از دو سو راه فرار این و آن باید گرفت
روستا با روستایی چون کند ناراستی / راست خواهی روستا را از میان باید گرفت
گنج های شایگان شد رایگان او را نصیب / هان نشان گنج های شایگان باید گرفت
خانمان خلق را گر سفله ای بر باد داد / کینه را از سفلهء بی خانمان باید گرفت
گاه بر خوان طرب شکر نعم باید نمود / گاه از خوان عدو رطل گران باید گرفت
ای وطن شاه جوان سرو روان باغ تست / جای اندر سایهء سرو روان باید گرفت

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

ای همه هستی ز تو،آیا تو هم هستی؟

چند روزی در ییلاق زاگون می گذراندم و خلوت و آسایشی داشتم،مخصوصا" شب ها در صمیم طبیعت محض-کوه ،دره ،باغ و چشم اندازهای زیبای یییلاق زاگون- انگار خود را با زمین و طبیعت و روح کائنات نزدیک تر حس می کردم.
مهدی اخوان ثالث در ادامه مطلب خود می نویسد در لحظه ای از لحظات خلوت محض و خالص و در حال مستی و تنهایی در امرداد ماه 1339 ، قطعه زیر را نوشتم:
باغ بود و دره-چشم انداز پر مهتاب
ذاتها با سایه های خود هم اندازه
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،
چشم من –بیدار و چشم عالمی در خواب
نه صدایی جز صدای رازهای شب،
آب و نرمای نسیم و جیر جیرک ها
پاسداران حریم خفتگان باغ،
وصدای حیرت بیدار من(من مست بودم،مست)
خاستم از جا
سوی جو رفتم،چه می آمد
آب
یا نه،چه می رفت؛هم زانسان که حافظ گفت،عمر تو.
با گروهی شرم و بی خویشی و ضو کردم.
مست بودم،مست سرشناس ،پا نشناس،اما
لحظهء پاک و عزیزی بود.
بر گکی کندم
از نهال گردوی نزدیک؛
ونگاهم رفته تا بس دور
شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده
قبله،گو هر سو که خواهی باش
با تو دارد گفت و گو شوریدهء مستی
-مستم و دانم که هستم من-
ای همه هستی ز تو،آیا تو هم هستی؟

بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت

سالها قبل یکی از همسایه هایمان به حیله ای برای پسرش که دچار بیماری بود،دختر معصومی را عقد کرد و مدتی بعد نیز عروس جوان را طلاق داد.همه از کردارش ناراحت و افسرده شدند. تا آنکه دخترش نیز به همان بیماری پسرش مبتلا شد و داماد تقاضای طلاق کرد و کمی بعد از او جدا شد.مادرم می گفت: از هر دست که بدهیم ،از همان دست پس می گیریم و به قول حافظ:
یک دو روزی پیش و پس شد ورنه از جور سپهر
بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت