۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

هان ! ای ایرانیان ! ایران اندر بلاست

مجلس دوم که پس از یک سال و4 ماه و21 روز در تاریخ 24 آبان 1288گشایش یافته بود، درتاریخ 3 دی ماه 1290 پس از رای کمیسیون مخصوص و فرمان ناصر الملک نایب السلطنه منحل گردید .گروه های بسیاری از نمایندگان و هیأت دولت به فرمان نایب السلطنه به قم تبعید و مطبوعات نیز توقیف گردیدند.
در انحلال مجلس دوم هم عوامل داخلی مؤثر بودند و هم اعمال نفوذ بیگانگان به ویژه روس ها که با پاره ای اصلاحات ، از آن جمله بکارگیری مستشاران آمریکائی سر توافق نداشتند . دو نوبت اولتیماتوم روس ها- 8 و24 آذر ماه 1290 – آوردن لشگر به قزوین و تهدید مجلس ، درکار مشروطه تازه جان گرفته ایران بار دیگر وقفه انداخت .
ملک الشعرای بهار درباره حوادث فوق می گوید:
مملکت داریوش دستخوش نیکلاست
مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست
غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست
برادران رشید ! اینهمه سستی چرا ست
ایران مال شماست ، ایران مال شماست ...
دولت روس از شمال رایت کین بر فراشت
به محو دین مبین بخیره همت گماشت
به خاک ایران نخست تخم عداوت بکاشت
به غصب ایران سپس پیش کند یادداشت
کنون به مردانگی پاسخ دادن سزاست
ایران مال شماست ، ایران مال شماست ....

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

شد کهن قصه چنگیز ز بیداد تو نو

پس از پیمان شکنی محمد علی شاه از فرمان مشروطه و به توپ بستن مجلس شورای ملی و کشتار مردم در آذربایجان، ملک الشعرا ی بهارشعری با استفاده از غزل سعدی در قالب مسمط مخمس نوشته ودر مجله خود منتشر می نماید:
کشت ملت را زستم کردی پاک درو
به جهان دل ز چه بندی پس ازین گفت و شنو
« ای که در نعمت و نازی به جهان غره مشو
که محال است در ین مرحله امکان خلود»
بگذر از خطه تبریز و مقام شهداش
بشنو آن قصه جانسور و دل از غم بخراش
اندر آن خطه پس ازآن کشش و آن پرخاش
« خاک راهی که بر آن می گذری ساکن باش
که عیون است و جفون است وخدود است و قدود» ....
سرزند کوکب مشروطه زگردون کمال
به سر آید شب هجران و دمد صبح وصال
کار نیکو شود از فر خدای متعال .....

بالظلم و الجور قد رضینا

روزی یکی از خلفای فاطمی بنام العزیز بالله در مسجد به منبر رفت. دید بر دستهء منبر کاغذی قرار داده شده است ،آنرا برداشت و خواند،شعر زیر نوشته شده بود:
بالظلم و الجور قد رضینا / ولیس بالکفر و الحماقه
ان کنت اعطیت علم غیب / فقل لنا کاتب البطاقه
یعنی ما به ظلم و ستم شما راضی شده ایم ،ولی به کفر و نادانی تان راضی نمی شویم. و اگر تو علم غیب می دانی،به ما بگو نویسندهء این کاغذ کیست؟

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

دير شد هنگام اصلاحات و شد مويش سپيد

برخی از تحلیلگران انقلاب مشروطه معتقدند که گلوله میرزا رضا کرمانی سهم بسزایی در پیدایش مشروطه داشت،گرچه تنها نصیبی که به فرزندانش رسید آن بود که پسرش آقا تقی سالها بعنوان کارمند جزء در مجلس شورای ملی به وکلاء قلیان می داد.البته نوه دختری اش –پرویز خطیبی-از نویسندگان و نمایشه نامه نویسان معروف ذوره پهلوی دوم بود.پرویز خطیبی سالها روزنامه "حاجی بابا" را منتشر کرد.او در مرداد 1332 با هیاتی از روشنفکران چپ به لهستان رفت و در بازگشت هنگامی که پا به بندر انزلی گذاشتند ،از همه جا بی خبر توسط افسران حکومت کودتا دستگیر و به زندان برده و سالها شکنجه و آزار دیدند. خطیبی بعد ار انقلاب سال 57 به امریکا رفت و در همانجا از دنیا رفت.به قول بهار:
دير شد هنگام اصلاحات و شد مويش سپيد
گشت از درباريان سفله يكسر نااميد ...
تا به شه عبدالعظيمش راند دژخيم قضا
وز قضا گشت اندر آنجا كشته تير رضا ...

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

هم دست شوید جمله احرار تا پای کشد عدوی خونریز

استاد ملک الشعرای بهار در یکی از یادداشتهایش درباره فتح تهران می نویسند:
”ملیون خراسان در روز 29 جمادی الآخر 1327 در عمارت منتصر الملک که مرکز و انجمن قوای ملیه خراسان بود مجتمع شده، بشارت فتح تهران را که تلگرافی از مرکز رسیده بود قرائت نمودند . دو ساعت قبل از انعقاد مجلس، اینجانب در خانه پسر باجی عراقی معروف که از هوچپهای معروف آن روزگار و مرد بیسواد ولی خوش قلبی بود بودم که آن خانه در جوار مجلس مزبور واقع گردیده بود. این مسمط رافی البداهه در آن خانه در ظرف یک ساعت و نیم گفته، پاکنویس کردم و در مجلس و محفل ملی مزبور قرائت نمودم و از طرف علما یک ثوب عبای سفید به من صله داده شد و من هم چون صله ملی بود پذیرفتم"
ای شیر دل ای دلیر ستار سردار مجاهدان تبریز
ای بسته میان به فردادار درحفظ حقوق عزت آمیز
ای ناصر ملت ای سپهدار ای از ره جور کرده پرهیز
ای باقر خان راد سالار برخرمن جور آتش انگیز
ای صمصام ای بزرگ سردار آب دم تیغت آتش تیز ...

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

رضای ما و رضای خدا،رضای رضاست

وقتی آیت الله حاج میرزا محمد رضا کرمانی به دستور ظفرالسلطنه ،حاکم کرمان فلک شد. طولی نکشید که پس از پیروزی مشروطه به مجلس موسسان راه یافت و به عنوان نماینده رای به سقوط سلطنت قاجاریه داد. آیت الله در هنگام رای دادن شعر زیر را نوشت:
خدا رضا و،محمد رضا و ،شاه رضاست

ظلم چبود؟آب دادن خار را

در آبان ماه سال 1356 بهمراه استاد ایرج افشار به کشور تونس رفتیم.در محوطه سفارت ایران خارستانی را مشاهده نمودم که انواع و اقسام خارها وبوته ها به صورتهای گوناگون و دلپذیری چیده شده بودند.
استاد باستانی پاریزی در ادامه خاطره فوق می نویسند:
آقای سلطان حسین سنندجی در باغ سفارت،از یک طرف انواع خارهای کاکتوس و از طرف دیگر گل های زیبای کاغذی و صدها نوع دیگر را پرورش می دهند و نام قسمت اول را خارستان و سمت دیگر را گلستان قرار داده بودند.من به سنندجی پیشنهاد دادم که این شعر مولانا را بر سر در خارستان خود بنویسد:
عدل چبود؟ آب ده اشجار را
ظلم چبود؟آب دادن خار را
عدل چبود؟ وضع اندر موضعش
ظلم چبود؟وضع در ناموضعش

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

شغاد از پس زخم او آه کرد

فردوسی درباره پایان زندگی رستم چنین حکایت می کند:
شغاد برادر ناتنی رستم بهمراه مهراب کابلی از رستم دعوت می کنند تا به کابل مسا فرت کند.آنها در مسیرش چاهی می کنند تا رستم در آن بیافتد ولی او چنان تازیانه ای بر اسبش (رخش )می زند که از روی چاه بپرد ولی؛
دو پایش فرو شد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار
و این چنین رستم در چاه پر از تیغ و سرنیزه به قتل می رسد،هرچند شغاد را هم از همان داخل چاه،به وسیله نیز ه اش به تنهء درخت می چسباند و از بین می برد:
درخت و برادر به هم بر بدوخت / به هنگام رفتن دلش برفروخت
شغاد از پس زخم او آه کرد / تهمتن برو درد کوتاه کرد
چنین گفت رستم،ز یزدان سپاس / که بودم همه ساله یزدان شناس
بگفت این و جانش برامد زتن / برو زار و گریان شدند انجمن
آن شب که حکیم طوس ابیات فوق را می سراید،چنان احساس شکست و ناراحتی می کند؛که نصف های شب بی اختیار شروع به گریه و زاری می کند بخاطر اینکه قهرمان داستانش از بین رفته است. به طوری که همسرش از خواب بیدار می شود و او را آرام می کند.

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

همه هستند به ویرانی کشور مامور

وقتی مجلس چهاردهم در ششم اسفند 1322شکل گرفت،ملک الشعرای بهار با الهام از رخدادهای سال 1322/1323 و ترکیب جناح های سیاسی مجلس و حضور نیرو های اشغالگر در خاک کشورمان، غروب یکی از روزها که از منزلش به سمت میدان بهارستان حرکت میکند،چندین بار به دور مجلس می گردد و سپس قصیده مجلس چهاردهم را در پنجاه وپنج بیت می سراید:
به بهارستان افتاد مرا دوش عبور / جنتی دیدم بی حور و سراپای قصور
حوریان کرده رخ از فترت ایام دژم / قصرها یافته از فترت احباب فتور
سر بسر یافته تبدیل به آیات عذاب / آنکجا بود،سراپای پر از آیت نورساحتی کایتی از روز سعادت بودی /گشته تاریک تر از تیره شبان دیجور
زیر هر گلبن او جمع هزاران عقرب / دور هر نوگل او گرد هزاران زنبور
بلبلش نوحه گر از فرقت مردان شریف / قمری اش مویه گر از مرگ وکیلان غیور
آید آواز سلیمان ولی از ملک عدم/ می رسد بانگ مدرس ولی از عالم گور
فاخته کوکو گویان که کجا رفت بهار / ورشان مویان مویان که کجا شد تیمور
هر سحر گاه بروبد ره و بیراه نسیم / به امیدی که کند موتمن الملک عبور
جای کیخسرو بگرفته فلان گبر به زر / جای مستوفی بنشسته فلان رند به زور
دو ده سال اندرین تاریک دوزخ / که آنرا روضه رضوان گرفتم به امید نجات ملک،خود را / بشیر شوکت و عمران گرفتم
عصایی اژدهاوش در دو انگشت / بسان موسی عمران گرفتم
ز استقلال وآزادی و قانون / به پیش دیده شادروان گرفتم شدم سرگرم مشتی اعتبارات /وز آن اوهام خوش عنوان گرفتم
شدم غافل ز تقدیر الهی / پی آبادی ایران گرفتم
چه محنت ها که در تبعید دیدم / چه عبرت ها که از زندان گرفتم
ندانستم که محکوم زوالیم / طبیعت را چو خود نادان گرفتم آه از این مجلس و دولت که تو گویی از غیب/ همه هستند به ویرانی کشور مامور
این وکیلان که به فرمان رضاخان بودند / همه از عهد ششم جالس این مجلس سور
اینک از غفلت ما،ماه شب چارده اند /تا کی افتد به محاق این مه منحوس شرورجرم خورشید چو از حوت به برج بره شد /مجلس چاردهم ملعبه و مسخره شد
آذرآبادان شد جایگه لشگر روس/ دستهء پیشه وری صاحب فری فره شد...
کاروانی همی از ری به سوی مسکو رفت /جمله خاطرها مستغرق این خاطره شد...
کاروان شده باز آمد بی نیل مرام / مرکز ایران مانمکده و مقبره شد..
ارتجاع آمد و از آزادی کینه کشید / رفت پالان گرو ایام به کام خره شدمشکلات پلتیکی همه از یاد برفت/ گفتگوها و خطرها همه از ذاکره شد...

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

بمیر ای دوست قبل از مرگ،اگر می زندگی خواهی

محمد ولی خان تنکابنی که روزگاری امتیاز نفت در تنکابن و... را به خوشتاریا واگذار می کرد و یا سیصد وپنجاه هزار تومان در اواخر قرن گذشته برنج می فروخت.
در هشتم محرم 1345 (1307 ش) در باغ زرگنده تهران،پستچی نامه ای برایش آورد و چون دیناری برای انعام او نداشت،طپانچه اش را بر پیشانی اش گذاشت و درسن 81 سالگی به زندگی اش خاتمه داد:
بمیر ای دوست قبل از مرگ،اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن،بهشتی گشت پیش از ما(سنایی)

به خدا جمله خاص و عام خرند

بسیاری از اهل ادب در روزگار مشروطه،اشعار سید اشرف الدین را نمی پسندیدند،وحتی ملک الشعرای بهار اعتنایی هم به او نداشتند و عارف قزوینی نیز به او سخت تاخته است.ولی هیچکدام منکر نفوذ معنوی این مرد در عامه نشده اندو شاید گاهی حسد و حسرت هم منتهی می شد.
استاد باستانی درادامه مقاله "تاثیر گیلان درنسیم شمال" می نویسند:
مخالفت عارف شاید در اثر بستگی سید اشرف با خوانین گیلان،خصوصا" سپهدا ر بوده باشد و عارف او را به عوام فریبی و خر کردن عامه متهم نموده است. او در قطعهء "خرنامه عارف"(1340ق) که بسیاری از اهل فکر ایران از پیشرفت مایوس شده بودند و کمونیسم جان تازه گرفته بود و رضا خان به قدرت نرسیده بود می سراید:
خواندم امروز من نسیم شمال / خوانده ناخوانده کردمش پامال
در دریات سید اشرف را / نامه سر تا به پا مزخرف را
ای نسیم سحر به استعجال / کن سوالی تو از نسیم شمال
پی تخریب کله های عوام / از چه داری تو جد و جهد تمام
روزنامه است یا که این شعر است / یا طلسمات باطل السحر است
روزنامه نه خوانچه و خوان است / که در او ماهی و فسنجان است
گوییا ای مدیر خر کردن / منفعت برده ای ز خر کردن
ای خر از این خران چه می خواهی / تو ز خود بدتران چه می خواهی
اهل این ملک بی لجام خرند / به خدا جمله خاص و عام خرند....
آنکه دارد ریاست وزرا / به خداوند خالق دو سرا
زین خران جملگی بزرگتر است / می توان گفت یک طویله خر است

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

قاضی و محتسب و شحنه و هر کس نگری

در بحبوحهء جنگ جهانی دوم که آقای فرگسن مدیر کل جیره بندی بود و اقتصاد کشورمان را به شیوه سوسیالیستی اداره می کرد و آذوقه واجناس ضروری مردم فقط از طریق کوپن در اختیارشان قرار می گرفت.
روزی رئیس دفتر مدیر کل جیره بندی خانم هلن مسکین به جرم دزدیدن مقدار زیادی کوپن از صندوق کوپنها بازداشت شد و دو روز بعد با قید کفالت آزاد شد.
رهی معیری شعر زیر را به این حادثه اختصاص داد:
این هلن کیست که عالم همه دیوانه اوست / قبلهء حاجت ارباب نظر خانهء اوست
قاضی و محتسب و شحنه و هر کس نگری / دین و دل باختهء عارض جانانهء اوست
کارش از دزدی دل دزدی کوپن شده است / مرد و زن دز عجب از شیوهء رندانهء اوست
طایر جان نقابت که بری بود زعشق / بستهء دام بلا در طلب دانهء اوست
صالح آشفته سر از طرهء او می باشد / دشتی آزرده دل از نرگس مستانهء اوست
فرگسن محو جمالش بود و داش جلال / این چه شمعی است که جان همه پروانه اوست
مستشاران و وکیلان همه سرمست ویند / آه از این بادهء نوشین که به پیمانهء اوست
جیره بندی اگر این ماه بداند کم و بیش / ز چه رو می ندهد جیرهء ما از لب خویش

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

بیچاره کسی است آدمیزاد

جواهر لعل نهرو یکی از رهبران و موسسان جنبش عدم تعهد،دختری بنام ایندرا داشت.ایندرا با جوانی زرتشتی ازدواج کرد.پدر جوان زرتشتی بخاطر علاقه وافری که به رهبر هندوستان داشت،نام پسرش را گاندی نهاد.پس از مدتی آنها صاحب دو فرزند شدند و چند سال بعد هم طلاق گرفتند.اولین پسرشان در سقوط هواپیما کشته شد و مادر (ایندرا گاندی)نیز پس از ده سال رهبری هند توسط یکی از افراطیون هندو کشته می شود و گاندی سوم (راجیو) هم در یک عملیات تروریستی به قتل می رسد.
موقعی که خاکستر ایندرا توسط هواپیما بر کوههای هیمالیا و رودخانه گنگ پاشیده می شد ،چند ذره ای بودند که در فضای لایتناهی تاریخ گم شدند و به قول نظامی:
بیچاره کسی است آدمیزاد
خاکی که چو پف کنی برد باد

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

چرا مار و کرکس زید در درازی؟

لوئی پانزدهم در پارلمان فرانسه در سال 1766 میلادی می گفت:
"قدرت حکومت فقط در شخص من خلاصه می شود.قدرت قانون گذاری فقط در دست شخص من به تنهایی است. بدون آنکه تابع شرایطی،یا قابل تقسیم باشد.نظم عمومی به طور کلی از شخص من ناشی می شود و من نگهبان عالی آن هستم. ملت من با من یکی است و جز من نیست .حقوق و منافع ملت که بتوان آن را از شاه جدا شمرد ضرورتا" با حقوق و منافع من بستگی دارد و جز در اختیار من نیست."
اکنون که دوران لوئی پانزدهم را بررسی می کنیم ،می بینیم حدود شصت سال با این تفکر بر فرانسه حکم راند و به قول مصعبی شاعر سامانی:
چرا عمر طاووس و دراج کوته / چرا مار و کرکس زید در درازی؟
صد واند ساله یکی مرد غرچه / چرا شصت و سه زیست آن مرد تازی؟

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

هر که در عالم نگنجد،آدم است

زمانی آیت الله سلطانی طباطبایی از آیت الله صدر درباره یکی از ابیات مثنوی سوال می کنند.آقای صدر او را به آقای خوانساری ارجاع می دهند.
آقا جون می گفتند :ما سه نفر شدیم و یک ساعت مانده به اذان صبح به منزل آقای خوانساری می رفتیم تا برایمان شرح مثنوی بگویند. یک شب که در درس تفسیر مثنوی بودیم،صدای کسی را شنیدیم که از پله ها بالا می آید، همه صدای یا الله یا الله مرحوم صاحب الداری متولی مدرسه فیضیه را شنیدیم. آقای خوانساری خیلی آهسته عبایشان را روی کتاب کشیدند و بقیه کتاب هایمان را زیر بغل گذاشتیم
و به احترام بلند شدیم و تعارفات اولیه رد و بدل شد. پس از چند لحظه برای آنکه آقای خوانساری در محذور اخلاقی نیافتند به آقا گفتم:اگر اجازه دهید،بقیه بحث تقریرات را انشاء الله را برای جلسه بعد بگذاریم و شما به آقای صاحب ا لدرای برسید که حتما" کار مهمی دارند که این وقت شب آمده اند.آقای صاحب الداری گفتند نه شما بحث تان را ادامه بدهید و من نیز محظوظ خواهم شد.
آقای دکتر صادق طباطبائی در روزنامه اطلاعات(مورخ سیزدهم دی ماه 1388 ،شماره 24654 )ادامه می دهند:
آقا جون گفتند ما دیگر مجال نداریم و بلند شدیم و تا مدتی این درس را تعطیل کردیم. چون طلبه فضولی دیده بود که آن موقع شب یواشکی به منزل آقای خوانساری می رویم و لابد خبری است که چنین موقعی می رویم.
هر که در عالم نگنجد،آدم است
وآنجه در آدم بگنجد عالم است