۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

بیست و نه سال پیش، بعدازظهر روز ۷ تیرماه در لحظات پایانی یک جلسه طولانی شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران که درباره مسائل جنگ و انتخاب وزیر امور خارجه بود و بسیاری از دوستان و مسئولان آن روز به‌ویژه دو همسنگر دیرینم آیت‌الله دکتر بهشتی و آیت‌الله دکتر باهنر حضور داشتند، خبر آوردند که حال همسنگر دیگرمان، آیت‌الله خامنه‌ای که روز قبل در یک بمب‌گذاری در مسجد ابوذر مجروح شده بود، وخیم است..”با اینکه با حاج احمدآقا در منزل قرار داشتم، دیروقت به منزل رسیدم و دیدم ایشان منتظرم نشسته است. بحث درباره انتخابات ریاست جمهوری بعد از عزل بنی صدر بود. نمی‌دانم چقدر گذشت که صدای زنگ تلفن مرا به سوی خود برد.
صدایی خسته از آن سوی تلفن، شکسته و بسته خبر از حادثه‌ای در سرچشمه داد که بر من آوار شد.
چشمم را بر هم گذاشتم، قیافه و اسم همه کسانی به نظر می‌آمد که قرار بود در آن جلسه باشند، مخصوصاً آخرین لحظات دیدار من با دکتر بهشتی و سخنانش که در آستانه خروجی درب که فکر می‌کنم گفتند: «تو برو، آنجا واجب‌تر است و ما اینجا را اداره می‌کنیم.»نمی‌توانستم باور کنم که پس از مطهری، مفتح، هاشمی‌نژاد که رفته بودند و خامنه‌ای که معلوم نبود می‌ماند یا می‌رود، حالا بهشتی و باهنر هم رفته باشند. گویی آسمان بر من فرود آمده بود و غم با همه سنگینی خویش قلبم را می‌فشرد
وقتی دکتر باهنر زنگ زد،نمی‌دانم بر زبان آوردم یا در دلم بود که به خاطر زنده ماندن ایشان خدا را شکر کردم، اما نمی‌دانستم او نیز به همین زودی‌ها مسافر است. پرسیدم: بهشتی چه شد؟ گفت: نمی‌دانم!آن شب برای من به درازای شب عاشقان بیدل بود، اما با این تفاوت که در سحرگاهش به جای وصل، خبر از هجران آوردند. ساعت ۲ بامداد بود که خبر آوردند بهشتی، بهشتی شده و من کوه مصیبت رفتنش را بر دوش گرفتم تا کارهای مملکت در غیاب دو رئیس قوه دچار مشکل نشود. پس از آن به مجلس رفتم. کمی با نمایندگان صحبت کردم و قرار شد به مأمن دلها، یعنی جماران برویم تا دلگرمی فراق یاران را از کوه صبر یعنی امام(ره) بشنویم. ۵/۸ صبح روز بعد از حادثه بود که در اتاق کوچک بیرونی امام را دیدم.دل ما می‌لرزید که نکند از فراق «بهشتی مظلوم» دلش بایستد که دل امتی می‌ایستاد.
آقای هاشمی رفسنجانی در ادامه خاطره خود می نویسند؛وقتی امام را دیدم شعر زیر به ذهنم آمد:
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خمّ می‌سلامت، شکند اگر سبویی

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

القصه وطن را به دو چشم نگران

میرزا تقی خان متخلص به بهار در مشهد بدنیا آمد و در هیجده سالگی که پدرش را از دست داد به فرمان مظفرالدین شاه ملقب به ملک الشعرایی گردید.
بهار از همان ابتدای مشروطه به سلک مشروطه خواهان درمیاید و روزنامه های نوبهار،دانشکده وغیره را منتشر می کند و همپای سایر آزادیخواهان و مجاهدان به مبارزه علیه استبداد و استعمار می پردازد.
سرانجام در اردیبهشت سال 1330 ش در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده می شود. بر سنگ قبر او رباعی زیر نقش بسته است:
عمری بسپردیم،به کام دگران
ما در تشویش و قوم در خواب گران
القصه وطن را به دو چشم نگران
رفتیم و سپردیم به هنگامه گران

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

سید حسن حسینی از بزرگان شعر وادبیات پس از انقلاب است.او در سال 1335 در محلهءسلسبیل تهران بدنیا آمد و در نازی آباد و نیروی هوایی تحصیلات خود را ادامه داد. دکتر سید حسن حسینی بهمراه دوست و یار دیرینش قیصر امین پور در مجلات و اکثر روزنامه های انقلابی آن سالها اشعارشان را به زیور طبع می رساندند. سرانجام روح ملکوتی اش در ابتدای فروردین 1383 بدیار باقی شتافت.بر سنگ مزار ش در قطعهء هنرمندان بهشت زهرا بیت سوم شعرزیر حک شده است:
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟ / ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم / زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟
 (از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند / سخت دلبستهء این ایل و تبارم چه کنم؟)

من کزین فاصله غارت شدهء چشم توام / چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است / میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

به دردت می خورم،روز مبادا

سالها قبل شبی به دیدار دکتر محمد امین ریاحی رفته بودم.در بازگشت،اتومبیل بیست ساله ام روشن نشد .دوستان قبول کردند که از اتومبیل محافظت کنند تا فردا مکانیکی آنرا تعمیر نماید.
استاد باستانی در ادامه نقل می کنند ؛که همسایه دکتر ریاحی ،مرحوم فریدون مشیری بودند و آن شب شعر زیر را برای لادای روسی ام سرودند و فردا برایم فرستاد:
نباشد اعتباری چون به لادا / تو با لادا میا در این بلادا
سفر در نیمه شب تا شهرک غرب / رود لادا،ولی با هر چه بادا....
اگر لادا وفادار است،از چیست / که آن را یاد اربابش ندادا
نخواندی گر مرا در جمع یاران / مخوان،دوری کن از ما بیسوادا
ولی از بهر تعمیر قراضه ات / به دردت می خورم،روز مبادا