۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

که هجران نیست ذر پی،وصل معشوق خیالی را

جبرئیل بن یحیی که از طزف مهدی عباسی به جنگ المقنع ( یکی از فرماندهان سپاه ابومسلم) و فتح قلعه ترشخ رفته بود.مقابل یکی از زنان اهل ده که حکم کدخدایی را داشت، قرار می گیرد.
"...وخاوند دیهه ترشخ،زنی بود،شوی او را شرف نام بود،و او سرهنگ ابو مسلم بود،وابو مسلم،رحمه الله ،او را کشته بود.این زن را به نزدیک جبرئیل آوردند.
جبرئیل آن زن را گفت که: ابو مسلم را بحل کن ...
او گفت:ابو مسلم،پدر مسلمانان را گویند،و او پدر مسلمانان نیست که شوهر مرا کشته است... جیرئیل،فرمود تا آن زن را از میان به دو نیم زدند،و پسر عم او را نیز کشتند...."
استاد باستانی پاریزی پس از بیان مطلب فوق از تاریخ بخارا می نویسند:
شاید رزیلانه تر ازین اقدام یک فرماندهء سپاه فاتح در تاریخ سراغ نداشته باشیم که زنی چنین سالار را بدین گونه،در برابر یک سخن،به دو نیم زده باشد. و هر چه طفره می روم باز از خیال آن شمشیر خون آلود و آن کمر باریک نمی توانم خارج شد:
ز فکر پیچ و تاب آن کمر بیرون نمی آیم
که هجران نیست ذر پی،وصل معشوق خیالی را(صائب)

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

سالک راه رضا را،هر چه پیش اید،خوش آید!

حدود اوایل دهه چهل،در زمستانی سخت ،ناگهان هوای ولایت به سرم زد.هر چه اهل بیت گفتند:بیگاه است،هوا سرد است و... منصرف نشدم و به قول مشهدی ها ،حضرت طلب کرده بود.
از راه قدیم می رفتیم که بعد از دهنهء "زیدر"سیل مهیبی راه را بسته بود.راننده اتوبوس هر چه خواست به آب بزند،مسافران اجازه ندادند و خلاصه قدری برگشت و بعد از راهی میان بر و پر دست انداز خود را به جاده ای دیگر رساند و در آنجا نیز به گردنه گرد گردان رسیدیم که ماموران راهداری نگذاشتند بخاطر برف سنگین عبور کنیم.
درین جاده دوم چند فرسخی برگشتیم ،به قهوه خانه ای روبروی آبادی کوچکی و گاراژی در کنارش پیاده شدیم.ناگهان حریقی درگرفت و مردم با هر وسیله ای که داشتند در سه صف آب را دست به دست برای خاموشی آتش می بردند.بالاخره پس از مدتی حریق را خواباندیم،و درین هول و حیص و بیص پشت دست راست من هم سوخت و ظرف پلاستیکی از شاگرد قهوه چی گرفتم و پر برفاب کردم تا سوزش آن کمتر شود.
مرحوم اخوان ثالث در ادامه خاطره خود می نویسد در آن لحظات این تک بیت را سرودم:
در ره طوسم،چه باک ار سیل و برف و آتش آید
سالک راه رضا را،هر چه پیش اید،خوش آید!

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

علیک لیوث الغاب من کل جانب

مروان حکم منشی معروفی داشت بنام عبدالحمید کاتب که مراسلات خلیفه را انجام می داد.روزی نامه مفصل و سنگینی که آنرا بر اشتری قرار دادند برای ابو مسلم فرستاد.ابو مسلم بدون آنکه آنرا بخواند،بلافاصله آنرا در آتش افکند و سوزانید و فقط متوجه جمله آخر نامه که در آتش می سوخت شد؛"اذا اراد الله اهلاک نمله،انبتا لها جناحین ..."
ابو مسلم در پاسخ مروان فقط بیت زیر را نوشت:
محا السیف اسطار البلاغه و انتحی
علیک لیوث الغاب من کل جانب
(شمشیر ،نوشته های بلیغ را محو می کند. اکنون این شیرهای بیشه هستند که از هر طرف به تو حمله کرده اند.)

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

در مسلخ عشق بی خبر برد مرا

مرحوم سرور باکوچی مشهور به سپیده کاشانی در اول مرداد 1315 در کاشان بدنیا آمد.قبل از انقلاب 1357 کتاب شعر پروانه های شب را منتشر نمود.او در سرودن اشعار و سرودهای پس از انقلاب سهم بسزایی داشت.
سرانجام در بیست و یکم بهمن 1373 در شهر لندن از دنیا رفت و در مقبره استاد مجتبی مینویی در بهشت زهرا،بالاتز از قطعه هنرمندان به خاک ابدی رفت. بر روی سنگ مزارش اشعار زیر نقش بسته است:
محبوب من از راه بدر برد مرا
در مسلخ عشق بی خبر برد مرا
در خویش فنا کرد و رهاند از خویشم
معبود ازل سوخته سر برد مرا

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

و ان الحرب اولها کلام

استاد باستانی پاریزی در تحلیل مسائل قرن دوم هجری و سقوط بنی امیه و به قدرت رسیدن بنی عباس می نویسند:
در اواخر حکومت بنی امیه ،به جای این که مسائل ریشه یابی شود و رجال و مردم مشکلات و مسائل را حل کنند،کار به نامه پرانی و مکاتبات غیر ضروری و شعر و شعار وگفتگو از حل مشکلات در مجالس بزم و مهمانیهای آنچنانی می گذشته است.
مثلا"وقتی نصر سیار به خراسان رسید،طی نامه ای شعر ابو مریم را به حضور مروان حکم فرستاد:
اری خلل الرماد و میض نار / و یوشک ان یکون له ضرام
فان النار بالزندین توری / و ان الحرب اولها کلام...
اقول من التعجب لیت شعری / ا ایقاظ امیه؟ام نیام؟
و ان یقطت فذاک بقاء ملک / و ان رقدت فانی لا الام
فان کانوا لحینهم نیاما" / فقل قو موا فقد حان القیام
زیر خاکستر،شراره آتش می بینم،وممکن است بزودی شعله ور شود
آتش با دو چوب آتش زنه برافروخته می شود،و آغاز جنگ هم با کلام است
از شگفتی خود می گویم آیا بنی امیه بیدارند یا خفتگانند؟
اگردر خواب هستند،بگو برخیزید که هنگام قیام فرا رسیده است

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

پس آموزگارت مسیحای تست

وقتی دکتر غلامحسین صریقی (استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران و وزیر دولت دکتر محمد مصدق)پایان نامه خود را بعنوان جنبشهای مذهبی در قرن دوم و سوم هجری به اتمام رساند.در ابتدای کتاب نوشت:
"به آموزگاران و استادان ایرانی و فرانسوی ام،هدیه توضع
آمیز،و نشانهء تمنیات و احساسات قلبی"
آنگاه یکی از اشعار بیاد ماندنی ادیب پیشاوری را ذکر می نماید:
پس آموزگارت مسیحای تست
دم پاکش افسون احیای تست

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

وفاداری مرا لادا نشین کرد

سالها قبل ،وقتی استاد باستانی پاریزی از خانه دکتر محمد امین ریاحی برمی گشت، اتومبیلش روشن نشد و مجبور شد آن
را در همانجا بگذارد. استاد مشیری شعری درباره این جادثه سرود.استاد باستانی به شعر مشیری چنین پاسخ دادند:
مشیرا،مستشارا،اوستادا / فریدونا منوچهرا،قبادا
مشیری،ای که خواندی در همه عمر / نماز جمعهء خود را فرادا
دل پور فریدون قبادان / مبادا از جانب من بد، مبادا
توئی که شهرت نامت گذشته / زتنگ سرحه،تا پطر و گرادا
نباشی هیچ با یاران معادی / نسازی هیچ با مردم معادا
نهاد تست در صدق و سلامت / نهادی غیر ازین حقت ندادا
درین شهری که بیش از صد نهاد است / نهادم سر به پای این نهادا
تو در جمع ار نباشی،شعر تو هست / تو با مایی همیشه،اوستادا
***
وفاداری مرا لادا نشین کرد / چو قوم عاد در ذات العمادا
مگو لادا که دارد لای الا / ولی الله اش از مادر نزادا
مرا در چنگ این لادای بی پیر / فلک انداخت ،آن ام الفسادا
و کاد الفقر،گفتا،کان کفرا / قدیما کرده اند این اجتهادا
چه لادا؟ اصل و بن لادش ز بن سست / چه لادا؟اکثروا فیهاالفسادا
به مهد خاک افتاده است دائم / اسیر حکم و الارض مهادا
روم گر تا کرج،چون موشک سام / رسد پت و پت اش تا باغ دادا
***
الا ای باستانی،زیر این چرخ / ندا کم زن که شد حذف منادا
سخن بس کن،که با شعر مشیری / کلام تست بازارش کسادا
درین عصری که بر خوردند بسیار / میان با سوادا،بی سوادا
وی و گفتار صد قولا سدیدا" / تو و هیهات یک قول سدادا
نباید هر چه باشد گفتنی،گفت، / مبادا هر چه باداباد،بادا
بلی گفتم به لادا،گر چه لادا / بلا باشد،بلی،در این بلادا
اگر چه قافیه تنگ است و پیری / اتومبیلی است، خاص....