۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

مثل یک پرنده در غبار، پر زد و پرید




یک سال از مرگ دلخراش سلمان هراتی می گذشت که دوست ویار همیشگی اش ،سید حسن حسینی در آذر ماه سال 1366 شعر" مثل یک خبر بود" را برای او سرود که نقل محافل ادبی آنروزگار شد:
پر ز جوشش و سرود
مثل رود بود
پاک و بی ریا
مثل بوریای مسجدی
در میان راه
ساده و صمیمی و نجیب
مثل کلبه ای غریب
در کنار روستا
سبز و سر بلند و خوب
مثل جنگل شمال
مثل نخلی از جنوب
گرم ومهربان
مثل آفتاب بود
جاری و زلال و صاف
مثل آب بود
رودی از ترانه و حماسه
بود
ساده و خلاصه بود
شعر ناب بود
تازه بود و مختصر
مثل یک خبر
مثل یک خیال
مثل خواب بود
**
مثل یک جوانه در بهار
سر زد و دمید
مثل یک پرنده در غبار
پر زد و پرید
مثل یک پرنده در غبار، پر زد و پرید

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

شمع می سوزم برایت یا امیرالمومنین


زمانی عرفی شیرازی در وصف حضرت علی(ع) شعر زیر را سروداین بارگاه کیست که گویند بی هراس / کای اوج عرش سطح حضیض ترا مماس
او آنرا در بارگاه امیرالمومنین می خواند و می گفت: من صلهء خود را از امام می گیرم ولی خبری نمی شد!
تا آنکه روزی عرفی در یکی از صحن های حرم امام نشسته بود تا دید درویش روستایی با شمعی در دست آمد و شعر زیر را خطاب به امام می خواند واز امام طلب صله می کند:
شمع می سوزم برایت یا امیرالمومنین / قد این گلدسته هایت یا امیرالمومنین
عرفی دید شعرش تمام نشده،یک کیسه طلا از بالای سقف رها شد و افتاد توی دامن روستائی و خادمان به او گفتند صله ات را بردار و سریع برو!
عرفی که این منظره را تماشا می کرد به طرف ضریح نگاهی کرد و گفت:یا امیرالمومنین،تو سید اولیاء هستی،تو امام پرهیزکاران هستی،معصوم از همه خطاها هستی،پدر ائمه هستی،داماد و پسرعمو و برادر پیامبر خدا هستی و...
ولی شعر شناس نیستی!

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

تو قیصر سرزمین شعر و ادبی


در آن دوره بستری رفته بودم ملاقات قیصر عزیز(امین پور)،من به دلایل وابستگی عاطفی شدیدی که به قیصر داشته ودارم،اصلا" دیدن قیصر در بیمارستان ،برایم فشار روحی و عصبی داشت.مخصوصا" مراجعان زیادی هم داشت که خستگی پاسخ گویی به عیادت ها و محبت ها در چهره اش دیده می شد.با توجه به این قضیه،من در حیاط بیمارستان می نشستم و دوستان می رفتند و به قیصر می گفتند که سید آمده به ملاقات و برای من از او خبر می آوردند.
زنده یاد دکتر سید حسن حسینی یار و همراه همیشگی مرحوم دکتر قیصر امین پور در ادامه خاطره خود می نویسد:
اما یکی از روزها دل به دریا زدم و بالای سر فیصر حاضر شدم.دیدم کمی گرفته واندوهگین است .بنای شوخی را گذاشتم و به او گفتم:"جمع کن بابا!این چه وضعیه! که تا تکون می خوری،می ری بیمارستان و رو تخت بستری می شی و حال ما رو هم بد می کنی."
و رباعی زیر را هم فی البداهه برای او نوشتم:
سهم من وتو اگر چه از بخت کم است
غم نیست که عمر فتنه هم سخت کم است
تو قیصر سرزمین شعر و ادبی
برخیز زجا برای تو تخت کم است

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

بیرون نشدستم ز حدود از چه زدی حد،آشیخ محمد


زمانی عبدالحسین احمدی بختیاری (1282_1361)،یکی از قضات دیوان عالی کشور بخاطر اشعار و ظریفه گویی هایش مورد غضب شیخ محمد عبده ،رئیس دادگاه انتظامی قضات قرار گرفت.
شیخ محمد عبده از دادن ترفیع او در سلسله مراتب قضایی خودداری کرد.احمدی بختیاری وقتی از مکاتبات اداری خسته شد،اشعار هجو زیر را سرود و برای شیخ عبده فرستاد:
کردی ز چه رو رتبه و ترفیع مرا رد،آشیخ محمد
بیرون نشدستم ز حدود از چه زدی حد،آشیخ محمد
در محکمه،حکم تو بود نافذ و مطلق،این محکمه الحق
در اسم ثلاثی بد و در فعل مجرد،آشیخ محمد
بوسیدن کرباس تو هر شب عملی نیست،هر کس جدلی نیست
من احمدی ام مرتیکه من نیستم احمد،آشیخ محمد
آن کس که ثقه را سقط از جهل نویسد و آن گاه بلیسد
هم عضو مرفع شد و هم قاضی ارشد،آشیخ محمد
گور پدر رتبه و ترفیع تو و تو
من عاشق روی خوشم و موی مجعد،آشیخ محمد

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت

همه اهل تاریخ،یا از گرسنگی مداوم و یا به زخم دشنه متعصبین به خاک آرمیده اند.
اهل تاریخ از فردوسی ؛نان خور گرفته تا بیهقی که اواخر عمرش را در زندان گذراند. از عباس اقبال آشتیانیی که در مراسم تشیع جنازه اش سه نفر آدم بیشتر نبود که زیر تابوتش را در رم بگیرند یا احمد کسروی پهلو دریده ویا طبری که آنقدر مردم به خانه اش سنگ زدند که درب خانه اش زیر سنگ مدفون شد.
استاد پاریزی سپس می گویند:محققین و مورخینی که در هر صفحه کتابهایشان دهها شاه سرگردان وسردار تیرخورده را به خاک می سپارند،بی انصافی است که توقع داشته باشیم سر سالم به گور بروند وبه قول صائب:
در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت / چون گرفتی،پا چو خم در گل نمی باید گرفت
یا نمی باید ز آزادی زدن چون سرو،لاف / یا گره از بی بری بر دل نمی باید گرفت

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

این کاروان چه موءذن خوش صدایی دارد

در سفری سیاحتی که به جبهه های جنگ بهمراه دوستانی چون سلمان هراتی،محسن مخملباف ، سید حسن حسینی و برخی دیگر از عزیزان داشتیم.
کوشیدیم تا سلمان را قانع کنیم که برای رزمندگان شعر سپید نخواند و از غزل ،مثنوی و یا رباعی استفاده کند.
قیصر امین پور در ادامه خاطره اش می نویسد:
ولی وقتی سلمان پشت تریبون قرار گرفت شعر" از بی خطی تا خط مقدم" را خواند:
آدم را میل جاودانه شدن
از پله های عصیان بالا برد
ودر سراشیبی دلهره ها
توقف داد
از پس آدم،آدمها
تمام خاک را
دنبال آب حیات دویدند
سرانجام
انسان به بیشه های نگرانی کوچید
ودر پی آن میل
جوالهای زر را
با خود به گور برد تا امروز
وما امروز
چه روزهای خوشی داریم
ومیل مبتذلی که مدام ما را
به جانب بی خودی و فراموشی می برد.
***
یک روز وقتی
از زیر سایه های ملایم خوشبختی
پرسه زنان
به خانه بر می گشتم
از زیر سایه های مرتب مصنوعی
مردان آرشیتکت را دیدم
در صف کراوات
چرت می زدند
ماندن چقدر حقارت آور است
وقتی که عزم تو ماندن باشد
حتی روز
پنجره ها به سمت تاریکی
باز می شوند
اگر بتوانی موقع رسیدن را درک کنی
برای رفتن همیشه فرصت هست
این دریچه را باز کن
چه همهمه ای می آید
گویا مرغ و متکا توزیع می کنند
اینها که در صف ایستاده اند
به خوردن و خوابیدن معتادند
وقتی بهانه ای
برای بودن نداشته باشی
در صف ایستادن
خود بهانه می شود
و برای زدودن خستگی بعد از صف
ورق زدن
یک کلکسیون تمبر
چقدر به نظرت جالب می آید
امروز در روزنامه خواندم
ته سیگار های چرچیل را
به قیمت گزافی فروختند
آه خدایا
آدم برای سقوط
چه شتابی دارد!دیروز در باغ وحش
شاپانزه ای دیدم
که به نظریه داروین
فکر می کرد.
چگونه می توان
با این تفاوت
بی تفاوت ماند؟
**
وقتی که در حواشی خاطره هایت قدم می زنی
چه زود خسته می شوی
من شبهای بسیاری را
در معرض ملامت وجدان بودم
**
من از حضور این همه بی خودی در خانه ام
متنفرم
ای دل برخیز تا برای رفتن فکری بکنیم
**
این کاروان چه موءذن خوش صدایی دارد
به همراهم گفتم
ما با کدام کاروان
به مقصد می رسیم گفت:
کاروانی که از مذهب باطل تسلسل پیروی نمی کند
وبه نیت برنگشتن می رود.
**
وقتی به راه می آیی
با هر گامی که بر می داری
آفتاب را بزرگتر می بینی
این کاروان به زیارت آفتاب می رود
نگاه کن
این مرد چه پیشانی بلندی دارد
تو تا کنون چهره ای دیده ای
که این همه منور باشد؟...
اینجا گردش آفتاب خیلی طولانی است...
گوش کن
باز هم صدای همهمه می آید
همهمه ای عظیم
وقتی که از حرص حقیر داشتن دل می کنی
همهمهء عشق را می شنوی
اینان که در پای بیستون به صف ایستاده اند
راهیان عشقند
ومنتظرند کسی بیاید و تیشه ها را تقسیم کند
**
وقتی که از هوای گرفتهء بود
به سمت جبهه می آیی
تمام تو در معیت آفتاب است
زیر کسای متبرک توحید
**
با دلم گفتم:هیچکس بی آنکه سعی کند
به زیارت آفتاب نخواهد رفت
همراهم گفت:سال گذشته یادت هست
چه روزهای خوشی داشتیم!
امروز اما نگاه کن
چه اضطراب قشنگی ما را در بر گرفته است
این کاروان چه موءذن خوش صدایی دارد

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

منم آن هیچ و، چه باشد همه سرمایهء هیچ؟

کتاب "یعقوب لیث صفاری" را استاد سید محمد علی جمالزاده اظهار لطف نموده و بر تمامی صفحاتش حاشیه نوشته اند که جزء اسناد گرانبها و افتخارات بنده است.
دکتر باستانی پاریزی پس از ذکر مطلب فوق ادامه می دهند:
این اثر ناقابل مخلص کم از پشهء لا عن شیئی توسط استاد محمد فتحی الرئیسی(یکی از استادان دانشگاه قاهره)به عربی ترجمه شده است و اثر مخلص ارزش هیچ هم ندارد:
منم آن هیچ و، چه باشد همه سرمایهء هیچ؟
که نه در هیچ ثمر هست و نه در سایهء هیچ

هر چه شعر گل کنم،گوشهء جمال تو!

"سلمان ،عاشق سید بود و سید،عاشق قیصر و قیصر،شیفته سلمان"واین سه یار کاریزماتیک شعر انقلاب 57 چه زود کاروان ادب ما را تنها گذاشتند و به سمت معبود شتافتند.
آنها چنان در هم پیوند خورده بودند که سالها پس از رفتن سلمان باز هم عشقشان به یکدیگر خواندنی است.
در سال 68 قیصر امین پور، جایزهء ادبی نیما یوشیج(مرغ آمین) را به همراه همیشگی اش،سید حسن حسینی تقدیم کرد و مدتی بعد در بهاری که سید هم به سلمان پیوست،قیصر در شعر"حدیث متواتر باران" چنین یاد سید را گرامی می دارد:سنگ ناله می کند:رود رود بی قرار / کوه گریه می کند:آبشار،آبشار!
آه سرد می کشد،باد،باد داغدار / خاک می زند به سر آسمان سوگوار
سرو از کمر خمید،لاله واژگون دمید/ برگ و بار ریخت،سبز سبز در بهار
ذره ذره آب شد،التهاب آفتاب / غرق پیچ و تاب شد،جست و جوی جویبار
بر لبش ترانه،آب،از گدازه های درد / در دلش غمی مذاب،صخره صخره،کوهوار
از سلالهء سحاب،از تبار آفتاب / آتش زبان او،ذوالفقار آبدار
باورم نمی شود،کی کسی شنیده است: / زیر خاک گم شوند،قله های استوار؟
بی تو گر دمی زنم،هر دمی هزار غم! / روی شانهء دلم،هر غمی هزار بار!
هر چه شعر گل کنم،گوشهء جمال تو! / هر چه نثر بشکفم،پیش پای تو نثار!

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

دلا با این همه نیرنگ وافسون

چند سال قبل بود که بهمراه برخی از دوستان شاعر و نویسنده وارد قدیمی ترین شهر ایران، همدان-هگمتانه-شدیم.
در روز آخر بهمراه گروه به سمت" گنج نامه "که در دامنه کوه الوند قرار داشت رفتیم.کتبه های سنگی که از دوران شاهان هخامنشی بر فراز کوه قرار گرفته اند،غرور ملی ات را برمی انگیزاند!
در مسیر رودی که از آبشار الوند سرچشمه می گرفت نشستیم و هر یک از دوستان مطلبی را بیان نمود.استاد پویا این شعر فریدون مشیری را خواند:
درون آینه ها وزپی چه می گردی؛
بیا زسنگ بپرسیم.
که از حکایت فرجام،چه می داند؛
بیا زسنگ بپرسیم،زان که غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام،نمی داند..
نوبت من که شد گفتم:استاد سنگتراش میکلانژ به او نصیحت می کند : "...زیبائی،عشق را بوجود نمی آورد بلکه عشق است که زیبائی را می آفریند.با سنگ دوستانه کار کن؛اشکال طبیعی او را در درونش کشف کن؛هرگز با سنگ نامهربان مباش. هر سنگی ذات مخصوص خود را دارد که باید با دقت با آن رفتار کرد وگرنه از هم می پاشد."
و پوپک نیک طلب نفر بعدی بود که این شعر را خواند:
چه دل تنگی ، چه دل تنگی چه دل تنگ
همه سنگی همه سنگی همه سنگ
دلا با این همه نیرنگ وافسون
چه بی رنگی ،چه بی رنگی ،چه بی رنگ

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

وفا نكردی و كردم، خطا ندیدی و دیدم

استاد محمد رضا رحمانی که بعدها بنام مهرداد اوستا(1308-1370) مشهور شد،در دوران جوانی عاشق دختر خانمی شد و مدتها با او داستان عشق و عاشقی برقرار کرد ولی پس از مدتی فهمید دخترک با دربار ارتباط دارد و نامزدی اش را قطع نمود. این جدایی در روحیه استاد تاثیر بسزایی داشت و او را فردی ساکت و کم حرف و گوشه گیر کرد.
انقلاب سال 57که اتفاق افتاد . نامزد سابق نامه ای برای اوستا فرستاد و از اوستا معذرتخواهی کرد که او را در آن دوران ترک کرده است.استاد پس از خواندن نامه شعر زیر را سرودند:



وفا نكردی و كردم، خطا ندیدی و دیدم
شكستی و نشكستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشیدم از تو كشیدم، شنیدم از تو شنیدم
كی ام، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روی شكوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نكردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نكردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی كه نبردم، ملامتی كه ندیدم
نبود از تو گریزی چنین كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشك نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نكردی و كردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی

چند سالی بود که یگی از نمازگزاران ثابت مسجد محله مان شده بودم و با پسر مداح مسجدجامع_ "علی امیدی"_ گروه سرودی تشکیل داده بودیم و در جاهای مختلف مراسم سرود خوانی برگزار می کردیم.علی صدای خوش و قاری ممتاز قران بود و در مراسم تحلیف اولین رئیس جمهور در بیمارستان قلب در نزد امام به تلاوت قران پرداخته بود.
یادم می آید در آن بحبوحهء اختلاف های سیاسی و در گیریهای خیابانی ،یک شب برای خواندن سرود به مراسم دعای کمیل به دانشگاه تهران رفتیم. سخنران مراسم دکتر باهنر در خصوص پرهیز از اختلافات و تکیه بر وحدت سخن می گفت و سپس به داستان حضرت یوسف اشاره نمودند و گفتند که ما بایستی اتحاد داخلی را مستحکم نماییم زیرا:
شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی
هر شکستی که به هر کس برسد از خویش است

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

چرا گرسنه بمانند اینچنین فضلا؟

پس از سقوط رژیم پهلوی بود که حسین منزوی غزلسرای نام آشنای دیارمان از همسرش بخاطر اعتیاد و بیکاری جدا شد و دخترش"غزل" را نیز بخاطز بیکاری به مادرش سپرد.
مدتی در زنجان و بعد در تهران به دنبال کار می گشت و چون می دانست که من با آقای سید علی خامنه ای امام جمعه تهران (هنوز ایشان رئیس جمهور نشده بودند)آشنائی دارم بنزدم آمد تا توصیه ای برای "کار"برایشان بنویسم تا مشکل بیکاری اش حل شود.
مرحوم اخوان ثالث در ادامه خاطرات خود می نویسند:
من قطعه زیر را برای همشهری خود آقای خامنه ای نوشتم و منزوی هم با خط زیبا آنرا نوشت و به خدمتشان برد و بعد ها شنیدم که در وزارت ارشاد موقتا" کاری به او داده اند.
امام جمعهء تهران،جناب خامنه ای / کسی که این ورق آرد حسین منزوی است
حسین منزوی از شاعران زنجانی ست / جوان و فاضل و صاحب قریحه ای قوی است
چکد از لطف و تری آب از غزلهایش / به شور نیز گهی چو جناب مولوی است
چو ریش و پشم اگر گشته خط عارض او / خط کتابت او همچو نقش مانوی است
چو من ندارد اگر هیکلی و بالایی / چه غم،نه خوشگل صوری،که خوب معنوی است
سه چهار بیت از او موقع ورود امام / سرود گشته و طومار آن نه منطوی است
امام گشت چو بیمار،او سرود دعا / که چاپ گشت و مجلهء سروش محتوی است
کتاب حنجرهء زخمی تغزل او / هنوز رشک چه بسیار کهنه ای، نوی است
وی از نبایر شیخ شهید اشراق است / نه انگلیسی و روسی و نه فرنسوی است
به رادیو،به جراید،به جام جم،صدها / مقال داشته،فارغ ز کل ماسوی است
(ببخش ماسوی ار گشت ماسوی به ممال / نه از خطای من آن،اقتضای این روی است)
نگویم اینکه بود مثل صاحب عباد / نگویم آنکه نویری ست،یا تهانوی است
سخنسرای و مقالت نویس و اهل قلم / یکی از خمسویان وطن،نه نمسوی است
یکی مسلمان زاده است و اهل این کشور / نه اهل کیش یهود و بها،نه عیسوی است
جوان سخنور پا در رهی است رو به کمال / نه صوفی است و نه مزدشتی و نه نقطوی است
به فارسی و به ترکی است ذو لسانینی / که وزن و قافیه اش راست،مثل مثنوی است
الا که لطف خود از این جوان دریغ مدار / ثواب اخروی اینجا،اگر نه دنیوی است
جوان شاعر صاحبدل و طنخواهی ست / نه تودگی و نه غربی،نه خویش پهلوی است
چنین شناخته بودم که فضل با اسلام / هماره نسبتشان مثل شکل و محتوی است
مگر میانهء اسلام،با وطنخواهی / چنان چو فضل و ادب،اختلاف ماهوی است؟
چرا گرسنه بمانند اینچنین فضلا؟ / چرا زمانه چنین بی درایت و غوی است؟
کنون که مسند قدرت تراست دستش گیر /که دستگیر ضعیفان فضیلت قوی است
جناب حجه الاسلام دنیوی گفتار / بهوش باش،درین کار اجر اخروی است
مرا اگر چه ز سادات امید خیری نیست / ولیک خامنه ای باز غیر انجوی است
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند / جز این هر آنکه بگوید،ضلال و کجروی است
من این مسود توسیم می برم به بیاض / که نام قطعه به دیوان حسین منزوی است

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

چو شد قندیل زر گردان بر اوج قلعهء مینا

در برخی از کتب تاریخی از جمله نوشته حافظ نور محمد آمده است:
وقتی ابو مسلم از امام صادق(ع) برای خلافت دعوت کرد،امام جواب رد دادند ولی از ابو مسلم خواستندکه جسد مطهر امام علی(ع) را از نجف به بلخ انتقال دهند تا از فتنه بنی امیه در امان بماند.
ابو مسلم بدن مطهر امام را در صندوقی قرار داده و آنرا در قریه حیران در مشرق بلخ مدفون نمودند تا آنکه در زمان سلطان سنجر بن ملک شاه سلجوقی در سال 530ق صندوق را بهمراه عریضه ای از مکاتبه ابو مسلم و امام صادق(ع) کشف کردند.
سلطان سنجر دستور داد تا بارگاهی بسازند و بعدها سلطان حسین بایقرا در سال885 ق دوباره دستور داد تا گنبد مناسبتر و بارگاه و بازاری ایجاد کردندکه شهر بزرگی بنام مزار شریف ایجاد شد.
بر دیوار گنبد مزار قصیده ای منسوب از مولانا جامی نصب شده است که چند بیت از آن چنین است:
چو شد قندیل زر گردان بر اوج قلعهء مینا / شعاع شمع کافوری مه گردید ناپیدا
دیار قبه الا سلام بلخ امروز در معنی / چو فردوس برین گشته،فرحناکست و روح افزا
درون خلوت او دوش بودم معتکف جامی / به گوش جان من آمد ندا از عالم بالا
برو،برهان مجو دیگر،گواهی نه ازین بهتر / هزاران گنگ و کور و کر،که صحت یافتند اینجا

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

عمری زتو بگذشت به تاریخ نوشتن

علامه محمد قزوینی (1294-1368 ق)در مجله ادبی و تاریخی" یادگار"،ستونی بنام"وفیات معاصرین" قرار دادند که در آن تاریخ مختصر زندگی و سال وفات مشاهیر معاصر خویش را ثبت می کردند.
پس از فوت مرحوم علامه قزوینی ،شاگرد او که از فضلا و مورخین بنام بود یعنی عباس اقبال آشتیانی که در نوجوانی نجار هم بوده است مدیریت مجله یادگار را بعهده گرفت و در همان ستون شروع به نوشتن احوال علامه قزوینی کرد.در ابتدای مقاله خود بیتی از شعرای عرب به این مضمون آورد:مرگ احباب بس ترا عبرت ...
مهدی اخوان ثالث می نویسد:پس از خواندن بیت آن عرب در مقاله دکترعباس اقبال ، شعر زیر را سرودم:
عمری زتو بگذشت به تاریخ نوشتن / تا آنکه نوشتند ترا نیز به تاریخ
بس میخ "توفی"که به تابوت مشاهیر / می کوفتی آسان،چه به توجیه،چه توبیخ
تا آنکه به تابوت تو نیز،ای شجر فضل / از جنس"توفی"زد،نجار اجل میخ!
...
کیهان فرهنگی شماره254/آذر 86/ص17

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

امرهم شوری برای این بود

پس از سقوط بنی امیه ،وقتی جدیع کرمانی و حارث بن سریج که هر دو به مذهب خوارج گرایش پیدا کرده بودند، شهر مرو را فتح کردند، با یکدیگر مشورت کردند که حکومت را چگونه و به چه شیوه ای اداره نمایند.
حارث بن سریج گفت: امر حکومت را شورائی کنیم.
صدها سال بعد هم که انقلاب سال 57 پیروز شد مرحوم سید محمود طالقانی در گوشه ئی از خبرگان ملت بر روی زمین همین شعار را سر داد ولی کوتاه مدتی بعد...و شاید راز این شورا در این شعر مولوی نهفته است:
امرهم شوری برای این بود
کز تشاور سهوها کمتر شود

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

الغرض لنگد کمیت ذوق تو

میرزا یحیی دولت آبادی (1241-1318) از جمله سیاستمداران دوره پهلوی اول بود که سعادت ایران را در:
تساوی زن و مرد در جامعه،
استقلال سیاسی نظام ایران،
کوتاهی نفوذ روحانی‌نمایان و
جدایی دین از دولت (سیاست) می‌دید.
او همراه علامه دهخدا روزنامه سروش را منتشر کرد و از اعضا انتجمن شعر و ادب بود و مدرسه سادات را در تهران تاسیس کرد. از وی به جز حیات یحیی، «داستان شهرناز» و دفتر شعری با عنوان «اردیبهشت نامه» باقی مانده است وکتاب یحیی در چهار جلد منتشر شده است.
مرحوم اخوان ثالث پس از خواندن دیوان شعر یحیی دولت آبادی در قطعه زیر آن را به نقد کشیده است و به نظر اخوان یحیی خان دولت آبادی بیشتر سیاستمدار است تا شاعر!:
طبع تو شیرین زبانی گفته ای / وین سر پیری جوانی می کند؟
از قلم عنبر فشانی گفته ای / وز زبان شیرین بیانی می کند!
در هوای آب و آتش گفته ای / خاکیان را فرقدانی می کند؟!
یا نمی دانم دگر طبعت چه ها / با چه ها دیگر که دانی می کند
خواندم این بلبل زبانی های تو / طبع خامت هرزه خوانی می کند
چون نمی دانی که این کج ذوق خام/ بدبه الفاظ و معانی می کند؟!
خوانی اش رهوار اسب و قاطرک / بد رکابی،کج عنانی می کند
فرقدانی میکند از طبع توست / راست بین چون کج دهانی می کند؟
این نه تعبیر و بیان پارسی ست / یا که تازی ترکمانی می کند؟
الغرض لنگد کمیت ذوق تو / کاینچنین جفتک پرانی می کند
فرقدانی می کند؟بخ بخ!زهی! / واقعا" شیرین زبانی می کند
تا سه مصرع ساده گویی و سبک / چارمین ثقل و گرانی می کند
بویش آید،راست گفتی،طبع تو / از قلم عنبر فشانی می کند!
عنبرینی خود،قلم عنبر فشان / اینچنین،کار آنچنانی می کند
عنبرین شعرت ز طبع عنبرین / جمله دیوان عنبرانی می کند
بوی عنبر خیزد از دیوان تو / وز درونت ترجمانی می کند!
چون نهادی نام آن اردیبهشت / کاو بهران را خزانی می کند؟!
باد بوب عنبر آرد ز اصفهان / شهر تو شعرت جهانی می کند
اینچنین نصف جهان،با یک جهان / عنبرین بازار گانی می کند
اصفهان،با آن همه ذوق و هنر / نفرت از این اصفهانی می کند
الغرض، اسبت دو شیهه در میان / انکر الا صوات خوانی می کند
دختر طبعت نه دزد و روسپی ست / یکه چینی،تک پرانی می کند
باز گو آمد زمین را ز آسمان / کاین ندای آسمانی می کند؟!
از زمین بشنو جواب آن ندا / کاین حقیر گم نشانی می کند
حاج یحیی دولت آبادی!دگر / رفع زحمت عبد فانی می کند!



یوسفی در چاه و این کنعانیان

کودتای 28 مرداد1332 ،رهبران نهضت ملی چون دکتر مصدق،مهندس رضوی کرمانی،دکتر صدیقی ،دکتر فاطمی و برخی دیگر را به زندان انداخت. و آنان در چاه زندان روز شمار مرگ خود را آغاز کردند. ولی از طرف دیگر بسیاری از کسانی که از مجلس استعفا داده بودند،استغفار نموده و گفتند:اشتباه شده و ما استعفا نداده بودیم. شاه و دکتر امینی نیز بر سر کنسرسیوم مشغول چانه زنی بر سر چاه نفت بودند تا شیرهای نفت را باز کنند.
استاد باستانی پس از ذکر مطلب فوقمی نویسند:

یوسفی در چاه و این کنعانیان
بر سر چاه اند در سود و زیان

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

ز عمر آنچه بجا ماند یادگار غم است

وقتی سالها قبل دکتر پرویز خانلری(1292-1369) در بستر بیماری افتاد وبعد از آنکه دوران نقاهتش به اتمام رسید و از بیمارستان مرخص شد،در جواب شعر اخوان ثالث که شعری برای بهبودی او فرستاده بود.قطعه زیر را با پست به خانه اخوان فرستاد:
عزیز من،ز توام این پیام دلداری / دهد نوید که آید بهار بار دگر
بلی زمستان گر فصل سردی و سختی ست / امید هست که آرد ز پی بهار دگر
ولی چه سود،که پیرانه سر نگردد باز / نشاط و شادی و امید روزگار دگر
کنون که از تف انده گداخت شمع امید / منم نشسته و در پیش شام تار دگر
به کنج عزلت اگر هیچ غمگسار نماند / کجا روم ز پی یار غمگسار دگر؟
ز عمر آنچه بجا ماند یادگار غم است / چرا به سر نهمش باز یادگار دگر؟
هر افتخار که اندوختم،وبالم شد / چه بایدم که در افزایم افتخار دگر؟
زمانه قاصد شر است و پیک بیداد است / گمان مدار که گردد به یک مدار دگر
تو شادمانه بزی،ای رفیق عهد نشاط / که هست بر دل من زین بهار بار دگر

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت

پس از کودتای 28 مرداد ،دولت زاهدی تصمیم گرفت که فعالیت های فرهنگی اش را فزونی ببخشد تا فضای سیاه کودتا را از اذهان مردم پاک کند.بهمین خاطر کنگره بزرگداشت حکیم ابو علی سینا را را تهران و همدان برگزار کرد.
سپهبد فضل الله زاهدی که همدانی و قهرمان کودتا بود این جشن را افتتاح نمود.و در هنگام سخنرانی از روی متنی که برایش نوشته بودند به این شعر ابن سینا رسید که:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت / آخر به کمال ذره ای راه نیافت

زاهدی در موقع خواندن قافیه مصراع اول حرکت "ف" را در کلمه شتافت را با فتحه خواند که تا مدتها زبانزد مردم و روشنفکران شد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

ز رشوه خواری شیخ الخبیث افسر دون


سید محمد رضا کردستانی(میرزاده عشقی)در آ20 آذر ماه 1273در همدان بذنیا آمد. در جنگ جهانی اول از طرفداران عثمانی شد و همراه مهاجرین به استانبول رفت.عشقی گاه گاهی روزنامه ها و مجلات اشعار و مقالات منتشر می کرد.
صراحت لهجه،نکته بینی و تحلیل سیاسی در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی داشت.که از او یک انقلابی مشروطه خواه در اذهان ساخته بود.
میرزاده عشقی غزل معروفی دارد که در آن بسیاری از رجال قاجارمانند عین الدوله،فرمانفرما،نصرت الدوله،ملک الشعرای بهار و شاهزاده افسر را هجو کرده است.
او درباره افسر؛ادیب،شاعر و وکیل چند دوره مجلس می گوید:
ز رشوه خواری شیخ الخبیث افسر دون
به باد رفت وطن،مملکت زوالی شد

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

آزادی من اسیر مشتی خاک

وقتی مهندس احمد رضوی پس از کودتای 28 مرداد به زندان افتاد.استاد حبیب یغمایی قصیده ای را خطاب به شاه نوشت که توسط علاء به حضور شاه رسانده شد.شاه به تجدید نظر و آزادی او اشاره نمودو مهندس پس از طی کردن دو سال از زندانی ده ساله اش آزاد شد.
مهندس رضوی تا سال 1341 در ایران علاوه بر نمایندگی،در دانشکده فنی نیز تدریس می کرد.
هنگامی که در فرودگاه آتن باخبرنگاران مصاحبه کرد،گفت:ایران باید جمهوری شودوسپس در یک حادثه رانندگی در بین راه پاریس و بروکسل با برخورد با یک تیر چراغ برق بدرود حیات گفت و جنازه اش را در قبرستان پرلاشز در کنار قبر صادق هدایت دفن کردند.
وقتی داستان سید رضوی را می خواندم ،یاد شعر پوپک نیک طلب افتادم که:


دلگیرم از این زمانه ، دلگیرم
در اوج جوانیم ، ولی پیرم
آزادی من اسیر مشتی خاک
در حیرت آیینه تقدیرم

حال زندانیان چه می داند

مریم فیروز در خاطراتش می نویسد:هر کس به مصدق توهین کند،خودش را کوچک کرده است.
یک روز مهندس رضوی از یاران دکتر مصدق و عضو جبهه ملی را برای شهادت به محکمه آوردند. وقتی آزموده دادستان با لحن توهین آمیزی با مرحوم مصدق گفتگو می کرد. مهندس رضوی خطاب به رئیس دادگاه گفت:
اجازه می فرمائید.بنده مختصرا" در جواب ایشان عرایضی دارم.
رئیس دادگاه گفت:به ما مربوط نیست این اظهارات ...
در این هنگام که مهندس از جلسه داشت خارج می شد اظهار داشت:
تاریخ ایران،جواب ایشان را خواهد داد.
حبیب یغمایی مدیر مجله یغما برای رهایی هم ولایتی اش مهندس رضوی قصیده طولانی سرود که در قسمتهایی از آن عبارت است از:
فرودین ماه بر جهان خندید / لیک آوخ که بخت خندان نیست...
بوستان چون بهشت شد اما / میل خاطر به گشت بستان نیست
یاد یاران چو شهد بود و کنون / هیچ تلخی چو یاد یاران نیست...
دلم از درد دوستان خونست / دوستان،این دلست،سندان نیست...
حال زندانیان چه می داند / آن که را جای کنج زندان نیست...
گر شود هر شکستگی جبران / در شکست حیات،جبران نیست
یکصد وبیست ماه،ده سال است / یک خزان نیست،یک زمستان نیست
حبس مسعود سعد سلمان هست / صبر مسعود سعد سلمان نیست...
مگر این سید جلیل القدر / زادهء خراسان نیست؟
راهها بسته است و،هیچ امید / جز به احسان شاه ایران نیست
شهریارا به عفو کوش،به عفو / که به از عفو،پیش یزدان نیست

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

ضیا بگذشت از بصره،چرا ایران بود کوفی؟

شاهزاده محمد هاشم افسر از جمله سیاستمدرانی بود که در جزیان استبدادصغیر به حزب دموکرات پیوست و با حمایت آن حزب در 1327 در دورهء دوم مجلس از سبزوار راهی مجلس شورای ملی شد.همچنین در دوره های سوم و چهارم از نیشابور ولی از دوره پنجم تا نهم باز از سبزوار نماینده مجلس شد.
در ابتدای کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان با آنها مخالفت می کرد.بطوریکه به مدیر روزنامهء ایران –زین العابدین رهنما-که با خط کوفی تیتر روزنامه را می نوشت،چنین خطاب کرد:
عراقی زاده را بر گو که نادرویش ناصوفی
ضیا بگذشت از بصره،چرا ایران بود کوفی؟

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

"استاد عزیزم از میان رفت"

استاد منوچهر مرتضوی(1389-1308) که در محلهء ششگلان تبریز بدنیا آمد و صاحب تالیفاتی مثل؛مکتب حافظ،مسایل عصر ایلخانان،زبان دیرین آذربایجان،فردوسی و شاهنامه و چراغ نیم مرده است ،در اواسط دههء چهل موسسه تاریخ و فرهنگ ایران وابسته به دانشگاه آذرآبادگان را بنیان گذاشت .
استاد در نهم تیر ماه امسال رخ در نقاب خاک کشیدند.آقای نظمی تبریزی دوست آن مرحوم ماده تاریخ فوت ایشان را چنین بیان کرده اند:
آن مرتضوی که در فضیلت / کم بود نظیرش،از جهان رفت
دردا،ز میان نکته سنجان / آن فاضل فحل و نکته دان رفت
در ماتم او چرا ننالیم / یک باره ز دست دوستان رفت
از بس که ندید روی شادی / زین غمکده آستین فشان رفت
او داعیه یی نداشت،اما / آوازهء او به هر کران رفت
روزی که از این فسرده گلشن / آن طایر قدسی آشیان رفت
نظمی پی سال وی رقم زد: / "استاد عزیزم از میان رفت"

دوباره باز بهار آید و پدید آرد

هنگامی که برای دکتر پرویز خانلری (1369-1292) به قول اخوان ثالث "چشم زخمی از گذشت گردون" رخ داده بود.
اخوان بهمراه جمعی از شعرا به ملاقات دکتر خانلری که هنوز عصا بدست بودند می روند و قطعه شعر زیر را که برای تسلای ایشان سروده بودند را تقدیم می کند:
بزرگوارا عزیزا،مباش رنجه که چرخ / نمود چهر دگر گون و کرد کار دگر
زمین بگردد و گردون بسی پدید کند / زمانهء دگر و روز و روزگار دگر
بلای صعب زمستان یقین شود سپری / دوباره نوبت دیگر رسد بهار دگر
شنیده ای مثل سیب را و می دانی / مثل حکایت ازین سان کند هزار دگر
هزار چرخ زند سیب برفکنده فراز / که زی فرود بیاید به دست بار دگر
بزرگوارا،گیتی ستم بسی کرده ست / چنانکه بر تو،بر بس بزرگوار دگر
تو یادگار نهادی بسی بزرگ آثار / کز آن جهان ادب دارد افتخار دگر
بمان و باز بهل،در فنون فضل و ادب / چنانکه هشتی،بسیار یادگار دگر
دوباره باز بهار آید و پدید آرد / درخت خشک و تهی نیز برگ و بار دگر
چنین غریب نماند فضائل ایران / ز دور دیده فراوان چنین مدار دگر
چنان نماند و جنین نیز هم نخواهد ماند / گذشت چرخ کند باز هم گذار دگر

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

روح پیدا کند و با تو به گفتار آید

ایرج میرزا از نزدیکان شاهزاده محمد هاشم میرزا افسر ادیب و شاعر قطعه سرای معروف اواخر قاجار و اوایل پهلوی بود.
ایرج میرزا که خود از بزرگان ادب و شعر آن دوره به شمار می رود،در غزل معروفش که با مطلع "طرب افسرده کند دل،چون ز حد در گذرد"سروده است به شاهزاده افسر اشاره می کند و از او به عنوان نقاد شعرش چنین یاد می کند:
روح پیدا کند و با تو به گفتار آید
اگر این شعر من،از محضر افسر گذرد

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

تو نبودی که چون دگر یاران

شاهزاده محمد هاشم میرزا افسر (1253-1318)،ادیب شاعر،سیاستمدار مشروطه طلب،رئیس انجمن ادبی ایران و نایب رئیس مجلس شورای ملی بود.
افسر با آنکه با ملک الشعرا ئ بهار دوست بود و او را استادی مسلم می دانست درباره این شعر بهار:
پافشاری و استقامت میخ / سزد ار عبرت بشر گردد
بر سرش هر چه بیشتر کوبند / پافشاریش بیشتر گردد
افسر خرده گرفت و گفت:
بس شگفت آید از بهار مرا / که ستوده است پافشاری میخ
چون زدندش به سر،به خاک نشست / پس کجا بود پایداری میخ؟
پست گردد،ستم پذیر شود / ناستوده است بردباری میخ
ملک الشعرای بهار که مماشات افسر با دیکتاتوری پهلوی را می دانست،خطاب به او گفت:
افسرا!قطعهء تو را خواندم / که ز میخ رهی،دژم گشتی
از کی،ای خواجه،با"ابات الضیم" / هم ترازو و هم قدم گشتی
تو نبودی که چون دگر یاران / با رضا،یار و هم قسم گشتی؟
تو خود از میخ کمتری زیرا / زیر پتک حریف خم گشتی

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش

رفعت نرماشیری از نخستین کسانی بود که قبل از صدور فرمان مشروطه،انجمن غلامان آزاد را در بم و جیرفت تاسیس کرد.او چوب وفلک سردار مجلل را در وسط میدان نرماشیر سوزاند.ولی شش سال پس از فرمان مشروطه توسط پسر عین الدوله،در بردسیر در خانه بهادر الملک برادر میرزا آقاخان کرمانی به دار آویخته شد.
دکتر باستانی پس از نقل این حکایت این بیت را می نگارند:
شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش
ما را برای سوز و گداز آفریده اند

رفت و دردا که به صد درد دوا بود جلال

جلال الدین سادات آل احمد،در محله سید نصر الدین تهران در سال 1302 بدنیا آمد.او از جمله نویسندگان صاحب سبکی شد که همواره به حقیقت می اندیشید و از مصلحت اندیشی می گریخت. در اواخر عمرش به کلبه ای در میان جنگلهای اسالم کوچ کرد.(یا تبعید شد)
سر انجام در غروب هفدهم شهریور سال 1348 روح بی تاب اش آرام گرفت و در مقبره مرحوم آیت الله فیروزآبادی به خاک سپرده شد.
اخوان ثالث از دوستان نزدیک جلال،در رثای آن روشنفکر بی بدیل شعر زیر را سرود:
از صف ما چه سری رفت و گرامی گهری / ای دریغا!چه بگویم که چه ها بود جلال
ریشهء خون و گل گوشت رها کن،که تمام / عصب شعله ور و عاصی ما بود جلال
همه تن او رگ غیرت،همه خون خشم و خروش / همه جان شور و شرر ،نور و نوا بود جلال
استخوان قرص تنی،پیکرهء جهد و جهاد / تن بهل؛کز جنم و جان جدا بود جلال
دل ما بود و در آن درد و دلیری ضربان / سینه اش خانقه سر و صفا بود جلال
هم زبان دل ما،هم ضربان دل ما / تپش و تابش آتشکده ها بود جلال
هر خط او خطری،هر قدمش اقدامی / هر نگه نایرهء نور و ذکا بود جلال
پیشگامان خطر،گاه خطا نیز کنند / گرچه گویند که معصوم نیا بود جلال
دم عصمت نزد،اما قدم عبرت زد / جای کتمان پی جبران خطا بود جلال
قلمش پیک خطر پویه،که بر لوح سکوت / تازه صد سینه سخن،،بلکه صلا بود جلال
چه یلی از صف ما،بی بدلی از کف ما / رفت و دردا که به صد درد دوا بود جلال
گر چه می رفت از اولاد پیمبر به شمار / من بر آنم که ز ابنای خدا بود جلال
گر چه در خانه و بر بستر خود رفت به خواب / شک ندارم که یکی از شهدا بود جلال

یاری آن است که ما را شب غم یاد کنید

وقتی افغانها بر کرمان و یزد مسلط شدند.دختر شاه سلطان حسین و شوهرش از پایتخت فرار کرده و به کرمان پناه آوردند.حاکم کرمان ،عباس بیگ با تمام توان از آنها مهمان نوازی نمود و به قول خواجوی کرمانی:
روز شادی همه کس یاد کند از یاران
یاری آن است که ما را شب غم یاد کنید

سوی تو دل می کند رو،یا علی

چند شب قبل با عده ای از فرهیختگان شعر وادب به محفلی در آجودانیه تهران رفتیم. هر یک از دوستان خاطره یا شعری درباره ماه مبارک رمضان و یا اولین شهید محراب این ماه خواندند.من هم خاطره ای از دوران نوجوانیم در زمانی که در پادگان بیست و یک حمزه بودم تعریف کردم.نوبت که به استاد یاور همدانی رسید، ایشان شعری که درباره مولا علی(ع) سروده بودند را با صدایی عاشقانه نسبت به مولا قرائت کردند ،که تحسین همگان را برانگیخت:
ما سوا را تا فراسو،یا علی / سوی تو دل می کند رو،یا علی
دل نیارد جز به سویت رو اگر / بسته شد هر در ز هر سو،یا علی
مطلع الانوار دل ها روی تست / روی تو آن روی نیکو،یا علی
گلشن جان با گل روی تو گشت / غیرت گلزار مینو،یا علی
در خم چوگان زلفت بی قرار / گوئیا دل گشته چون گو،یا علی
عاشقان را بیش بخشایی به عشق / آب رو از تاب ابرو،یا علی
عارفان را ذکر و فکر نام تو / بر دل و جان داده نیرو،یا علی
خاکساران را خراب آباد کرد / مستی آن چشم جادو ،یا علی
دل هوای کوی کعبه گر کند / غیر کویت کعبه ای کو،یا علی
از طریقت در حقیقت راز حق / در تو می جوید خداجو،یا علی
با ولایت ایمن آید از بلا / رازی و رومی و هندو ،یا علی
مظهر کل عجائب جز تو نیست /هیچ کس در خلق و در خو،یا علی
با تو در عالم به عشق و عقل کیست / تا زند پهلو به پهلو،یا علی
ای در خیبر گشا دست خدا / نازمت آن زور بازو،یا علی
ای تو باب شهر علم مصطفی / حصن حق را برج و بارو،یا علی
ای که در عهد تو آرام آرمید / در پناه شیر آهو،یا علی
دارم از جانکاه رنج روزگار / شب همه شب سر به زانو،یا علی
دیری از دردم به ناله همچو نال / عمری از مویه چنان مو،یا علی
در هوای کوی جانان جان به لب / آمد از این برزن و کو ،یا علی
تو تیای دیدهء اهل ولاست / خاک تو آن خاک خوشبو،یا علی
رخصتی تا طایر جان پر کشد / سوی آن خوشتر از مشکو،یا علی
گر میسر وصل باشد در فزاق / فارغم از هر هیاهو ،یا علی
هر که بر دامان وصلت دست یافت / دست ما و دامن او،یا علی
شد به مدحت بحر توفانزای طبع / در تلاطم در تکاپو،یا علی
تا که یاران را کند مولا مدد / "یاور"از صدق و صفا گو ،یا علی
رفت پنجاهم مگر این پنج روز / آرم آب رفته در جو،یاعلی
دم غنیمت یک دو دم با همدمان / دم همه دم،دمبدم هو،یا علی

حباب آب سواریم و باد در سر ماست

ایستادگی مردم کرمان در برابر اتابکان فارس،اتابکان یزد،اتابکان خراسان،خوارزمشاهیان،حکام مغول و بالاخره محمود افغان! خواندنی است.وقتی محمود افغان مسجد و قلعه کرمان را محاصره کرد،از مردم محاصره شده خواست تا نمایندگان کمپانی های هند خاوری هلند وانگلیس واسباب و اثاث رستم محمد خان سعدلو را به او تحویل دهندتا کاری با مردم کرمان نداشته باشد. محمود خان فکر می کرد نمایندگان دو کمپانی بیست هزار تومان در اختیار دارند.ولی مردم حاضر شدند که قحطی ومحاصره در فصل زمستان را بپذیرند و تعداد زیادی از این فقر و فاقه تلف بشوند بطوریکه از کل سی هزار خانوار مردم شهر،کمتر از ده درصد آن بر جای ماندند و بقیه مردند یا فرار کردندیا به اسارت افتادند و از پنجاه هزار نفری که به قلعه پناهنده شده بودند،تنها سه هزار نفر زنده ماندند تا پیشنهاد صلح محمود را بپذبرند .
استاد پاریزی پس از بیان مطلب فوق به این شعر جناب قدمعلی سرامی اشاره می کنند که:
حباب آب سواریم و باد در سر ماست
نه پولک تن دریا،نه چشم طوفانیم

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

اي بچه‌هاي پاپتي!

پهلوی دوم ؛پس از آرام کردن فضای ملی-مذهبی اوایل دههء سی و دههء چهل،بتدریج گامهای استبدادی و دیکتاتور منش خود را برای حذف کلیه مخالفان خود بر می داشت و با تمامی نیروهای مخالف با شدت و حدت تمام برخورد می کرد.آرامش گورستانی که درست کرده بود به مذاقش خوش می درخشید و سرانجام سر و صدای دو حزب درباری را نیز تحمل نکرد و آنها را به حزب رستاخیز تغییر نام داد!
دماغ او از قدرت پوشالی پر شده بود و در سر داستان ایران باستان و کوروش بزرگ را تصور می کرد بهمین خاطر در اواسط دههء پنجاه ،جشنهای دو هزار و پانصد ساله را راه انداخت تا قدرت افسانه ای خود را به رخ کشورهای همجوار بکشاند.
سیاوش کسرایی از معدود شاعران مبارزی بود که شادی های ظاهری حکومت را برنمی تابد و همراه مردم کوچه پس کوچه های جنوب شهر ،شعر" ای بچه های پاپتی "را می سراید:
اي بچه‌هاي پاپتی
دور شين و کور شين همه‌تون
زنده به‌گور شين همه‌تون
تو شهرمون مهمونيه
مهموني‌مون اعيونيه
دنبک و تنبور مي‌زنن
طبلک و شيپور مي‌زنن
نيفته چشمام بهتون
نشنوه گوشام صداتون
دور شين و کور شين همه‌تون
زنده به‌گور شين همه‌تون
تا وقتي جشن قيصره
دس به سپيدي نزنين
دس به سياهي نزنين
مهمون داره بدش مي‌آد
لرزه به گنبدش مي‌آد
اي بچه‌هاي ناز نازي
وقتي مي‌آين به اين بازي
زبون درازي نکنين
با تله بازي نکنين
حرف دو پهلو نزنين
پهلو به جادو نزنين
نياد صداي حرف‌تون
صداي حرف تلخ‌تون
نگين که قحط گندمهگ
شنگي مال مردمه
نگين که مرگ فراوونه
زندگي اينجا ارزونه
نگين که جشن ملته
اون که اسيره ذلته
حرف‌هاي سر بسه نگين
آسه بياين، آسه برين
تا ديوه شاخ‌تون نزنه
لقد به طاق‌تون نزنه
تو شهر کلاغ فراوونه
تو هر سوراخي پنهونه
اگه کلاغا بدونن
ديو و خبردار مي‌کنن
ديوه مي‌آد سراغتون
زهر مي‌ريزه تو آش‌تون