۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

شب است و چهره میهن سیاهه

وقتی فاجعه 17 شهریور سال 57 رخ داد،موسیقی دانان رادیو با محوریت هوشنگ ابتهاج که مسوول موسیقی رادیو بود در اقدامی انقلابی دسته جمعی استعفا دادند.
آن روز ها محمد رضا لطفی آهنگ ساز برنامه ای ساخت که روح انقلابی را در جامعه بدمد.او در برنامه اش اشعار و دو بیتی های غمناکی را گنجاند تا صدای اعتراض به گوش رژیم برسد.
این اشعار با صدای زنده یاد مهدی فتحی خوانده می شد:
شب است و چهره میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هر که عاشقه پایش به راهه
برادر بی قراره،برادر شعله واره
برادر دشت سینه ش لاله زاره
شب و دریای خوف انگیز و طوفان
من و اندیشه های پاک پویان
برایم خلعت و خنجر بیاور
که خون می بارد از دل های سوزان
برادر نوجوونه،برادر غرق خونه
برادر کاکلش آتش فشونه
تو که با عاشقان درد آشنایی
تو که هم درد و هم زنجیر مایی
ببین خون عزیزان را به دیوار
بزن شیپور صبح روشنایی
(روزنامه بهار 21 بهمن 1388 شماره 25)

وای از این پیران طفل نا ادیب

وقتی به انتهای امیر آباد رسیدیم به یاد دوران کودکی ام افتادم که بهمراه سید عباس ابطحی،چقدر بیابان ها و دشت های آن منطقه را بهمراه سایر افراد گروه زیر پا می گذاشتیم و در عالم خیال چه زندگی افسانه ای داشتیم. برای پسرم داستان آن سرهنگ ساواکی را تعریف کردم که وقتی ابوالقاسم درخت جلوی منزلش را تکان داد، بی دلیل به صورت من سیلی زد و عباس دوان دوان به خانه مان رفت تا به مادرم اطلاع دهد ومادرم به همراه پدرم به طرف خانه سرهنگ آمده بودند و با تمام قدرت از مظلومیت من دفاع می کردند.در بغل پدرم بودم که او چنان محکم و استوار بطرف سرهنگ خیز برداشته بود که همسایه ها، دو طرف را به آرامش و آشتی فرا می خواندند.
چند سال بعدفضای شور و هیجان علیه دیکتاتور و سرهنگ ساواکی مملکت را پر کرد.کلاس هایمان تعطیل شد و من هر روز بهمراه پدرم به دانشگاه تهران می آمدم تا شاهد تظاهرات و راهپیمایی های مردم باشم.در دفترچه یادداشتم شعارها را می نوشتم تا در منزل برای مادرم بخوانم.یک روز عصر که بطرف منزل می آمدیم گاردی ها کل خیابانهای دور و بر دانشگاه را چون قطاری از فشنگ محاصره کرده بودند و هر صدای اعتراضی را در گلو می خشکاندند . آنها با نیروهای پیاده و سواره نظام خود رعب و دلهره عجیبی را ایجاد کرده بودند.ولی اعلامیه های امام همانند آب خنکی که بر آتش ریخته شود فضا را را باز و شجاعت و استقامت بهمراه می آورد.
وقتی فضای 22 بهمن امسال را دیدم یاد شعر مولانا افتادم و برا ی بچه ها شروع به خواندن کردم:
از خمیری اشتر و شیری پزند / کودکان از حرص آن،کف می گزند
شیر و اشتر نان شود اندر دهان / در نگیرد این سخن با کودکان
کودک اندر جهل و پندار و شکی ست / شکر باری،قوت او اندکی ست
طفل را استیزه و صد آفت است / شکر این که بی فن و بی قوت است
وای از این پیران طفل نا ادیب / گشته از قوت بلای هر رقیب
چون سلاح و جهل جمع آید به هم / گشت فرعونی جهان سوز از ستم

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

ناصر الملک از فرنگستان چه یافت جز تقلب های دزدان فرنگ

ملک الشعرای بهار درباره ناصر الملک که مقام هایی چون ؛ ریاست وزرایی، وزیر مالیه، نایب السلطنگی را بعهده داشت ولی هرگز به مصلحت ملت قدمی بر نداشت و در بزنگاههای مهم تاریخی از ترس به سفارت انگلیس پناهنده شده و فرار را بر قرار ترجیع داد و از بد اقبالی مردم ایران در این لحظات سرنوشت سازاختیار کشور و مجلس به او سپرده شده بود و در برابر تهدید ها نه تاب مقاومت آورد و نه توانست سیاستی درست تدبیر کند.
بهار برای محاکمه ناصر الملک ترکیب بندی در 6 بند( 69 بیت ) سروده. اما دلخونی بهارتنها ازناصرالملک نیست. بلکه از دست سیاسیون خشک مغزیست که به صرف آنکه ناصرالملک تحصیلات خود را در فرنگ انجام داده نیرنگ های او را باور داشتند:
هرکه روزی چند رفت اندر فرنگ کی شود آگه ز رسم و نام و ننگ ...
در قسمت دیگری از محاکمه او بهار می نوسید:
ناصر الملک آمد و مسند ربود با وزیران پیل بازیها نمود
حیله ها انگیخت تا خود از شمال شاه سابق با سواران رخ نمود
شستر آن والا مشیر ارجمند بهر دفعش دست قدرت برگشود .....
دست در دامان این نایب زدند که بکن فکری در این هنگامه زود
خان نایب نیز انگشتی رساند تا که از روسیه بالا شد عمود
آمد از روسیه اولتیماتومی سرخ و سبز و ازرق و زرد وکبود ....
ناصر الملک آن یل کار آزمود اندرین میدان میانداری نمود ....
کشت ملت را که خرم بود و سبز نا رسیده از حیل بازی درود
زان سپس قصد فراریدن گرفت تا نبیند آنچه خود آورده بود
کرد روشن آتش و خود روی تافت تا نبیند آنچه خود آورده بود

دردی است درد مردن کان را دوا نباشد

مولانا جلال الدین محمد بلخی{604-672) در آخرین سال عمر پر برکتش،وقتی در بستر بیماری قرار گرفت، به فرزندش بها الدین ولد که در همه احوال ازاو مراقبت می کرد گفت: امروز حالم بهتر است وبهتر است که امروز را استراحت نمایی .وقتی فرزند را مرخص نمود در آن شب موعو د و وصال غزل زیر را شروع به سرودن کرد وشاگردش حسام الدین چلپی با چشمانی اشکبار آنها را می نوشت:
رو سر بنه به بالین،تنها مرا رها کن! / ترک من خراب شبگرد مبتلا کن!
ماییم و موج سودا،شب تا به روز تنها / خواهی بیا ببخشا،خواهی برو فنا کن!
از من گریز تا تو،هم در بلا نیفتی / بگزین ره سلامت،ترک ره بلا کن!
خیره کش است ما را،دارد دلی چو خا را / بکشد،کسش نگوید تدبیر خونبها کن!
بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد / ای زرد روی عاشق تو صبر کن!وفا کن!
دردی است درد مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم،کاین درد را دوا کن!
در خواب دوش پیری،در کوی عشق دیدم / با دست اشارتم کرد،که عزم سوی ما کن!
گر اژدها است بر ره،عشقی است چون زمرد / از برق این زمرد، هین دفع اژدها کن!
بس کن که بیخودم من وز تو هنر فزایی / تاریخ بو علی گو تنبیه بوالعلاء کن!

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور

سید مصطفی تاج زاده از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی واز شاخص های تیم اصلاحات دولت دکتر سید محمد خاتمی بود.
تاج زاده پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری بخاطر اعتراض به نحوه شمارش آرای مردم بازداشت و مدتهای زیادی را در سلول انفرادی به سر برده است.او در نامه ای به همسرش خانم فخر السادات محتشمی پور می نویسد:
فخری عزیز و فداکارم!
از ششم بهمن 1359 که امام خطبه عقد ما را در جماران جاری کرد، بیست و نه سال پرفراز و نشیب می گذرد.
اعتراف می کنم که در سه دهه گذشته آن چنان که شایسته و درشأن تو بود، زندگی را سامان نداده ام و تو همواره با بزرگواری نه تنها سختی ها را تحمل کردی، بلکه برایم قوت قلب بودی. درود و سلام گرم من از اوین بر تو باد!
برایم سخت است که بدون انجام کوچکترین اقدام خلاف قانون، در زندان نظامی باشم که در تأسیس و تثبیت آن عمرم را سپری کرده ام و کیفرخواستی برای من، همچون سایر دوستانم، تهیه شده که طبق آن « آشوبگر » خوانده می شوم حال آن که شعار و عمل ما فعالیت قانونی، مدنی و مسالمت آمیز بوده است. در صداو سیما نیز افرادی یکطرفه آنچه در شأن خودشان است، متوجه من می کنند بدون آن که امکان پاسخگویی داشته باشم. لطف خداوند و آگاهی ملت جبران کننده این بی مرامی ها و نامردمی هاست. ....
از جمله دلخوشی های من در زندان، علاوه بر فرصت خودسازی و مطالعه و مصاحبت نیکان روزگار، ملاقات های سه شنبه با تو و فاطمه و گاهی پدر و مادر بزرگوارم و خواهران و برادر داغدیده ام است. سه شنبه ها برای زنده یاد قیصر امین پور یادآور مرگ بود و برای من تجدید حیات است. کاش می توانستم همچون آن شاعر بزرگ اصلاح طلب، برای سه شنبه ها شعری بسرایم. نقص خود را با پناه بردن به خواجه شیراز جبران کردم. این غزل آمد:
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم/ حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم/ خازن میکده فردا نکند در بازم
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی /جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور/ با خیال تو اگر با دگری پردازم
سر سودای تو در سینه بماندی پنهان/ چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم/ به هوایی که مگر صید کند شهبازم
همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم/ از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس /زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم
گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد/ همچو زلفت همه را در قدمت اندازم

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

شاید که وا شود گره از کار مملکت

مجمد رضا جلالی نائینی ،تنها عضو موسس جبهه ملی در حال حیات هستند.دکتر جلالی در اواخر حکومت رژیم پهلوی سناتور انتخابی بود و در مجلس سنا چند نطق آتشین علیه دولتهایی که حکومت نظامی راه انداخته بودند کرد و سرانجام در سوم بهمن 1357 از سناتوری استعفا داد.
یحیی سمیعیان (1275 -1363) شاعر و روزنامه نگار که در سال 1301 به جرم حمله به سید ضیا ء در روزنامه نوروز به تیمارستانفرستاده شد. در خصوص استعفای او سرود:
مردم گشوده اند زبان بر ثنای تو / ای سرور عزیز که جانم فدای تو
آید هماره روح خلایق به اهتزاز / خوانند در جریده چو نطق رسای تو
هان ای جلالی ای شه اقلیم معرفت / در فضل و در ادب نرسد کس به پای تو

شاید که وا شود گره از کار مملکت / اندر قبال همت و هوش و دعای تو
تو یکه تاز عرصهء عشق و شهامتی / مردی چنین خجسته ندیدم سوای تو
هستی پناه و حامی مخلوق بی پناه / نازم به حس رافت و صدق و صفای تو
بر مسند جلال و شرف باش استوار / نبود دگر کسی که نشنید به جای تو
از حد اعتدال مشو خارج ای عزیز / هر چند پاسدار تو باشد خدای تو
جان وتن تو دور ز رنج و ملال باد / باشد علاقه در دل ریحان برای تو


۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

امان از دوغ لیلی

در طلوع نهضت مشروطیت،وقتی نصره الدوله فیروز پسر ارشد فرمانفرما در کرمان مردم را به گلوله می بست ،علی اکبر دهخدا در دفاع از مردم بی گناه کرمان در روزنامه صور اسرافیل در ستون چرند و پرند می نویسد:
"... حضرت والا فرمانفرما جلو اتاق شوری،روبروی ملت می ایستد و با چشمهای اشک آلود و گلوی بغض گرفته به آواز حزین به ملت خطاب می کند که ای مردم،من می خواهم بروم به ساوجبلاغ و جانم را فدای شماها بکنم.بعد در عرض بیست روز دیگر می بیند در قلمرو حکمرانی همین حضرت والا ارجمندی نصره الدوله پسر خلف ایشان دوازده نفر لخت و عور و گدا و گرسنه کرمان را به ضرب گلوله به خاک هلاک می اندازد،اینجا هم آدم وقتی آن فرمایشات بی ریای حضرت والا فرمانفرما به نظرش می آید،بی فاصله این شعر هم از خاطرش می گذرد که:
امان از دوغ لیلی
ماستش کم بود آبش خیلی...."

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

سعی کردیم به ویرانی کشور من و تو

ملک الشعرای بهار در سال 1290 در باره ارتباطش با اعضاء حزب دمکرات می نویسد:
"... زندگی سیاسی ما هم به اینجا ختم می گردد که هر چه بافته بودیم پنبه شد، خود ما هم از خانه و لانه رانده شدیم!.... از قضا در تهران هم رفقای ما را تبعید کردند! بعد از یکسال از تهران با هزار زحمت به مشهد مراجعه کردم حزب را دیدم در حال خمود، جراید در حال توقیف و رفقا بدون حرارت و امید در پی کسب و کار خود .... یک سال کار کردم، تکفیرم کردند و من بکار خود مشغول، تا جنگ بین الملل افق جهان را با برق ششلول یک نفر صربی قرمز ساخت... "
هیچ دانی که چه کردیم به مادر من وتو
یا چه کردیم به هم، جان برادر من وتو
سعی کردیم به ویرانی کشور من وتو
رو، که اف بر تو و من باشد و تف بر من و تو
هر دومان مایه ننگیم امان از من وتو
من وتو هر دو جفتگیم امان از من تو ....
مستبد گشتم و تو باز مساوات شدی
یا که من صاحب ثروت شده تو لات شدی
اعتدالی شده مخلص، تو دموکرات شدی
الغرض من چو تو لات و تو چون من مات شدی
باز هم بر سر جنگیم، امان از من وتو