۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

باد بهار و باور آزادی

استاد جلال رفیع نقل می کنند:
"وقتی در سال 1354 در سلول انفرادی زندان کمیتهء مشترک ضد خرابکاری بودم،شعر زیر را سرودم که بعد ها در نشریهء رعد متعلق به دانشجویان حقوق دانشگاه تهران با عنوان چهار دیواری غیر اختیاری چاپ شد. "

شب در نقاب خواب گذشتم
آهسته از برابر داروغه های مست
تندیس های هرزه ندیدند:
قلب قفس شکست
مرغی پرید و رفت....
بر قلهء حکومت هفت آسمان نشست
زین تنگنای خاک
بالاله های سرخ تر از خون عاشقان
پرواز کرد و بر دل رنگین کمان نشست
انگار پرده ها همه ظلمت بود
انگار لحظه ها همه وحشت بود
اما....
از پشت پرده-پردهء تاریک لحظه ها
در پیچ و تاب بال و پرم پیچید،
باد بهار و باور آزادی
موج رهایی آور آزادی
پرواز،باز هم پرواز
پرواز،باز هم پرواز
پرواز،پرواز،پرواز....
....افسوس!
افتاد چون نقاب
باز آمدم زخواب
-زین خواب یا مکاشفه یا معراج
معراج دار با بدن حلاج!
باز امدم ز خواب
بر چار سوی خویش نظر کردم:
دیوار،باز هم دیوار
دیوار،باز هم دیوار
دیوار،دیو...ار،دیو...ار!

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

گل مریم از خاک من سر زند

دکتر قاسم غنی در یادداشت های خود می نویسد:
"مریم –دختر فرمانفرما_پس از جدایی از شوهرش،رفت وآمد هایش با بیوک را بیشتر کرد.و بیوک که تک و تنهاست و مادری دارد که در آنوقت زن قزل ایاغ نامی بود.غالبا" در خانه شوهر خود بود،یا بر فرض نزد پسر می آمد با پسر محرم بود.مریم غالبا" به خانهء او می رفت.بیوک به منزل مریم می رفت. مریم قول می دهد که زن او شود،و به قول خودش به مذهب و سنت عشق_ که پابند به صیغهء شرعی و اجرای تشریفاتی معمول نیست_زن وشوهر می شوند."
اما مریم فیروز بیوک(رهی معیری)را رها می کند و با هم حزبی اش ،دکتر نورالدین کیانوری ازدواج می کند و با او به مسکو می رود.
دکتر ابراهیم باستانی پاریزی ،در کتاب فرمانفرمای عالم شعری را که رهی در سوز و گداز مریم سروده است را می نویسند:
عروس چمن مریم تابناک / گرو برده از نو عروسان خاک
به رخ نور محض و به تن سیم ناب / به پاکی چو اشک و به صافی چو آب
به روشندلی قطرهء شبنم است / با پاکیزگی دامن مریم است
چنان نازک اندام و سیمینه تن / که سیمین تن نازک اندام من
سخنها کند با من از روی دوست / وزو بشنوم هر نفس بوی دوست
دواند مرا ریشه در قلب ریش / دهم آبش از قطرهء اشک خویش
قضا چون زند جام عمرم به سنگ / به داغم شود دیده ها لاله رنگ
چو در خاک تیره شود منزلم / بود داغ آن سیم تن بر دلم
بهاران چو گل بر چمن در زند / گل مریم از خاک من سر زند

الا ای امید خراسان درود

استاد مشفق کاشانی نقل می کنند:در زمستان 1349،شاعر و نویسندهء بزرگ معاصر آقای عزت الله فولادوند قطعه شعری را به ایشان می دهند تا به حضور اخوان ثالث تقدیم کنند ولی ایشان فراموش می کنند تا آنکه پس از حدود نوزده سال بعد در سال 1368 در کتاب خلوت انس به چاپ می رسانند:
الا ای امید خراسان درود /الا یا مهین شاعر نامدار
ردا،بخردا،پرهنر شاعرا /سخندان شوریدهء روزگار
تویی دودمان سخن را پسر / رسد گر به فردوسی او را تبار
به تو نازد امروز شعر دری / کش افزون شد از تو همه اعتبار
شنیدم من از ارغنون تو دوش / بسی ایزدی نغمهء شاهوار
هماوای چنگ خوش رودکی / همانندهء شعر نغز بهار
چو بر خوانم از این اوستای تو ؟/چنان زار گریم که ابر بهار
بر افروزد اندر دلم آتشی / فروزان چو آتشگهء نوبهار
اوستای تو نامهء زردهشت / نبشته بر او گفت پروردگار
*****
.....
بدین قحط سال وفا و صفا / بر این تفته صحرا،بر این شوره زار
بدین شام تاریک اهریمنی / بر این دوزخی دشت بی رهگذار
که نفرین فرو بارد از آسمان / که لعنت به گوش آید از هر کنار
که غمازی گل کند روز و شب / نسیم بهاری به هر رهگذار
که ریزد ز دریا،ز توفان،زابر / که روید ز گلشن،ز گلبن،زخار
فسون و تباهی،فریب و دروغ / براین بوم و بر دم به دم بی شمار
****
بیا همنوای دل من بیا / بگرییم با هم دمی زار زار
الا یا به یمگان ری پای بند / به کردار آن بخرد هوشیار
توآنی که در پای خوکان هگرز؟ / نریزی مر این گوهر شاهوار
تو آن شبچراغی ز گردون دون / همان ابله بیهش نابکار

۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

کیم من؟آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

مریم فیرزوز بزرگترین دخترعبدالحسین فرمانفرما ،اولین بار با سرتیپ عباسقلی اسفندیاری پسر حاج محتشم السلطنه که شانزده سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد.
در سال چهارم ازدواجش شبی با شوهرش در منزل مصطفی فاتح مهمان بود،در آنجا جوانی را دعوت کرده بودند به نام بیوک...که شاعر بود.این جوان در آنوقت تریاکی بود و تریاکی سختی بود.او حدود سی سال ،خوشگل،خوش اندام،جذاب،شاعر وعاشق پیشه،تصنیف ساز ،غزل سرا،گویندهء خوب،موسیقی دان،با دو دانگ آواز خوب.
آن شب مریم دلدادهء او می شود،پسره هم کذا،وبا هم روابط دوستانه وعاشقانه پیدا می کنند.بیوک تحت تاثیر مریم تریاک را ترک می کند ویکی از عوامل طلاقش از شوهر اولش همین رابطه با این ترانه سرا بود.
دکتر قاسم غنی مطلب فوق را در خاطراتش آورده است و مریم نیز بخاطر عضو شدنش در حزب توده با نورالدین کیانوری ازدواج می کند و شاعر و غزلسرای بی بدیل معاصر را تنها می گذارد.
اما آن جوان شاعر و ترانه سرا ،مرحوم رهی معیری بود که تا آخر عمرش در حسرت مریم ازدواج نکرد و مجرد زیست و پس از کودتای 28 مرداد 1332 وقتی مریم فیروز آوارهء مهاجرت شد،رهی شعر زیر را سرود:
نه دل مفتون دلبندی،نه جان مدهوش دلخواهی/نه بر مژگان من اشکی،نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی / نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی،نه از شمعی،نه از جمعی / ندارد خاطرم الفت،نه با مهری،نه با ماهی
به دیدار اجل باشد،اگر شادی کنم روزی / به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیم من؟آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان / نه آرامی،نه امیدی،نه همدردی،نه همراهی
گهی افتان و خیزان،چون غباری در بیابانی / گهی خاموش و حیران،چون نگاهی بر نظر گاهی
ز نیک و بد گریزم چون شهاب آسمان گردی / به کوی و در شتابم چون سر شک آرزو خواهی
رهی، تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها / به اقبال شرر نازم،که دارد عمر کوتاهی

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

خو کن به درد خویشتن،از آسمان مرنج

در یکی از شب های سرد زمستان سال 1337 به اتفاق جمعی از دوستان شاعر در منزل آقای عبدالصمد حقیقت شاعر مهمان بودیم.وقتی از درد و رنج روزگار و نامردی برخی دوستان با دوست کنار دستی ام مرحوم رنجی سخن گفتم و راز دلم را برایش باز کردم.
استاد مشفق کاشانی در ادامه خاطره خود می نویسند:
پس از مدتی هادی پیشرفت(رنجی) قطعهء زیر را که در همان مجلس سروده بود را برایم خواند و من آنرا یادداشت کردم:
مشفق درین دو روزهء هستی به کار خویش / با او بگو حدیث خود،از دوستان مرنج
فرسوده گر تن تو شد از نیش خار غم / با کس مگو حدیث دل،از رنج جان مرنج
زخم دل تو خوب که بی مرهم اوفتد /با درد خود بساز،ز زخم زبان مرنج
آنان که با تو دشمنی از کینه می کنند / زین دشمنان دوست نما،در جهان مرنج
در کارگاه طبع غزلساز،با غزل / راز و نیاز داشته،وز این و آن مرنج
از گفتهء خسود میندیش و شاد باش / دستانسرای خود شو و،از داستان مرنج
خصم تو،خصم دانش و فضل است،ای رفیق!/تو دوست باش با هنر از دشمنان مرنج
چون رنجی از زمانه امید وفا مدار
خو کن به درد خویشتن،از آسمان مرنج

نه هر آن کس که نام او حسن است

وقتی در دههء چهل حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی شد ،آماده اجرای اصلاحات ارضی گردید. پس به فکر سر وسامان دادن به وضعیت خود افتاد. او با مریم دفتریان که دختر دفتر الملوک(خواهر دکتر مصدق) و خواهر ماریا و کارولینا از کارمندان وزارت خارجه بود آشنا شد.و مراسم خواستگاری به خوبی انجام شد.
ارسنجانی مصمم شدکه خانه ای در خور بزرگان نیز داشته باشد. پس خانه پرتو علوی و دکتر قاسم غنی که با هم شریک بودند و به دست وراث افتاده بود را به قیمت ده میلیون تومان خرید و برای بازسازی نیز ده میلیون تومان خرج کرد.
و سرانجام نیز پول کم آورد و با پولی که به واسطه حکمیت از شهرداری و خرم، سرمایه دار معروف گرفت و با کمک تیمسار عطا پور خانه ساخته شد.
ارسنجانی از مریم دفتریان طلاق گرفت و خانه را با حضور جمع کثیری از دوستان و روزنامه نگاران و خانم لی لی نمازی که ستاره مجلس بود افتتاح کرد.
همان شب راننده اش در حادثه تصادف کشته می شود و خودش نیز در حالی که درب اتاقش شکسته بود از دنیا می رود.
و به قول شاعر:
نه هر آن کس که نام او حسن است
همهء کار،با نظام کند

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

در سال 1990 که در تاجیکستان بودم،در وقت آنتراکت مراسم ،یکی از حضار که استاد دانشگاه بود،تحت تاثیر شدید برنامه قرار گرفت و به روی صحنه و پشت تریبون آمد و گفت:خدایا تا جهان هست خراسان بزرگ باشد!و حافظ بزرگ خراسان محمد رضا شجریان نیز باشد!
استاد شجریان در ادامه خاطره خود (ویژه نامه بهار شماره 60 در 26 اسفند 1388 )بیان می کنند :در آنجا و در رادیوشان از ما به حافظ یاد کردند.چرا که حافظ هم خواننده و خوشخوانی می کرده است:
سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم