۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

رنج ما بردیم وگنج ارباب دولت برده اند

بنا بر خاطرات عبدالله مستوفی در جلد دوم صفحه 289؛بعد از آنکه محمد علی شاه مجلس را به توپ بست،مجاهدین و مردم به فرماندهی سردار اسعد بختیاری و محمد ولی خان سپهسالار و ستارخان و باقرخان و یپرم ارمنی به سمت تهران حمله کردند و قوای ارشدالدله را شکست داده و او رامحاکمه صحرایی و کشتند.و تهران را در روز جمعه 1324 فتح کردند.فردای آن روز یعنی شنبه بعد از آنکه محمد علی شاه به سفارت روسیه پناهنده شد،جمعی در کوچه و خیابانها راه افتادند و خود را جزء مجاهدین جا زدند و البته بعدها از مزایای مشروطه بهره برداری های کلان نمودند و آنها را مجاهدین روز شنبه در تاریخ مشروطه ثبت کردند
استاد باستانی پس از بیان خاطرات مرحوم مستوفی به شعر خواجوی کرمانی اشاره می کند:
رنج ما بردیم وگنج ارباب دولت برده اند / خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آورده اند
گر حرامی در رسد ،با ما چه خواهد کرد؟از آنک / رخت ما،پیش از نزول ما به منزل،برده اند

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

در لغت نامه ی زندگی-نگاهی انداختم-وگریستم

امروزصبح یکی از مراجعینم ،معلمی بود که در مدرسه انرژی اتمی یوسف آباد تدریس می کرد ، برایم خیلی عادی بود وقتی از نحوه اخذ شهریه و چگونگی اداره آنجا صحبت کرد. اماوقتی ازچگونگی اداره آنجا و نام مدیر و رئیس هیات امنای آنجا برایم تعریف کرد،یاد خاطرات حماسی سالها قبل افتادم.آخر در سال 62 معلم جبر و بینش اسلامی مان بود و او بود که چگونه زیستن را برای تک تکمان تفسیر می کرد و سخنان جکیمانه اش دبیرستان مان را به شهیدستان سید فاطمی تغییر داد.
درسالهای آخر جنگ در دوکوهه دیدمش،لاغر اندام و نحیف و پر انرژی بود ؛همدیگر راسخت در آغوش کشیدیم ،فکر می کنم اسم کوچکش مسعود بود!
او که در کلاسهایش از اندیشه شهید رجایی در دولتی نمودن مدارس دفاع می کرد ،حالا خودش بزرگترین مدرسه خصوصی پایتخت راتاسیس کرده است و شهریه یکسال یک دانش آموزش تمام حقوق یک سال یک کارمند مثل بنده که تازه دارای مدرک کارشناسی ارشد هم هستم می شود!
امروز که دفتر شعر پوپک نیک طلب را می خواندم بیاد آنروزها افتادم:
ای ناشناس
از روزهای دور
می خواستم
تنهانام تورا بدانم
ندانستم
در لغت نامه ی زندگی
نگاهی انداختم
وگریستم
کلامت
مهتاب
به کوچه ی تاریک
می پراکند
وآوازهای قدیمی
بر لب
جاری می کند.
در نظرگاهم
سال های رفته
تکرار می شوند
وفرخنای بی تصمیمی مرا
در می کوبند
که چه سان
در تلاشی نومیدانه
شعر می خواندم
شعر فریادی بود
از سر دردو امید
برای شکفتن
برای گذشتن
برای رفتن
برای رهایی
شعر مفهوم بودنم بود
که درخاک
راهش
جستم
وبه پایان درخت خویش
اندیشیدم!!

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

والا پيام‌دار، محمد!

همزمان با پیروزی انقلاب در بهمن 1357 ،سیاوش کسرایی ،سرود "والا پیام دار محمد" را ساخت که فریدون منفرد زاده بر روی آن آهنگ گذاشت و فرهاد مهراد آنرا با ضربات کوبنده و مارش وار در فضایی حماسی خواند:
< الملكُ يبقيٰ مع الكفر، و لايبقيٰ مع الظلم! >
*
والا پيام‌دار، محمد!
گفتی كه یک ديار
هرگز به ظلم و جور
نمی‌ماند برپا و استوار!
...
آن‌گاه، تمثیل‌وار
کشيدی عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار!
...
در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا،
- دیرینه! ای محمد!
جا هست بیش و کم،
آزاده را
که تیغ کشیده‌ست بر ستم؟!

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

ای شهیدان در خون تپیده

وقتی انقلاب سال 57 قدم های خود را به سمت پیروزی برمی داشت ،در فرا خوانی از شاعران درخواست شد که برای حکومت جدید و سرنگونی رژیم گذشته سرودی
بسازند. از میان سرودهای ساخته شده،اولین تصنیف و سرودی که توسط انقلابیون از صدا و سیما پخش شد. سرود سیاووش کسرای بود که عبارت بود از:
ای سرود آوران سپیده
ای شهیدان در خون تپیده
مژده !مژده!شد ستم گم
خشم مردم
باز علم کرد پرچم کاوه از داد خواهی
تا رباید از سر بد کنش تاج شاهی
ای فتاده به زنجیر
یک جهش مانده تا برکنی دام
یک قدم مانده ،یک خیز،یک گام
بشکنی این قفس
تا بر آری نفسچون درای جرس
بانگ بر داری از دل به هر بام
(روز سرکوبی استبداد_روز جمهوری و آزادی)
ای سرود آوران سپیده
ای شهیدان در خون تپیده
درود،درود،درود درود درود

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

ژاله خون شد، ژاله درياي خون شد

روز هفدهم شهریور سال 1357 بود.در میدان ژاله ماموران دژخیم پهلوی گلوله های آتشین خود را به سمت تظاهرات کنندگان شلیک کردند و میدان ژاله را سرخ گون نمودند.
چند روز بعد حسین علیزاده و دوستانش از رایو استعفا کردند و به دریای مردم پیوستند.سپس در خانه محمد رضا لطفی جمع شدند و شعر ژاله خون شد سیاوش کسرایی را که در زیر می آید را به یکی از سرودهای بیاد ماندنی تبدیل کردند:
مژاله بر سنگ افتاد، چون شد
ژاله خون شد
خون چه شد؟خون چه شد؟
خون جنون شد
ژاله خون کن،خون جنون کن
سلطنت زین جنون واژگون کن
ژاله بر گل نشان، گل پران کن
بر شهیدان زمین گلستان کن
نام گم نام ها جاودان کن
تا به صبح آید این شام تیره
در شب تیره آتشفشان کن
دست در کن
شو خطر کن
خانه ظلم زیر و زبر کن
جان خواهر
کارگر،روستایی، برادر
پیشه ور، ای جوان، ای دلاور
ما همه یک صف و در برابر
آن ستم کاره، آن تاج بر سر
دست در کن
شو خطر کن
خانه ظلم زیر و زبر کن
خواهر من، گرامی برادر
چون به هر حال تنهاست مادر
من به خاک اوفتادم تو بگذر
بهر ایجاد دنیای بهتر
دست در کن
شو خطر کن
خانه ظلم زیر و زبر کن
ای شما ای صف بی شماران
اشک من در نثار شمایان
بر سر هر گذرگاه و میدان
ژاله شد، ژاله شد
ژاله چون شد
ژاله خون، ژاله دریای خون شد
خون جنون
خون جنون
سلطنت واژگون
سلطنت واژگون
آنها سپس سرود را با صدای استاد شجریان و سایر افراد گروه چنین ساخته و اجرا نمودند:

ژاله بر سنگ افتاد چون شد ؟ / ژاله خون شد
خون چه شد ؟ خون چه شد ؟ / خون جنون شد
ژاله خون كن /خون جنون كن
سلطنت زين جنون واژگون كن /ژاله بر گل نشان، گلپران كن
بر شهيدان زمين گلستان كن / نام گمنام‌ها جاودان كن
تا به صبح آيد اين شام تيره / در شب تيره آتشفشان كن
دست در كن/ شو خطر كن/ خانه ي ظلم زير و زبر كن
جان خواهر، روستايي، برادر/ پيشه ور، اي جوان، اي دلاور
ما همه يك صف و در برابر/ آن ستمكار، آن تاج بر سر
خواهر من، گرامي برادر / چون به هر حال تنهاست مادر
من به خاك افتادم تو بگذر/ بهر ايجاد دنياي بهتر
اي شما اي صف بيشماران / اشك من در نثار شمايان
بر سر هر گذرگاه و ميدان/ ژاله شد، ژاله شد، ژاله چون شد؟
ژاله خون شد، ژاله درياي خون شد/ خون جنون، خون جنون
سلطنت واژگون، واژگون شد

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

به روز بی کسی،کس نیست غیر از شمع یار من

در 28 مرداد سال 1332 ،وقتی خانه دکتر مصدق را به توپ بستند.سپهبد زاهدی بر یک تانک ارتشی سوار شد و جمعی نیز هم به دیوارهای تانک آویختند و خود را به اداره رادیو در سید خندان رساندند و در آنجا پیروزی خود را بر دولت مردمی مصدق اعلام نمود.
بعدها همه کسانی که می خواستند وکیل و وزیر و مدیر کل و غیره شوند ،می گفتند ما هم همراه زاهدی بر تانک نشستیم و رادیو را گرفتیم.
آقای خسرو شاهانی که در مجله خواندنیها "نمد مالی" را می نوشت. یک روز گفت با یک آمار سر دستی می توان فهمید چند نفر می توانند برروی یک تانک سوار شوند!ده تا؟صدتا؟هزارتا؟
استاد باستانی پاریزی در ادامه می نویسند؛مردم بعد از کودتا سه دسته شدند:
1 -آنها که قبل از کودتاخواستند سوار شوند،ولی در خیابان هاکشته شدند.
2 -آنها که پس از کودتا واقعا" یا مجازا" سوار شدند و به مقصد رسیدند.
3 -اکثریتی که هر چه دویدند به تانک نرسیدند و مصداق این شعر شدند:
به روز بی کسی،کس نیست غیر از شمع یار من
ولی او هم ندارد طاقت شب های تار من

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

کنون شادخت سحار غزل اوست

سالها قبل وقتی منوچهر کوشیار همسر سیمین بهبهانی از دنیا رفت.مرحوم اخوان ثالث
برای تسلی اشعار زیر را برای استاد سیمین بهبهانی فرستاد:
چو دوکی گشته بود او آبنوسی / سیه پوش منوچهر است سیمین
نمی دانستم این را من که با وی / چنین اورنگ و گلچهر است سیمین
منوچهر عزیز رفته،چون ماه / گلی بد،لیک خود مهر است سیمین
کنون شادخت سحار غزل اوست / غزل گوید که چون سحر است سیمین
تسلی چون دهم از هجر ماهش؟ / که روح جذبه و مهر است سیمین

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

هر گه که سمند عزم من پویه کند

وقتی سلطان شاه بن ایل ارسلان بعد از پدر ادعای سلطنت کرد،برادرش تکش قبول نکردوحاضر نشد که سلطنت برادر را بپذیرد.سلطان شاه که ظبع شعر و شاعری داشت
رباعی زیر را برای برادر فرستاد:
هر گه که سمند عزم من پویه کند / دشمن ز نهیب تیغ من مویه کند
این جا به رسول و نامه بر ناید کار / شمشیر دو رویه،کار یک رویه کند
پسر تکش بنام ملکشاه،رباعی زیر را در جواب عمو یش فرستاد:
صد گنج ترا،خنجر بران،ما را / کاشانه ترا،مرکب میدان،ما را
خواهی کمه خصومت از میان برخیزد / خوارزم ترا،ملک خراسان،ما را
سلطان شاه این تقسیم را نپذیرفت و با ارسال رباعی زیر پاسخ برادرزاده اش را داد:
ای جان عم،این غم ره سودا گیرد / این قصه نه در شما نه در ما گیرد
تا قبضه شمشیر که پالاید خون؟ / تا آتش اقبال که بالا گیرد؟
سرانجام جنگ میان دو برادر درگرفت و تکش به کمک پادشاه قراختای به تخت
سلطنت نشست. ودر روز تاجگذاری رشید وطواط شعر زیر را سرود:
جدت ورق زمانه از ظلم بشست / عدل پدرت شکستها کرد درست
ای برتو قبای سلطنت آمده چست / هان تا چه کنی که نوبت دولت تست؟

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

ایا موقدا" نارا" لغیرک ضوء ها

در ماجرای تشکیل دولت عباسیان،برخورد نیروهای ابو مسلمی و کرمانی ،شیعیان و خوارج و...یک راه سوم بوجود آمد که در کوفه،یک سرکه فروش ،دست عبدالله سفاح را گرفت
و از توی پستوی زیر زمین خانه اش بیرون آورد و به مسجد کوفه برد و بر منبر نشاند و اعلام کرد
که از امروز این مرد خلیفه است و من(ابو سلمه خلال) وزیر آل محمد هستم!وعبدالله بن محمد
بن ابراهیم نیز در همان منبر که بیمار و مردنی بود فریاد زد:انا السفاح المبیح!
وقتی ابو سلمه نامه ای برای امام صادق(ع) می نویسد واز آن

حضرت تقاضای رهبری جامعه مسلمانان را می کند.
امام(ع) نامه او را در شعله های آتش می سوزاند و شعر زیر را به زبان می آورد:
ایا موقدا" نارا" لغیرک ضوء ها
ویا حاطبا" فی غیر حبلک تحطب
(ای کسی که آتش برافروختی و نورش نصیب ذیگری خواهد شد،وای آنکه هیزم کشیدی برریسمان دیگران و برای دیگران)

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

لیک او چو تو زاد،جاودان در تو زید

در اوایل آبان سال 1349 مادر دکتر خانلری از دنیا رفت. مرحوم اخوان ثالث که در مجالس ترحیم نتوانسته بود شرکت کند چند رباعی زیر را برای دکتر فرستاد:
ای فضل و ادب را پدری افسر تو / گفتند که رفت از جهان مادر تو
گیراد تسلی دل غم پرور تو / امید که باشد این غم آخر تو
****
هر چند که رفت مادرت،چون پدرت / گشتی به یتیمی چو درخشان گهرت
لیک او چو تو زاد،جاودان در تو زید / چونانکه تو در زادهء ذوق و هنرت
***
باری غم و درد از دل دانای تو دور / وز دست رس محن،سراپای تو دور
خوبا،دگر آنچه خوب و خوش،نزدیکت / بادا و بد از صورت و معنای تو دور

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

شکسته بسته ایمان مرا یا رب مگیر از من


وقتی دکتر محمود روح الامینی کوهبنانی در بیمارستان پاریس قلبش را دکتر گنج بخش عمل نمود شعر زیر را سرود:
به دندان می گزم لب،لیک با دندان مصنوعی
به حسرت می خورم خون دل از شریان مصنوعی
بسی سخت است دندان درد،اما سخت تر صد بار
تحمل کردن درد است با دندان مصنوعی
صفای گریهء پنهان بنازم کو برد از دل
ملال آشکارای لب خندان مصنوعی
کویر تشنهء چشم انتظار بارش رحمت
کجا سیراب گردد با نم باران مصنوعی
خوشت بادا،که با این خود فریبی ها،تکلف ها
طبیعی می نمائی جلوه،ای انسان مصنوعی
شکسته بسته ایمان مرا یا رب مگیر از من
که این بشکسته،بهتر باشد از ایمان مصنوعی

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

اخم ملسی بین دو ابرویش نشست


مر حوم اخوان ثالث نقل می کند ؛ زمانی همسرش را طلاق می دهد و مجددا" رجوع و اظهار پشیمانی می کند و سپس می گوید:انگار همیشه باید مردها پیشقدم شوند؟ او ماجرای آشتی کنانش را چنین بیان می کند:
بعد از دو سه لحظه گفت و گو،بردم دست
در زلفش و حرمت مزاحم بشکست
وقتی لب شیرینش می بو سیدم
اخم ملسی بین دو ابرویش نشست

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

او برون آورد از آن ویران قنات

ابتدا منصور دوانیقی ابو مسلم را ابو مجرم خواند ولی در تاریخ بدین جهت به او ابو مجرم می گویند که ابو مسلم باعث و نردبان آدمهایی مثل منصور،برادرش سفاح و فرزندان آل عباس شد که به قدرت برسند.
استاد باستانی در ادامه تحلیل آن زمان می نویسند:حرکات او باعث نابودی امثال کرمانی و حرث بن سریج شد تا یک دیکتاتوری چهارصد ساله پایه گذاری شود.و ناصر خسرو سیصد سال پس از او با صراحت می سراید:
وای بو مسلم،که مر سفاح را
او برون آورد از آن ویران قنات

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

آنکه از دستش هزاران دست نفرین بر خداست

در تهران تجارتخانه داشت و اهل اصفهان بود و با آن شهر و مردمش نیز روابط تجاری داشت.من به حکم اذکروا امواتیکم بالخیر نامش را حاجی لنجانی می نامم چون نمی خواهم اسم اصلی اش را بیان کنم.
بخاطر ترس از خرج و تعهد و عدم توکل یا بهانه های ناشنیدنی دیگر هنوز زن نگرفته بود.آشنایی اش با من از طریق پسر بزرگم بود که چندی نزد او در بازار کار می کرد.در اوایل پسرم حقوق و مزدی هم نداشت چون می گفت کارورزی می کند و حتی ناهار خود را هم می برد. پسرم می گفت :بابا من خجالت می کشم چون ظهر که می شود او هیچ ناهاری ندارد و نمی گذارد برایش بخرم.خیلی که ولخرجی می کند می گوید:برو یک نان تافتون و یک گرمک لهیده بگیر! که تازه نصف گرمک را هم برای روز بعدش می گذاشت.
مرحوم اخوان ثالث در ادامه خاطره اش از حاجی لنجانی که چهل و هفت سال بیشتر عمر نکرد، می نویسند:
یک وقتی حاجی قدری پول به من داد که آنرا به مستحقان بدهم. و گفته بود آنها که شما یقین دارید دعاشان مستجاب تر است! من آن پول را برایش پس فرستادم با این شعر:
از دعای دین بمزدی چند کی بیند اثر
آنکه از دستش هزاران دست نفرین بر خداست!

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

زعم ان الدین لا ینقضی

طرفداران ابو مسلم به دو گروه تقسیم شدند؛گروهی که مسلمیه بودند و ابو مسلم را خدا می دانستند و گروهی که او را نه تنها پدر مسلمانان بلکه او را ابو مجرم می خواندند و بر او لعن می فرستادند.
وقتی نگهبانان کاخ منصور،در وسط سالن،ابو مسلم را دستگیر کردند.ابو مسلم فریاد می زد:ای منصور عفو کت!یا ابن اللخناء العفو!!
و منصور این اشعار را زمزمه می کرد:
زعم ان الدین لا ینقضی / فاستوف بالکیل ابا مجرم
سقیت کاسا کنت تسقی بها / امر فی الخلق من العلقم ....
(گمان داشتی که در ترازوی دین حق ابو مجرم که زیاده روی کرد داده نخواهد شد،تو نیز از همان جام تلخ تر از علقم نوشیدی که خلق را به آن نوشانیده بودی. ){علقم،هندوانه ابو جهل باشد}