۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

به کشور اگر بود گردنکشی

از کارهایی که در دوران نخست وزیری قوام السلطنه انجام شد.تغییر نام اداره امنیه به ژاندارمری بود.مرحوم رهی معیری درباره این تغییر اسم سرود:
ز روزی که عنوان امنیه را / مبدل به ژاندارمری کرده اند
همه ملک را امن و ما را مصون / ز آشوب و غارتگری کرده اند
به کشور اگر بود گردنکشی / مهیای فرمانبری کرده اند
بنازم بدین نام فرخ کزان / به گردنکشان سروری کرده اند
چه نامی که افسون هر کس بود / ز اصلاح کشور همین بس بود

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

صورتگر و نقاشم،هر لحظه بتی سازم

پروفسور آنه ماری شیمل در هفتم آوریل 1922 در شهر ارفورت آلمان بدنیا آمد،در نوزده سالگی موفق به اخذ درجه دکتری از دانشگاه برلین شد.او اولین استادی بود که کرسی تدریس رشته فرهنگ هندی-اسلامی را پایه گذاری کرد.شیمل از جمله محققین و شرقشناسانی بود که که با ابعاد مختلف اسلام بویژه عرفان اسلامی آشنا بود.خانم شیمل پس از عمری تدریس و مطالعه در معارف اسلامی در 26 ژانویه 2003 در شهر بن از دنیا رفت.
او معتقد است که تاریخ، حقیقت ساده ای را به ما یاد می دهد که اگر به اصول انسانی و معنوی تکیه کنیم،می توانیم از دشواری های زندگی بگذریم.او خود را نوه معنوی ملای رومی،دختر روحانی اقبال لاهوری و خواهر ترجمانی روکرت می دانست.و خود را با این شعر مولانا هم آواز می پنداشت:
صورتگر و نقاشم،هر لحظه بتی سازم
وآنکه همه بت ها را پیش تو بگذارم
صد نقش برانگیزم،با رنگ بیاموزم
چون روی تو را بینم در آتش اندازم

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

آتشی ز کاروان جدا مانده

استاد بیژن ترقی در خصوص اولین آهنگی که با مرحوم تجویدی کار کرده اند می نویسند:
سالهای ورودم به رادیو که مقارن با روزهای اولیه ازدواجم بود،روزی استاد علی تجویدی مرا به خانه اش دعوت کردند.پس از مدتی مرا به شنیدن آهنگ جدیدش فرا خواند.من که ملودی ها و آهنگهای اصیل تاثیری بر دل و جانم می گذاشت،از شنیدن فرازهای موثر آن آهنگ مدتی در فکر رفتم و سپس به خود آمدم و ترانه زیر را بر روی کاغذ آوردم:
آتشی ز کاروان جدا مانده / این نشان ز کاروان بجا مانده
یک جهان شراره تنها / مانده در میان صحرا
به درد خود سوزد / به سوز خود سازد
سوزد از جفای دوران / فتنه و بلای طوفان
فنای او خواهد / به سوی او تازد
من هم ای یاران تنها ماندم / آتشی بودم،بر جا ماندم
با این گرمی جان / در ره مانده حیران
این غم خود به کجا ببرم
می سوزم گرچه با بی پروایی / می لرزم بر خود از این تنهایی
آتشین خو،هستی سوزم / شعله جانی بزم افروزم
بی پناهی محفل آرا / بی نصیبی تیره روزم
بخت سبک عنانم اگر همرهی کند
چون گرد ره به بدرقهء کاروان روم
سر می کشم چون شعله که بر خیزم ای دریغ
کو پای قدرتی که پی همرهان روم

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

نسیم صبا بغداد بعد خرابها

نسیم صبا بغداد بعد خرابها

مستعصم بالله در 14 صفر 656ه بدست لشکریان هولاکوخان مغول کشته شد.سعدی در قصیده ای تحت عنوان"...حبست بجفنی المدامع لا تجری..." می گوید:
نسیم صبا بغداد بعد خرابها / تمنیت لو کانت تمر علی قبری
بکت جدر المستنصریه ندبه / علی العلماء الراسخین ذوی الحجر
شیخ که روزگاران جوانی خود را در نظامیه بغداد گذرانده است ،از مغولهای کوتاه قد و خراسانیهای همراه آنها چنین سخن می گوید:
ضفادع حول الماء تلعب فرحه / اصبر علی هذا و یونس فی القعر
(قورباغه های اطراف دجله به رقص آمده اند،چگونه من می می توانم صبور باشم،درحالیکه یونس را در قعر آب می بینم؟)
و سپس درباره خلیفه می سراید:
ایذکر فی اعلی المنابر خطبه / و مستعصم بالله لم یک فی الذکر
ایا احمد المعصوم لست بخاسر / و روحک فی الفردوس عسر مع الیسر
سعدی در قصیده دیگری در رثاء خلیفه چهل و شش ساله عباسی می سراید:
نازنیان حرم را خون خلق بی دریغ / زآستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین
خون فرزندان عم مصطفی شد ریخته / هم بر آن خانی که سلطانان نهادندی جبین
سعدی احتمالا" این شعر را در بغداد و در مرثیه کشته شدگان گفته است ولی بعد از آنکه مجبور به مهاجرت می شود و خود را به شیراز رسانده است. برای توجیه رفتار خود و جلوگیری از خشم ابوبکر سعد که نوه اش محمد شاه در واقعه جنگ بغداد همراه مغولان بوده است. در آخر ین بیت قصیده می گوید:
خسرو صاحب قران،غوث زمان،بوبکر سعد/آنکه اخلاقش پسندیده است و اوصافش گزین

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

چون آخرت یزید شد دنیامان

پس از چند روز درگیری با همسایه دیوار به دیوار مان(ز-ق) در خصوص سقفی که با شیب تند در پاسیوی مشترکمان ساخته بود.سرانجام تصمیم گرفتم صبر اختیار کنم و از فضای مه آلود و ابری بوجود آمده از خدا صبر و شکیبایی خواستار شدم تا خدا هدایتش کند.
خلاصه ساعتی بعد که از آنجا خارج شدم بیاد ماجرای حسن آقای عزیز و آقا مراد افتادم که در آنزمان پدرم ،مادرم و سایر بستگان چگونه از حق آن مرحوم دفاع کردند وحالا تنهای تنها ودور از خویشان بایستی از حق و عدالت دفاع کنم.با خود شعر اخوان را زیر لب زمزمه می کنم که:
خشکید و کویر لوت شد دریامان
امروز بد و ازان بتر فردامان
زین تیره دل دیو صفت،مشتی شمر
چون آخرت یزید شد دنیامان

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

با ناحسابی مردمان حرف حسابی می زنی

زمانی نماینده ایران در سازمان ملل متحد-دکتر جلال عبده-پیشنهاد کرد که عایدات نفت کشورهای صاحب نفت در بانکی متمرکز شود تا در اختیار سایر کشورها هم قرار گیرد.اکثر کشورها با این پیشنهاد مخالفت کردند و در داخل کشور نیز او را به وزارت خارجه احضار کردند..مرحوم رهی معیری شعر زیر را در خصوص این مساله سرود:
داش عبده ای مرد اجل سودی نیابی زین عمل
چون با حریفان دغل حرف از خرابی می زنی
باشد حسابت پاک از آن کاندر میان این و آن
با ناحسابی مردمان حرف حسابی می زنی

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

مهر فروزنده چو پنهان شود

"مهندس همایون خرم،پرویز یاحقی،حبیب الله بدیعی،علی تجویدی،مرتضی محجوبی و... آنگسازانی بودند که در برنامه گلها آهنگهایی ساختند که به اندازه صدها سال موسیقی ،هر یک از آنها را می توان برای آیندگان تنظیم و به وسیلهء ارکسترهای بزرگ اجرا کرد."
استاد بیژن ترقی در ادامه مطلب خود می نویسند:
آن اساتید مشهور و ترانه سرایان کار آزموده با آن پشتوانه های غنی که آثار خود را با عشق و مرارت و دود چراغ خوردن های زیاد بدست آورده بودند.امروز در میان ما نیستند و دیگر زمان به وجود آمدن چنین اساتیدی بسرآمده است:
مهر فروزنده چو پنهان شود
شب پره بازیگر میدان شود

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم

شهریور 1320 بود که بهمراه پدرم برای ادامه تحصیل در کلاس دوم دبیرستان از پاریز به سیرجان می رفتیم ،معمولا" راه را شبانه طی می کردیم که به گرما و تشنگی روز برنخوریم.اوایل شب به روستای "کران"رسیدیم. در کنار آسیای معروف آبادی که دوازده متر زیر زمین و تنوره داشت اطراق کردیم.به خورجین ها تکیه دادیم تا کمی استراحت و مابقی راه که هفت فرسنگ بود را طی کنیم.
در همین لحظات پیرمرد آسیابان از محل کار خودبیرون آمد تا خبری بگیرد. خیلی محترمانه با پدرم احوال پرسی کرد و پدرم همه جا او را "خان" خطاب می کرد. وقتی آسیابان رفت .از پدرم پرسیدم:مگر آسیابان هم "خان" می شود؟
پدرم گفت:فرزند،اولا" به چشم حقارت در آسیابان ها نگاه مکن و به قول سنائی:
آنچه سنگ و نبات و حیوان است / اندر اقطاع آسیابان است
ثانیا"اینان فرزندان همان آدمی هستند که در آسیای مرو به زندگی یزد گرد سوم خاتمه دادند.
ثالثا"این را هم بدان که تمام مردم این دهکده لقب "خان" دارند و خود را از اولاد حضرت نوح نبی(ع) می دانند.
رابعا"با خواجه های پاریز قوم و خویش اند و خود را از اولاد خواجه نصیر الدین طوسی می دانند.
استادباستانی در ادامه خاطرهء آن سال به این شعر اشاره می کنند:
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم / شهان بی کمر و خسروان بی کلهند



۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

به زمانی که محبت،شده همچون افسانه

بعداز ظهری بود که آقای یاحقی بعد از صرف غذا مشغول استراحت شد. او صدای آقای بدیع زاده را می شنید که به من اصرار می کرد ؛بایستی آهنگ جدید را سریعتر به رادیو تحویل بدهیم.بالاخره آقای یاحقی ناگهان از جای برخاست و بر روی قطعه کاغذی شروع به نوشتن نت جدید کرد و خود زمزمه کنان آن را دنبال و با حرکات سر و دست قطعه را در عالم خیال اجرا می کرد.
مرحوم بیژن ترقی در ادامه خاطراتشان می نویسد:
به خاطرم هست که در منزل بدیع زاده بودیم و بعد از ضبط و اجرای ترانه "می زده" دومین تصنیف ام را که در ایام جوانی سرودم،ترانه زیر بود که بر روی آهنگ پرویز ساختم:
به زمانی که محبت،شده همچون افسانه
به دیاری که نیابی خبری از جانانه
دل رسوا دگر از من تو چه خواهی؟دیوانه
از آواز دلم / زمزمهء ساز دلم / من به فغانم
ای دل چه بگویم / وزن شررت چه بگویم حیرانم
تو همان شرری که خرمن جان من بسوزی
تو که با نگهی به جان من شعله بر فروزی
تو که از صنمی ندیده ای روی آشنایی
زچه رو دل من،تو این چنین کشتهء وفایی
تا تو همدم شبهای منی / شبها شاهد تبهای منی
همچون آتشی / شعله می کشی / شمع هر انجمنی
ای دل ز تو ما را چه نصیبی بود / گشتم ز تو رسوا چه فریبی بود
غمهای جهان را تو خریداری / آخر تن ما را چه شکیبی بود
به کجا به کجا بریم ای دل رسوا
به کجا ای دل رسوا / نکنی تو چرا پروا
به زمانی که محبت،شده همچون افسانه
به دیاری که نیابی خبری از جانانه
دل رسوا دگر از من تو چه خواهی؟دیوانه




الا!هل لیالی الشادیاخ توءوب؟

یاقوت حموی (574-626 )جغرافی دان و مورخ قرن هفتم هجری قمری و مولف
کتاب ارزشمند و ماندگار "معجم البلدان "می نویسد:
در سال 613هجری به شادیاخ نیشابور رسیدم.در آنجا کنیزکی را خریدم که بسیار زیبا بود ، فکر کنم تا کنون خداوند زیباتر از او را خلقا" نیافریده بود.مدتی با او خوش بودم تا آنکه دچار کم پولی شدم و ناچار او را در بازار فروختم.اما چنان به او خو گرفته بودم که دوری او موجب شد که از آب و نان هم افتادم و مریض شدم.دوستان توصیه کردند که مجددا" او را خریداری کنم.اما هر چه کردم ،خریدارش که مردی ثروتمند بود حاضر به فروشش نشد.
یاقوت در آن شبهای دلپذیر شادیاخ شعری گفته است که دوبیت آن چنین است:
الا!هل لیالی الشادیاخ توءوب؟ /فانی الیها،ماحییت،طروب..
الا یا حبیبا حال دون بهائه / علی القرب باب محکم و رقیب

آن سید بی دیانت رند

در بحبوحهء جنگ جهانی دوم که کالاهای اساسی جیره بندی شد.وزیر خواربار؛سید محمد تدین یکی از ثروتمندان ایران بود.او زمانی که وضعیت اجناس کوپنی نامرتب بود،دخترش را به عقد پسر یکی از تجار قند درآورد و برای پسرش کاظم نیز دختر چایچی معروف را گرفت و مجلس مفصلی نیز در باغ تجریش بر پا کرد. مرحوم رهی معیری شعر زیر را به همین مناسبت سرود:
آن سید بی دیانت رند / وان شهره به حرص و آزمندی
چون نیک به دختر و پسر داد / تعلیم فنون مرد رندی
دیدند نمی توان گذر کرد / با چایی و قند جیره بندی
این شوهر دخت چایچی شد / وان گشت عیال پور قندی

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

اینچنین باشد وفای دوستان؟

استاد بیژن ترقی در خاطرات خود می نویسند:
در یکی از تابستانهای ایام جوانی بهمراه استاد جواد بدیع زاده_خواننده و آهنگساز_به یکی از باغ های ییلاقی اطراف کرج رفته بودیم.آن مرحوم صبح های خیلی زود مرا از خواب بیدار می کردند تا در هوای صبحگاهی به راه پیمایی برویم و در خلال صحبت،گاه به مناسبت بحث های ادبی ،فی الفور صدها بیت غزل یا مثنوی در ارتباط با موضوع را با ذکر تمثیلات و حکایات عارفانه و عاشقانه چاشنی کلامشان می کردند.هنگامی که بحث طولانی تر می شد به شور و نشاط می آمدند و ابیات مولانا را زمزمه می کردند:
یاد آرید،ای مهان،زین مرغ زار / یک صبوحی در میان مرغزار
این روا باشد که ما در بند سخت / گه شما بر سبزه گاهی بر درخت؟
اینچنین باشد وفای دوستان؟ / من در این بند و شما در بوستان؟

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

همچو نرگس که به نیمی شکفد در دل شب

حدود دویست سال قبل،حاکم شیراز یک کنیزک سیاه پوست را بعنوان هدیه برای وصال شیرازی فرستاد.شاعر با ذوق (متوفی 1272 ه )چنان به شعف میاید که قصیده "واصل شد" زیر را در برای امیر می سراید و می فرستد:
دوش چون گشت جهان از سپه زنگ سیاه / از درم آن بت زنگی بدر آمد ناگاه
با رخی غیرت مه،لیک بهنگام خسوف / خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه
بینی اش چون الف،اما بسر های دهن / ابرویش همچو یکی مد که نهی بر سر آه!
همچو نرگس که به نیمی شکفد در دل شب / چشم افکنده بصد شرم همی کرد نگاه
دو لبش آب خضر کرده نهان در ظلمات / غبغب او ز دل سوخته انباشته چاه
لب چو انگشت ولی نیمه انگشت آتش / مو چو سرطانش ولی چون شب سرطان کوتاه
مژه و ابروش آهخته برو دشنه و تیغ / سپه زنگ تو گفتی شده عاصی بر شاه
چون یکی شب که دو روزش بمیان بر گیرند / میخرامید و ز آصف دو وشاقش همراه
ایستاد از طرفی روی کشیده درهم / راست چون چین بسر زلف نگار دلخواه
گفتم ای از رخ تو گشته شب من،شب قدر / وی بزلفین تو آورده شب قدر پناه؟
ای تو با بخت من سوخته توام زاده / زی من ایدر به شب تیره که بنمودت راه؟
زان دوام گفت یکی:تحفه سردار است این / سر احرار،پرستار شه و پشت سپاه

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

نان شده گران،یک من یک قران،یک من یک قران

در سال 1288 که میرزا عیسی پسر میرزا موسی وزیر تهران بود،قحطی عمومی کشور را در بر گرفت.زیرا از چند سال قبل کم بارانی شروع و گرانی و کم بودن خواربار خودنمایی می کرد.تا آنکه در زمستان 1287 اصلا" باران نبارید و قیمت نان در اوایل آن سال از یک من شش هفت شاهی به یک من یک قران ترقی کرد.
مرحوم عبدالله مستوفی درادامه خاطرات آن سال می نویسد:
مردم پایتخت که در فقر سختی بسر می بردند،تصنیف زیر را می خواندند:
شاه کج کلاه،رفته کربلا،گشته بی بلا
نان شده گران،یک من یک قران،یک من یک قران
ما شدیم اسیر،از دست وزیر،از دست وزیر

می و از دست مغ در جام زرین

"در زمان فرماندهی امامعلی خان سرتیپ در بلوچستان ،یک بار تعدادی از مامورینش برای سرکوب اشرار و اوباش قلعه مکس،سیزده زن ومرد و طفل را به عوض بدهی دیوانی(اخذ مالیات) اسیر کرده و به حضور فرمانده آوردند و چون معلوم شد که آنها را از جای دیگر آورده اند،همگی شان را به شهرشان برگرداندند."
استاد باستانی پس از ذکر این مطلب از روزنامه وقایع اتفاقیه به شماره 279 سال 1272 هجری می نویسند:
یعنی در آن زمان کالای جاندار در ازاء مالیات قبول می شده،منتهی این دفعه چون مال دزدی بوده،امامعلی خان سرتیپ نپذیرفته است؛
می و از دست مغ در جام زرین
حرام اندر حرام اندر حرام است!

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

صد داد ز دست فلک شعبده باز

یکی از شاگردهای مدرسهء دارالفنون پسر شاهزاده آجودان بود.او هر وقت به پسرش در بین دانش آموزان برخورد می کرد،اعتراضی به او می کرد.یک روز که نتوانست چیزی از او پیدا کندو نخواست بی اعتراض هم رهایش کند،به او گفت:"صمد!زهر مار!باز تو جوراب رقیه را پات کردی؟!"
مرحوم عبدالله مستوفی در کتاب "زندگی من" ادامه می دهند:
با همه این سخت گیری ها شاهزاده صمد چیزی از آب در نیامد و در مجالس خصوصی اعیان زاده ها ضرب می گرفت و تصنیف می خواند و مسخرگی و مطربی می کرد. و پس از سی سال زندگی بی نظم و آلوده به افیون و الکل بدرود حیات گفت.
روزی در یکی از مجالس،شاهزاده صمد تنبک بر روی زانو گذاشته و رباعی زیر را می خواند:
صد داد ز دست فلک شعبده باز / شهزاده به ذلت و گدا زاده به ناز
نرگس ز برهنگی سرافکنده به پیش / صد پیرهن حریر پوشیده پیازو در هنگام خواندن مصرع دوم ،که "شهزاده به ذلت" را می خواند اشاره به سمت خود می کرد و در "گدازاده به ناز" به سمت صاحبخانه اشاره می کرد.

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

در زاد روز آن که دولتش آباد!

خالق بزرگترین و برترین "رمان" رئالیست ایرانی –کلیدر- در سال 1319 در روستای دولت آباد سبزوار بدنیا آمد. محمود دولت آبادی در سال 1347 داستان"اوسنهء بابا سبحان" را چاپ کرد و داستان"عقیل،عقیل" را بر اساس زلزله کاخک در 1351 نوشت.و سال بعد"باشبیرو" را به زیر چاپ برد.
استاد دولت آبادی در سال 1357 جلد نخست رمان کلیدر را منتشر کرد و جلد دهم آن نیز در سال 1362 به بازار آمد.
استاد بهرام بیضایی در مجله حافظ،شماره 76،آذر 89 به مناسبت هفتادمین سال تولد محبوب ترین رمان نویس ایرانی سروده است:
لب بسته بود حق
حوالی بیهق
افسانه نمی خواند پچ پچه!
سایه ها پرسه می زدند
در اطراف سبزوار
واژه ها گم بودند
سرگشته پی معنایی
تا تو آمدی؛
هفتاد سال پیش_امروز
در زادروز آن که دولتش آباد!

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

گل فروش من که خواهد،گل به بازار آورد

در سال 1772 دادگاههای انگلستان قانونی وضع کردند که وقتی برده ای به جزایر بریتانیا وارد شود،آزاد خواهد شد. چندین سال بعد یعنی در سال 1811 به موجب قانون دیگری تجارت برده را کاملا" قدغن و عاملین آنرا تبعید کنند.سرانجام در سال 1890میلادی خرید و فروش برده را در سراسر دنیا منع نمودند.
انگلیسی ها برای نفوذ دریایی خود در زمان سلطنت محمد شاه قاجار درخواست کردند که اجازه بازرسی کشتی ها را جهت تجارت برده بعهده بگیرند. محمد شاه قاجار به حاجی میرزا آقاسی صدر اعظم نوشت که؛دیگر نگذارید از راه دریا غلام و کنیز وارد شود،فقط از راه خشکی بیآورند.
استاد باستانی پاریزی در ادامه می نویسند:
در همان زمان سندی در کرمان یافت شده است که به امضاء هفده شهود مسلمان رسیده است که فروش دخترکی معصوم بنام "گلزاره" بنت مراد را فتوی و شهادت داده اند:
گل فروش من که خواهد،گل به بازار آورد
باید اول تاب غوغای خریدار آورد

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

ای خاک تیره قدر تو بگذشت از آفتاب


غلام‌حسین مصاحب در سال 1289 در تهراندنیا آمد پدربزرگ او، میرزا غلامعلی، خوشنویس، پدرش طبیب و مادرش شاعر بود.
بعد از انجام تحصیلات مقدماتی دارالمعلمین
شد و در رشتهٔ ریاضیات فارغ‏التحصیل شد. از آن زمان به خدمت وزارت معارف درآمد، او علاوه بر ریاضیات، زبانهای انگلیسی ،فرانسوی و عربی را نیز در حد عالی فرا گرفت. در سال 1309"مجلهٔ ریاضیات مقدماتی و عالی" را تأسیس کرد .از همان سال‌ها به تألیف کتاب‌های درسی برای دبیرستان‌ها پرداخت. در سال1316 ازدواج کرد، و برای ادامهٔ تحصیل به فرانسه رفت. پس از بازگشت به ایران در سال 1320 تدریس در دانشسرای عالی را آغاز کرد. از ابتدای سال 1322روزنامهٔ برق را انتشار داد که به دلیل مخالفت‌های شدید با دولت‌های وقت توقیف شد.
در سال 1324 برای تکمیل تحصیلات انگلستان
رفت و در سال1327 دکتر ای خود را از دانشگاه کمبریج گرفت .
در سال 1328 به سمت ریاست ادارهٔ آموزش متوسطه و سپس به سمت ریاست ادارهٔ کل تعلیمات عالیه منصوب شد، و در سال 1330سمت مدیر کل وزارت فزهنگ
و در سال 1331مقام معاونت فنی آنجا کسب کرد.
دکتر غلامحسین مصاحب در سال 1335 سرپرست دایره المعارف فارسی
شد و تا 1350 عهده دار آن مسئولیت بود که نخستین دایرةالمعارف عمومی در زبان فارسی است که به شیوه‌ نوین تهیه شده است.
دکتر غلامحسین مصاحب در مهر 1345 موسسه ریاضیات
را در دانشسرای عالی (تربیت معلم)با مجوز شورای مرکزی دانشگاه‌ها تأسیس کرد. درسال 1376مؤسسهٔ ریاضیات به وسسه تحقیقات دکتر مصاحب تغییر نام یافت.
دکتر غلامحسین مصاحب در 21مهر 1358
درگذشت.
بر روی سنگ قبر غلام حسین مصاحب در قطعه 82 ،ردیف 100،شمارهء 16 نوشته شده است:
ای خاک تیره قدر تو بگذشت از آفتاب
زین آفتاب مجد که در بر گرفته یی

اگر چه کرد صد جام دگر نوش

فتحعلی شاه در اواخر عمرش همسری بنام طوطی گرفت که خیلی زیبا و مورد علاقه شدیدش بود.او از طوایف زند و اصالتا" بختیاری بود.رابطه اش آنچنان با شاه زیاد بود که او را طوطی شاه می گفتند.اما عمر طوطی خانم جندان طولانی نبود و پس از مدتی که از ازدواجش می گذشت در گذشت. و در جوار بارگاه حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) مدفون شدو هنوز هم به آن قسمت باغ طوطی می گویند.
استاد باستانی می نویسند:
پس از فوت او درباریان تلاش کردند که همسری همچون طوطی خانم برای مقام سلطنت پیدا کنند ولی پس از گشتن های زیاد دختری را یافتند که به او طوطی نما گفتند و شباهت چندانی نداشت.زیرا از قدیم گفته اند:
جول فوادک ما شئت بالهوی / فما الحب الا للحبیب الاول
اگر چه کرد صد جام دگر نوش / نشد جام نخستینش فراموش

راشد آن فاضل مطلق آمد

حسینعلی راشد در سال 1284 ش در شهر تربت‏حیدریه روستای‏کاریزک در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. پدرش حاج شیخ عباس‏تربتی معروف به حاج آخوند، از عالمان عامل و عاملان خالص ‏بود.
راشد پس از مدتی که در شیراز به خطابه پرداخت به اصفهان آمد ویک سال نیز واعظ اصفهان بود، تا این که پس از منبر روزنوزدهم رمضان توسط‏شهربان بازداشت شد.راشد به زندان انفرادی رفت و 75 روز تک و تنها در گوشه زندان‏بی‏خبر از دنیای خارج زندگی کرد. او در زندان به عبادت مشغول بود و طرفدارانش در اصفهان وشیراز و تهران با نوشتن نامه به دربار و رضاشاه موجب شدند تاشاه، مختاری را احضار کرد و گفت: به راشد بنویس دست از آنتریک‏ بردارد. او سرانجام در سال 1316 از تبعید خارج شد و راهی تهران شد.
او مدتی در شهر تهران در شرکت مطبوعات به سمت مصحح با حقوق‏مختصری استخدام شد.که در این مدت، کتاب دو فیلسوف شرق و غرب را منتشر ساخت. کم‏کم روزنامه اطلاعات هم از او دعوت‏کرد تا با هیات تحریریه این روزنامه همکاری کند. او به‏اصرار بازاری‏های تهران هفته‏ای‏دو روز در منزل دو نفر از تجار تهران به‏طور محرمانه به‏منبر می‏رفت و ‏به تدریج تعداد منبرها افزایش یافت. راشد روزها به‏تدریس فلسفه و فقه می‏پرداخت، ساعاتی هم در هیات تحریریه‏روزنامه اطلاعات شرکت می‏کرد. پس از شهریور 1320 کمیسیون تبلیغات از او دعوت کرد که در رادیو تهران‏سخنرانی کندواز همان تاریخ سخنرانی‏های راشد در سطح ایران پخش شد.
جایگاه مردمی راشد سبب شد که در جریان نهضت ملی نفت وانتخابات هفدهمین دوره قانونگذاری، به عنوان نماینده مردم‏تهران به مجلس شورای ملی راه یابد.ولی بیشتر از چند جلسه درجلسات علنی شرکت نکرد.راشد تصمیم گرفت از نمایندگی استعفا دهد، ولی با دخالت مصدق‏از استعفا منصرف شد، ولی از حضور در مجلس نیز خودداری کرد. راشد از آن پس به تدریس در دانشکده معارف اسلامی دانشگاه تهران‏و مدرسه سپهسالار (شهید مطهری) روی آورد و به سخنرانی‏های خوددر رادیو ایران که از سال 1320 آغاز شده بود تا اردیبهشت 1338ادامه داد. این سخنرانی‏ها طولانی‏ترین برنامه مذهبی رادیو ایران‏از ابتدای تاسیس تا به حال بوده است و بخش‏هایی از آن در16جلد به چاپ رسیده است. گویند زمانی محمد ظاهر شاه در مجلسی سخنرانی می کرد.وقتی عقربه های ساعت به هشت رسید. گفت :حالا برویم و سخنان راشد را گوش کنیم!
سرانجام حسینعلی راشد پس از عمری فراز و نشیب در هفتم آبان 1359 در قطعه 83،ردیف141 ،شمارهء نهم بهشت زهرا به خواب ابدی رفت.بر روی سنگ قبر او این دوبیت دیده می شود:
به جنان پیر موفق آمد / راشد آن فاضل مطلق آمد
بهر تاریخ وفاتش به قلم / راشد مرشد بر حق آمد