۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

نشان رزق تو را کردگار عالم پاک

وقتی صد سال قبل،استاد محمد بنا،مناره های میر چخماق را می ساخت،نشان دادکه مردم یزد اگر آب ندارند،خاک را خوب می شناسند.
امروز نیز یزدیان با کمک افغانی های یزد قالب های ظریف و دقیق خشت درست می کنند و کارگران ترک هم کوره های آتش را گرم نگه می دارند تا  آجر و کاشی یزد کامیون کامیون به سواحل خلیج فارس رسانده  شود تا در تاسیسات امارات ، کویت و ... بکار رود تا دلار پشت سبز را دسته دسته به کشور بیاورد :

نشان رزق تو را کردگار عالم پاک
به برگ سبز نوشته است بر صحیفه خاک

......

باستانی پاریزی/کاسه کوزهء تمدن/ص158

۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

قتلوا بک التکبیر و التنزیلا

خالدبن غفران از تابعین اصحاب رسول خدا بشمار می رفته است.زمانی که سر مقدس و مطهر ابی عبدالله(ع) را وارد شام کردند،خالد مخفی شد.حدود یک سال بدنبال او گشتند تا او را پیدا کردند. از او پرسیدند:چرا گوشه گیری می کنی و در انزوا بسر می بری؟در جواب گفت:
مگر نمی بینید که چه بر سر ما آوردند و شروع بخواندن اشعار زیرکرد:


جاووا براسک یا بن بنت محمدا / مترملا بدمائه ترمیلا

وکانما بک یابن بنت محمدا / قتلوا جهارا"عامدین رسولا

قتلوک عطشانا" ولم ترقبوا / فی قتلک التنزیل و التاویلا

ویکبرون بان قتلت و انما / قتلوا بک التکبیر و التنزیلا

....

اطلاعات2/9/1391/ ص6 /فاجعه جهل مقدس/سید مصطفی محقق داماد

۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

بهر یک گل،زحمت صد خار می باید کشید

مرحوم امیرقلی امینی در اصفهان ،پنجاه سال با بدن فلج چند تا از بهترین نشریات این مملکت را اداره کرد.کتاب های بسیار خوب تالیف و چاپ کرد.و زمانی که فوت کرد،بسختی چهل،پنجاه کیلو استخوان را از روی تختش جمع کردند تا به گورستان ببرند.
مرحوم ناصر یزدی مدیر روزنامه ناصر در حالی که نابینا بود ،یکی از بهترین روزنامه ها را سالها منتشر می کرد و وقتی مضمونی به ذهنش می رسید به یکی از فرزندانش می گفت:قلم بردار و یاداشت کن.

آنها که در راه توسعه فرهنگ این جامعه قدم نهاده اند به قول"دده توکلی"شاعر سارایه وو:

همچو غواصان مفلس از برای گوهری

زحمت دریای مردم خوار می باید کشید

جور صد نا اهل و ناهموار بهر او کشم

بهر یک گل،زحمت صد خار می باید کشید

.....

باستانی پاریزی/بازیگران کاخ سبز/ص116

آنان که به نام نیک می خوانندم

در تاریخ 20/4/52 یکی از زندانیان ندامتگاه قزلحصار در نامه ای به استاد باستانی پاریزی می نویسد:


مدت پنج سال است که در کنج زندان زنده به گور شده ام.چند روز قبل با زحمت زیاد آخرین کتاب شما "از پاریز تا پاریس"را بدست آوردم.استاد باور کنید کفش هایم را فروختم تا با پولش کتابتان را تهیه کنم.

استاد باستانی پس از بیان نامه زندانی می نویسند:

بسیاری از تعارفاتی که این زندانی در حق من روا داشته،شاید با حقیقت تطابق نداشته باشد وحتی اغراق باشد،بقول شاعر:

آنان که به نام نیک می خوانندم / احوال دورن بد نمی دانندم

گر زآنکه درون برون بگردانندم / مستوجب آنم که بسوزانندم

.....

باستانی پاریزی/خود مشت مالی /ص300

۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

نامت ز میان نام ها گم گشته

خیام در مدرسه مشغول تدریس بود که فراش مدرسه خواست الاغی را وارد حیاط مدرسه کند و چون پله می خورد،حیوان رم می کرد و به عقب می رفت.حواس دانشجویان بسوی آنطرف مدرسه رفت . خیام دید که بچه ها در کلاس تنها حضور فیزیکی دارند، برخاست و یکراست بنزد الاغ رفت و بعد از نوازشش در گوش حیوان چیزی را زمزمه کرد و پشت سرش الاغ حرکت کرد و وارد حیاط شد.


استاد دوباره وارد کلاس شد و سر جایش نشست،یکی از شاگردها به شوخی گفت: چهارپای بیچاره زبان استاد را خوب فهمید!و بقیه همکلاسی ها شروع بخندیدن کردند.خیام گفت:درست فهمیدی!من در گوشش گفتم؛آنهایی که در کلاس نشسته اند یک روزی از جنس تو بودند و اگر درس نخوانند دوباره به صورت تو در خواهند آمد و چون وحشت حیوان کم شد،حرکت کرد و در گوشش این رباعی را خواندم:

ای رفته و بازآمده"بل هم"گشته

نامت ز میان نام ها گم گشته

ناخن همه جمع آمده سم گشته

ریش از پس.... در آمده دم گشته

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

از مست بجز نالهء مستانه نخیزد

استاد باستانی پاریزی در مورد ادامه انتشار مجله آینده توسط مرحوم ایرج افشار می نویسند:


ایرج افشار اگر به صد سالگی هم برسد،اگر چشمش آنقدر ضعیف شود که  خطوط سفید ازسیاه را نتواند تشخیص دهد و حتی اگر فلج و ناقص هم بشود و ...باز هم دست از انتشار مجله نخواهد کشید زیرا آن عشق و آتشی که در بطون او افروخته است به این حرفها فرو نخواهد نشست:

از مست بجز نالهء مستانه نخیزد
بیخود گلوی دعوی منصور فشردند

....

باستانی پاریزی/بازیگران کاخ سبز/ص115

به هر رنگی که خواهی جامه می پوش

مرحوم حبیب الله یغمایی مدیر مجله یغما،مردی بی نیاز،قانع وخرسند بود. او هرگز تملق کسی را بخاطر مادیات نگفت.ولی برای ادامه انتشار مجله خود خاظع و دلسوز بود ،بطوریکه حاضر بود هر کاری را انجام دهد ،حتی کرنش و تقاضا در مقابل کارگران چاپخانه را بارها شاهدش بودم:


به هر رنگی که خواهی جامه می پوش

من آن بالا بلا را می شناسم

......

باستانی پاریزی/بازیگران کاخ سبز/ص114

۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

دنیا چو حبابی است،ولیکن چه حباب؟


من در آسیای هفت سنگ از"سیاست اره" نوشته بودم که:"سیاست،مثل اره ای می ماند که آدم تفننا" به فلان جای خود فرو کرده باشد،اره ممکن است تا یک جایی بالا رود،ولی بالاخره به جایی خواهد رسید که نه می شود آن را بالاتر برد،نه می شود آن را بیرون کشید."

دکتر باستانی در کتاب خود مشت مالی (صفخه 292)می نویسند:

وقتی دوران نخست وزیری هویدا تمام شد و وزیر دربار در اسفند 1356 شد،بمناسبتی او را دیدم.گفت:فلانی ،می دانی که اره به همانجایی رسیده است که تو ده سال پیش نوشته بودی؟من گفتم:خدا کند بالاتر نرود! اما سال بعد نشان داد که بالاتر رفته است.

دنیا چو حبابی است،ولیکن چه حباب؟ / نی بر سر آب،بلکه بر روی سراب

وآن نیز سرابی که ببیند بخواب / وآن خواب چه خواب؟خواب بد مست خراب

۱۳۹۱ آبان ۱۴, یکشنبه

هرگز نرود ز یاد مادر

پویا کلاس پنجم را شروع کرده است.اغلب سوالاتی می پرسد که من و مادرش سعی می کنیم با گفتن خاطراتی از گذشته،پاسخهایی به فرا خور سن و سالش بدهیم.امشب بحثمان کشید به درس های مدرسه و مطالبی که در کتابهای درسی است.برایش از داستان زاغ و روباه،حسنک کجایی و... شروع کردم و گفتم که هنوز شعر زیبای ایرج میرزا در خصوص مادر را همهء هم نسلانم از حفظ هستیم ولی متاسفانه در کتابهای جدید،عمق مطالب کمتر شده است در حالیکه در کشور ازبکستان یکی از شاعرانش بنام" توره قل ذهنی"مخمسی بر غزل ایرج میرزا سروده است که جزء شاهکارهایش در ادبیات کودک و نوجوان بحساب می آید و کودکان آن دیار آنرا می خوانند(1):


پاینده و زنده باد مادر/از مهر بغل گشاد مادر/هرگز نرود ز یاد مادر/گویند مرا چو زاد مادر/پستان به دهن گرفتن آموخت/ خورشید من و ستارهء من/پیوسته کند نظارهء من/غمخواره و ماه پارهء من/ شب ها بر گاهوارهء من / بیدار نشست و خفتن آموخت/ او مشعل راه مطلب من/ گردید نخست مطلب من/ مهتاب بشد چو در شب من/ لبخند نهاد بر لب من/ بر غنچهء گل شکفتن آموخت/ گه شیر نهاد بر دهانم/ بخشید حیات جاودانم/گه داد روانی بیانم/یک حرف و دو حرف بر زبانم/ الفاظ نهاد و گفتن آموخت/ او سوی صداقت و صفا برد/ تا نشو و نما دهد به جا برد/ از راه محبت و وفا برد/ دستم بگرفت و پا به پا برد/ تا شیوهء راه رفتن آموخت/ چون او نبود به جان و دل دوست/ فرزند،نه میوهء دل اوست/ پرورده مرا چو مغز در پوست/ پس هستی من ز هستی اوست/ تا هستم و هست دارمش دوست

......

(1 )

پوپک نیک طلب/ سیر تحول ادبیات کودک و نوجوان در ازبکستان/کتاب ماه/ش181/آبان 91/ص17

۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

خوشا آن کو خرش از پل گذشته!

 حدود هفتاد سال قبل در سال 1325ش برای ادامه تحصیل بهمراه شاگرد اول دانشسرا-عبدالمدی جلالی خلیل آبادی- از رفسنجان به سمت کوه راویز،گردنه زین الدین،گدار کرمونشو،عقدا ،یزد و بعد اردستان و نایین و گردنه ملا احمد و کاشان و قمصر و ابیانه و هنجن وارد شدیم.

استاد باستانی پاریزی درادامه خاطرات خود از آنسال می نویسند:

راننده کامیون ارتشی ما آدم با ذوقی بود.هر جا آبی و درختی می دید ،توقفی می کرد و قلیانی می کشید. ساعتی که در محل مقسم نطنز توقف کرد ،نهر آبی دیدم که در جوی ها ی متفاوت به شرق و غرب و جنوب کوهستان سرازیر می شد . در هنجین اتومبیل خراب شد و تا تعمیر آن،ساعتی بهمراه دوستم به زیر سایه پلی کوچک پناه بردیم و با زغالی بر سقف کوتاه پل نوشتم:

پل هنجن که زیر سایه اوست / که پاریزی چنین خطی نوشته

نوشته یادگاری این سخن را: / خوشا آن کو خرش از پل گذشته!

.....

اطلاعات/ش25444-9/8/91-ص6

۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

شگفتی بود آسمان زیر کوه

داوری فرزند وصال شیرازی شعر زیر را برای مرگ محمد علی خان قشقایی سرود. که بر سنگ مزار او که در پای کوه بنو شیراز دفن شده، حک شده است:


بن کوه شد دخمهء پهلوان / که کوه از بلندیش دارد نشان

فرو شد به کوه آن تن پر شکوه / شگفتی بود آسمان زیر کوه

....

محمد ابراهیم باستانی پاریزی/"کوهها با هم اند و تنهایند"/اطلاعات-ش25445-10/8/91/ص6