۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

عقل به غمزه می برد،عشق برد کشان کشان

استاد باستانی پاریزی در مورد فرزندانش می نویسند:

"حمید مهندس راه و ساختمان از دانشکده فنی دانشگاه تهران است که در یک شرکت امور ساختمانی در تهران کار می کند و دخترم حمیده نیز مهندس مکانیک است و در توربین های گازی تخصص دارد و بهمراه شوهرش آقای بهرام دانایی سمنانی مقیم تورنتو کاناداست و بهمین کارها اشتغال دارد.

حالا هر دو ارث پدری –تاریخ- را بوسیده و به کنار نهاده اند:

هر دو به مقصدی روان،هر دو امیر کاروان
عقل به غمزه می برد،عشق برد کشان کشان"
......
باستانی پاریزی/کاسه کوزهء تمدن/ص73

۱۳۹۱ مهر ۷, جمعه

به گفتار ناگفتنی در مپیچ

در ولایتی که حکیم متاله آن،وقتی درس حکمت ملاصدرا می گوید،بعضی طلبه هایش از کوزه ای که فرزند آن حکیم آب خورده،آب نمی خورند،که پدر او درس حکمت می گوید.
استاد باستانی پاریزی که در جمع فارغ التحصیلان مدرسه حکیم نظامی قم سخنرانی می کرد ادامه دادند:
طبعا" نام مدرسه حکمت-که نام وزیر معارف اسبق هم هست-پس نام مدرسه حکیم نظامی را هم باید سابق گفت و چه خوب نظامی گفته است:
نظامی به خاموشکاری بسیج / به گفتار ناگفتنی در مپیچ

بیاموز از این مهره لاجورد / که با سرخ،سرخ است و با زرد،زرد

که داند که این دخمهء دام و دد/ چه تاریخ ها دارد از نیک و بد!

.....

باستانی پاریزی/بازیگران کاخ سبز/ص46

۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

یکی نغز بازی کند روزگار

شوخی روزگار است تا مجمعی از مهندسان محترم کشور را ملتزم ساخته که بیایند به حرف های یک معلم تاریخ گوش کنند.معلمی که اگر یک نمره هشت –آن هم ارفاقی-از معلم یزدی ریاضی خود نگرفته بود،آن سال تجدید می شد و به دانشسرای مقدماتی و بعد به دانشگاه تهران نمی آمد تا درس تاریخ بخواند:

چه گوئی که کام خرد توختم / همه هر چه بایست آموختم

یکی نغز بازی کند روزگار / که بنشاندت پیش آموزگار

.....

باستانی پاریزی/کاسه کوزه تمدن/ص68

۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

مادر،بهار عشق تو دیری نماند و رفت

اولین روز رفتن بچه ها به مدرسه که می رسد یاد مادر خدابیامرزم می افتم که با چه همت و امیدی مرا به مدرسه می رساند و بعدها که معلم شدم نیز با همان سعی و امید مرا تشویق می کرد که به دانش آموزان کمک کنم و دستشان را بگیرم .او با نهایت دلسوزی تا پاسی از شب در کنارمان بیدار می ماند تا مشق و درس های فردا را انجام دهیم و صبح نیز زودتر از همه بیدار می شد تا تک تکمان را راه بیاندازد.
وقتی در شماره جدید مجله کتاب ماه کودک ونوجوان شعر سیلوا کاپودیکیان را دیدم ،با او همداستان شدم که بیداد مرگ،عشق او را چه زود در ربود:

مادر،بهار عشق تو دیری نماند و رفت/

بیداد مرگ،عشق تو را زود در ربود/

من ماندم از برای تو و در کنار تو/

از شور وعشق گمشده،چون یاد و یادبود/

بید جوان قامت تو خم شد و خمید/

بر روی گاهواره ی من،خسته و نزار/

عشقی دگر نخواستی و شور دیگری/

کارد به شاخسار تو شادابی و بهار/.....

تو روز و شب به دغدغه ی خورد و خواب من/

از یاد برده عشق و جوانی و آرزو/

این سان ،جوان شدم به بهای جوانی ات

.....

پوپک نیک طلب/مقاله سیر وتحول ادبیات کودک و نوجوان در ارمنستان/کتاب ماه کودک و نوجوان/سال 15/شماره12/مهر 91

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

تو ز خود جوی هر چه می جوئی


"وقتی برای اولین بار به دبستان رفتم،پدرم در ایام نوروز مرا برای عرض تبریک به خانه معلم کلاس برد.قبل از رفتن ،برای من از مقام معلم سخن گفت وبه من آموخت که چگونه باید به معلم احترام گذاشت."

خانم پروانه مصاحب در ادامه خاطراتشان از پدر می نویسند:

"وقتی برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتم،مرتب اظهار دلتنگی می کردم و پدرم نامه های متعدد برایم می نوشت.در یکی از نامه ها برایم نوشت؛در نظر من تو دختری هستی بسیار صمیمی و با وجدان،زحمتکش و وظیفه شناس،دارای صفای باطن و روحی قابل پرستش.دختر عزیزم!همیشه متوجه این مزایای خود باش و سعی کن شخصیت خود را پرورش دهی.هیچوقت مثال جنین و زندگی جنینی نباش.در محیط محدود تخمدان ماندن چه سود؟پرواز کن دخترم!هر چه می توانی بالاتر!

تو ز خود جوی هر چه می جوئی

که بغیر از تو در جهان کس نیست"

........

اطلاعات-29 شهریور 1391-شماره 25409-ضمیمه فرهنگی98/ص2

۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

گر فاش شود عیوب پنهانی ما

سالها قبل در یکی از نهادها بودم.وقتی رئیس را می خواستند عوض کنند اکثر قریب به اتفاق دوستان مخالفت کردند.من که دوران دانشجویی را می گذراندم تمام قد در مقابل این جابجایی ایستادم ولی اندیشه ی توتالیتر کار خودش را کرد.
پس از مدتی رئیس جدید از من خواست که معاونت قسمت دیگری را بپذیرم،که مسولش سواد چندانی نداشت و من در پاسخ شعر هاتف اصفهانی را برایش خواندم:

گر فاش شود عیوب پنهانی ما /
ای وای به خجلت و پشیمانی ما/

ما غره به دین داری و،شاد از اسلام /
گبران متنفر از مسلمانی ما

۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

ما می گذریم زین جهان گذران

زمانی در کرمان به ارجمند گفتند:یک قالی خوب بباف تا به آتاترک هدیه شود.

ارجمند قالی بزرگی به اندازهء مهمانخانه ای بافت که بر روی آن می شد صد نفر را غذا داد.مرحوم علی اصغر حکمت مامور شد آنرا به ترکیه ببرد و قالی را تقدیم کند.وقتی قالی را در حضور آتاترک پهن کردند،از ظرافت آن متحیر شد وگفت:من که اطاق به این بزرگی ندارم!پس آنرا به مجلس ترکیه تقدیم کرد که سالن درخوری داشت.
آتاترک ثروت مهمی نداشت و چون زن و فرزندی هم نداشت وصیت کرد که قسمت عمدهء ثروتش را وقف انجمن تاریخ کنند.

کشتی چو به دریا ز کران می گذرد/ما پنداریم نی ستان می گذرد

ما می گذریم زین جهان گذران /می پنداریم کاین جهان می گذرد

......

باستانی پاریزی/خود مشت مالی/ص239

صدها فرشته،بوسه بر آن دست می زنند


نزدیک چهل سال است که یازدهم اردیبهشت که می شود پیر ومرادم خودش را به بالای تپه ی آبادی،همانجا که گورستان ده است می رساند تا با تقدیم دست گلی و خواندن فاتحه ای یاد پدر و مادرش را گرامی بدارد.

هنوز اهل آبادی از درختکاری ، ساختن پل-جاده و سایر مبراتی که مش رحمت برای ساکنین ده انجام می داد حرف می زنند. من در اندیشه این هستم که چرا در جامعهء مذهبی مان خیرات و مبرات روز به روز کمتر می شود و در این راه پر پیچ و خم زندگی راه آن بزرگان را فراموش کرده ایم:

صدها فرشته،بوسه بر آن دست می زنند

کز کار خلق ، یک گره بسته واکند

۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

تا هست عالمی،تا هست آدمی

عبید رجب(1932-2004م)از نویسندگان و شاعران معاصر تاجیکستان است.اشعارش در مجموعه هایی چون؛"آرزوهای شیرین"،"صدویک برگ"،"روی زمین"،،"خوشهء گندم"،"من و دوستان"و"زنده به عشق" چاپ شده است.
او جایزه ادبی کشورش بنام"عبدالله رودکی" و همچنین در سال 1984 جایزه ادبی بین الملل کریستین اندرسن را دریافت کرده است.عبید شعری با عنوان"تا هست عالمی،تا هست آدمی"دارد.دکتر پرویز خانلری درباره شعر او می گوید:"من در فارسی شعری دیگر،چنین پرشور در بیان علاقه به زبان فارسی سراغ ندارم."

تا هست عالمی،تا هست آدمی

هر دم به روی من

گوید عدوی من

کاین شیوهء دری تو چون دود می رود

نابود می شود

باور نمی کنم

لفظی که از لطافت آن جان کند حضور

رقصد زبان به سازش و آید به دیده نور

لفظی به رنگ لالهء دامان کوهسار

از تنگ شکرست

قیمت تر وعزیز

از پند مادر است

زیب از بنفشه دارد و از ناز و بوی

صافی ز چشمه جوید و شوخی زآب جوی

نونو طراوتی بدهد

چون سبزهء بهار

فارم چو صوت بلبل و دلبر چو آبشار

با جوش و موج خود

موجی چو موج رود

با ساز و تاب خود

با شهد ناب خود

دل آب می کند

شاداب می کند

لفظی که اعتقاد من است و مرا وجود

لفظی که پیش هر سخنم آورد سجود

چون خاک کشورم

چون ذوق کودکی

چون بیت رودکی

چون ذره های نور بصر می پرستمش.....

....

پوپک نیک طلب/سیرتحول ادبیات کودک و نوجوان در تاجیکستان/کتاب ماه ش179/شهریور90/ص49







عصا با راستی در هر قدم با پیر می گوید

"دورتی تامپسون" می گوید:"ما از کارهایی که انجام نمی دهیم خسته می شویم،نه از کارهایی که انجام می دهیم."و یا برنارد شاو می گوید:"آدم در پنجاه سالگی می میرد ودر هشتادسالگی اورا به قبر می سپارند."و باز بقول استاد دانش پژوه:"آدم در هفتاد سالگی که از خواب بر می خیزد اگر آخ نگوید،دیگر مرده است."


بنابراین، ما که دیگر حالا به سنی رسیده ایم که خورده خورده به قول پاریزیها "صدای کلندمان می آید"(هر کس در دهکده پارییز آوازه بیمارییش می پیچید،مشتی علینقی گورکن هم کلند خود را برمی داشت و از ده خودش"کل الله" چند روز جلوتر خودش را به قبرستان که بالای سر کوه بود می رساند تا کم کم گور را آماده کند. چون تپه مشرف به ده بود.مردم اغلب صدای کلند او را می شنیدند و می فهمیدند که زنگها برای که بصدا در می آید.) همینقدر که می توانیم نفس بکشیم ،خودش یک عالم معنا دارد:

عصا با راستی در هر قدم با پیر می گوید

که مرگ اینجاست،یا اینجاست،یا آنجاست،یا آنجا

....

باستانی پارییزی/بازیگران کاخ سبز/ص14

۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

قلبم به حدیثی که شنیدی مشکن


بعد از پایان جنگ جهانی اول ،نخست وزیر کشورمان وثوق الدوله شد.او دوستی دیرینی با ملک الشعرای بهار داشت . روزی عده ای از سخن چینان، وثوق الدوله را علیه بهار تحریک کردند که او به جمع مخالفان تو پیوسته است.بهار رباعی برای رییس الوزرا فرستاد و خدمات خود را در حمایت از او برشمرد:
قلبم به حدیثی که شنیدی مشکن
عهدم به خطایی که ندیدی مشکن
تیغی که بدو فتح نمودی مفروش
جامی که بدو باده کشیدی مشکن
رییس دولت نیزمردی  فرهیخته و از اهالی فرهنگ وادب بود، درپاسخ او شعری برای بهار فرستاد و بی نیازی خود را از دوستی و حمایت او بیان کرد:
ای تیغ خمیده من تو را بفروشم
وای جام زدوده در شکستت کوشم
در وقت جدال تیغ دیگر گیرم
هنگام نشاط جام دیگر نوشم
وقتی رباعی فوق به دست بهار رسید با عصبانیت زیاد رباعی دیگری برای وثوق الدوله فرستاد وسقوط او را پیش بینی نمود:
ای خواجه عمید گاه غرق تو رسد
هنگام خمود رعد و برق تو رسد
جامی که شکسته ای به پای تو خلد
تیغی که فکنده ای به فرق تو رسد

۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

از سینه ی ابر قطره باران بفرست

در تاجیکستان اگر سر وقت باران نمی بارید و مزارع و کشتزارها رو به نابودی می رفت،مراسمی برگزار می شد که به آن "دعای باران"می گفتند.آنان چهل کودک هفت ساله را جمع می کردند،رباعی باران را به آنها یاد می دادند تا در روز جمعه در مسجد جامع شهر،پس از پایان یافتن نماز جمعه در فضای باز مسجد،بیست ویک بار بطور دسته جمعی بخوانند:


یا رب سبب حیات حیوان بفرست

از خوان کرم نعمت الوان بفرست

از بهر لب تشنه ی طفلان نبات

از سینه ی ابر قطره باران بفرست

......

پوپک نیک طلب/ سیر تحول ادبیات کودک و نوجوان در تاجیکستان/کتاب ماه کودک ونوجوان/ش179/ص48

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

میرزا جعفر آخوند لواسانی مشهور به حکیم الهی اول از ندیمان خاص فتحعلیشاه قاجار و شاهزادگان دربار بود.


روزی شاه یکی از قباهای کهنه و کوتاه خود را برای حکیم فرستاد.حکیم خلعت سلطانی را بهمراه یک بیت حافظ پس فرستاد:

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

....

باستانی پاریزی/کاسه کوزه تمدن/ص18