۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبه

رفتی و نرفت عشقت از یاد مرا

احمد صدر حاج سید جوادی با آنکه دوازده سال از فوت همسرش می گذشت،درباره همسرش می گوید:
"پنجاه سال زیر سایهء سیاست ،با او زندگی کردم و آزار زیادی از این رهگذر به او رساندم؛اما مرحوم خانمم فقط تحمل کرد." و بعد شعر زیر را برایم خواند:
گفتند که عشق می رود از یادت
شادی زمانه می کند دل شادت
رفتی و نرفت عشقت از یاد مرا
شیرین من ای که سوختی فرهادت
پیرمرد که در سال 87 شعر را می خواند قطرات اشک از دو چشمش سرازیر شد وبلند شد سلانه سلانه به پای دیوار رفت و قاب عکس روی دیوار  را برایم آورد تا بهتر محبوبش را ببینم.سپس عکس را در کنار قاب عکس محمد مصدق و مهدی بازرگان آویزان کرد.
....

مریم شبانی/اندیشه پویا 7 اردیبهشت 92 /ص24

ای مرده های زنده،فدای قبورتان

زمانی یکی از بزرگان (مرحوم دکتر مصدق)به مرحوم نصرالله فلسفی پیشنهاد می دهد که کتاب تمدن قدیم فوستل دو کلانژ را ترجمه کند.آقای فلسفی نقل می کرد؛ آن آقا هر چند روز یکبار مقداری پول به در خانه می آورد و مقدار ترجمه ای که شده بود را می گرفت و می برد.
روزی به آن آقا گفتم لزومی ندارد که هر هفته شما زحمت می کشید ،بگذارید حق ترجمه را موقع چاپ بپردازند. ولی ایشان گفتند:شما مترجم و دانشمندید و احترام شما واجب و من بایستی حق التالیف را بمنزلتان بیاورم.
سالها گذشت تا آنکه قرار شد چاپ دوم کتاب در بیاید. بنزد آن آقا برای اجازه رفتم،در بستر کهن سالی آرمیده بود. وقتی مساله را گفتم،فرمودند:من چه حقی دارم که اجازه بدهم؟بروید آقا کتابتان را چاپ کنید.
از  زنده های مرده که خیری ندیده ایم
ای مرده های زنده،فدای قبورتان
....

باستانی پاریزی/خود مشت مالی/ص388

۱۳۹۲ آذر ۱۰, یکشنبه

کهنه دنیای ستم لایق انهدام است

"اولین کتاب غیر درسی که خواندم و خیلی موثر و مفید برایم بود،کتاب "دلیران تنگستان" نوشته محمد حسین رکن زاده آدمیت بود.قهرمان آن رئیس علی دلواری بود که وقتی کشته می شود اوج داستان است.یادم هست به اینجا که رسیدم شروع به گریستن کردم."
استاد نجف دریابندری در گفتگوی با مجله اندیشه پویا(شماره 6 ویژه نوروز 1391)
می گویند:
پدرم با اینکه مدرسه نرفته بود و سواد نوشتن نداشت اما سواد خواندن داشت و از طرفداران حرکت رضا شاه در جامعه بود.یادم می آید سرودی که برای حزب کمونیست ایران در سالهای 1301 بود را حفظ کرده بود و برای ما می خواند و سپس می گفت:هیس...چون آن زمان این حرفها شوخی بردار نبود.سرودش چنین بود:
داس و چکش،کار و زحمت
درس اخلاق آینده گردد
کهنه دنیای ستم لایق انهدام است

انتقام از آن از آن از آن

۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

باید مرا به بزم تو صبح پسین شکفت؟

جهانگیر تفضلی در قسمت خاطرات زندانش می نویسد:
"وقتی در بازداشتگاه متفقین (روسها) بودم،بازداشتگاه ما در بیمارستان ناهید شهر رشت قرار داشت.بازپرس یکی از افسران ارتش سرخ بنام کاپیتان جولایف بود.غذا ی زندانیان را دولت ایران می دادویک سرباز ارتش سرخ که دختر زیبایی بود برایمان میاورد.
هروقت آن سرباز غذا میاورد ،با چند جمله ای که بابالیان بهم یاد داده بود تشکر می کردم وبهش میگفتم:تو دختر زیبایی هستی!
آن دختر گاهی نیمه تبسمی می کرد و اصولا" توجهی به ما نداشت.روزهایی که سرهنگ اطلاعات برای بازپرسی به بازداشتگاه ما می آمد ،آن دختر سرباز گل لاله عباسی بجای روژلب به لبان خود می مالید و من  یک احساس محبت دراو می دیدم."
استاد باستانی می نویسند:در یزد لاله عباسی را "گل شو" می نامند ؛گلی که صبح که شوهر بیرون می رود دهن خود را می بندد یعنی در غلاف خود می رود وعصر که شوهر ازسرکار میاید دوباره دهان باز می کند وتا صبح خندان است.و شفیع اثرگفته است:
با،بی زری،چو لالع عباسی از چه رو
باید مرا به بزم تو صبح پسین شکفت؟
......

باستانی /گذر زن از گدار تاریخ /ص108

روزی که درد سر به طبیبان نمیدهیم


استاد باستانی پاریزی می نویسند:
مقاله ای در نقد بنده در پاریس چاپ شده است که در ان آمده است باستانی جزو گروه اندیشمندانی بود که دکتر نهاوندی برپا کرده بود وآن گروه که برای شرفیابی به حضور پهلوی دوم به نیاوران می رفتند با چه تعظیم وتکریمی دست پادشاه را می بوسیدند.
همین چند کلمه ممکن است ملاک قضاوت خیلی ها بشود ولی مخلص هرگز به دلیل نزدن کراوات با اعلیحضرت ملاقات نکردم تا نوبت دستبوسی برسد:
بی پرده عیب های خود اظهار می کنیم/ فرصت به عیب جوئی یاران نمی دهیم
باشد سبکتر از همه ایام درد ما/ روزی که درد سر به طبیبان نمیدهیم
......

باستانی پاریزی/خود مشت مالی/ص404

۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

بارک الله للحسن ولبوران فی الختن

بوران دخت ،دخترحسن بن سهل سرخسی وخواهرزاده فضل بن سهل وزیربود که در ده سالگی به عقد مامون درآمد ولی در سال 210 که هیجده سالش شد به کاخ مامون رفت. می نویسند فرش زیر پای انها زربفت بود و صحن مجلس را شمعی تابناک عنبرین که چهل من وزن داشت روشن کرده بود.کاغذ هایی بین مدعوین تقسیم می شد که بر روی هریک فرمان تملک یک سرزمین یا یک اسب معروف نوشته شده بود.پدر دختر پنجاه هزار هزار درهم به داماد وسرداران نظامی وسایرین هدیه داد.یکی از شعرا سرود :


بارک الله للحسن ولبوران فی الختن / یابن هارون قد ظفرت ولکن ببنت من



......

باستانی پاریزی/ گذار زن از گدار تاریخ/ص91

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳, جمعه

من چه دارم که شود صرف قمارم با تو



جز من افراد دیگری چون صبا،عبادی،لطف الله زاهدی_دوست دوران کودکی_  نزد شهریار می آمدند.
یک روز آقایی آمد و گفت:شهریار جای شما خالی!خانهء گلچین معانی بودیم که جمع شاعران شبه هندی مثل امیری و...جمع بودند.  آن جمع بد وبیراه هایی را به تو می گفتند و یک به یک آنها را نقل می کرد.
استاد سایه در ادامه خاطره آنروز می گویند:
شهریار سرش را پایین انداخته بود و گوشهء لبش می لرزید.من به آن آقا نگاه می کردم که شاید یک لحظه به او بفهمانم چرا جلوی این پیرمرد این حرفها را می زنی؟اما ناگهان شهریار سرش را بالا آورد و گفت:سایه جان!تو که می دونی من چه عوالمی با رهی داشتم و بعد شروع  به تعریف از رهی کرد.آنقدر گفت تا آن آقا رفت.فردا که به نزد شهریار رفتم غزل زیر را برایم خواند:
من چه دارم که شود صرف قمارم با تو
صرفه از دست نبازی که ندارم با تو
وقت آزاده به تشویش تبه نتوان کرد
من افتادهء درویش چه کارم با تو
گر شبستان من ای شمع نیفروخته ای
بس بود خاطره های شب تارم با تو
نه گمان دار که پیرانه سرم عشقی نیست
تو بیا خوش که همان عاشق زارم با تو
منم و دار و ندارم همه این ذوق و صفا
تو وفا کن که همه دار و ندارم با تو
شهریار آن نه که عهد تو فراموش کند
شهر کو زیر زبر باش که یارم با تو
....
اطلاعات -11/2/92-شماره 25580-ضمیمه فرهنگی ص4

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

نقاش عزیز ! این نقش تو عکسی از جهان بالاست



سال 1337 بود که برای دیدن استاد شهریار به تبریز رفتم.استاد گفت:این تلویزیونی که می گویند تهران آمده یک آدم درسته را هم نشان میدهد؟و سپس می خندد.
استاد سایه در مورد خاطره آنروزش با شهریار می گوید:به شهریار گفتم:شهریار جان!تو یک عکس 6 در 4 که می گیری،خوب یک آدم درسته وایستاده آنجا دیگه.گفت:ها ...بله بله.ولی فکر کردم که متوجه حرفهایم نشد.تا آنکه
د ر سال 1341 استاد در ميان جمعي حضور داشتند كه يك جوان نقاش از شيراز با يك تابلوي نقاشي كه پيكره استاد را كشيده بود به زيارت استاد شرفياب مي شود.استاد بديشان محبتها نموده و دو روز منزل استاد می ماند و شعر نقاش را بدين مناسبت مي سرايند و در آن شعر تلویزیون را مثل یک متخصص توصیف می کند:

نقاش عزيز!
بر گير قلم مويي دقيقي كو را                       
از موي خيال شاعران ساخته اند
اما نه....خيال شاعران هم شعراست
در چينه خاطرات وجدان كن دست
آنجا.به قلم موي ظريفي برسي
كز سايه مژگان زني ساخته است
نقاش عزيز
اكنون به سراغ رنگهامان برويم
از دوده آه بيگناهي محكوم
كز گوشه زندان به افق مي نگرد
از خون جواني كه به زورش از راه
در برده بدان بهانه هم كشتندش
...
نقاش عزیز !
این نقش تو عکسی از جهان بالاست
الهام و حلول وقت لازم دارد
چون سیم هنر با ابدیت شد وصل
در جان و دل تو سایه می اندازد
تا لوح خیال چهره آراید از او
وانگاه به روی پرده آید تصویر

این رنگ و مداد و قلم و کاغذ تو
وقتی که سرحالی و وجدان بیدار
خواهم که یکی نقش بدیعی بکشی
..
اما سوژه :نقش یک نبوغ ناکام
تصدیق بکن که تا بخواهی بکر است
یک ماه!که از هلال خود تا به محاق
یک چشم زدن رهایی از ابر نداشت
یک نقش!که در سینهء نقاشش مرد
یک راز!که ناخوانده به گورش کردند
یک لالهء وحشی!که به چشم شهلا
یک چهره ز خود در آب و آیینه ندید
یک چشمه!که در منگنهء صخرهء کوه
یک عمر به اختناق در خود پیچید
یک نفس رهاندن از صخره نداشت
اوتشنهء جلوه و جهان تشنهء او...
یک ناله!که هیچ کس به دادش نرسید
یک نادره معمار!که هر طرحی ریخت
تا رفت بنا کند خرابش کردند

....
اطلاعات -11/2/92-ش25580-ضمیمه فرهنگی ص4

۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

کدبانوی منزل است و نیک اختر





"ناگهان در باغ به صدا در آمد و باغبان  پیر مشهدی اصغر به سوی در رفت وپس از چند دقیقه برگشت و به پدرم گفت:آقا چند نفر از نظمیه آمده اند و با شما کار دارند."
"...ماموران شهربانی با کیسه های متعدد وارد اتاق کار پدر شدند و هر چه نوشته و مقاله وشعر یافتند در کیسه ها کردند و با پدر به نظمیه رفتند.آن سال زندگی بر مادرم و همه اعضای خانواده که انتظار تحویل سال نو را می کشیدند،جهنمی سوزان شد.مادرم یکسره اشک می ریخت و او را با سوالات بیهوده نالان تر و گریان تر می کردیم."
پروانه بهار در ادامه خاطراتش می نویسد:مادرم همیشه به ما تذکر می داد که نزدیک اناف پدر سر وصدا نکنیم و برای مادرم اول و مهمتر از همه کس و همه چیز پدرم بود وبعد ما بچه ها  و...
پدرم به همین دلیل در قصیده ای سرود:
و آن خاتون کوست مادر اطفال / کدبانوی منزل است و نیک اختر
زیر نظر وی است هر چیزی / از مطبخ و از اتاق و از دفتر
در ضبط خزینه و هزینه اوست / چیزی که به خانه آید از هر در
هم ناظر خانه است و هم بندار/ هم مالک منزل است و هم سرور
زیر قلم وی است و در دستش/ خرج خود و خانواده و شوهر
خود زاید و خود بپرورد اطفال / خود شیر به کودکان دهد یکسر
در حفظ مزاج کودکان کوشد/مانند یکی پزشک دانشور
از مدرسه کودکان چو برگردند/بنشیند و درس شان کند از بر
شاد است به امر ونهی و فرمانش/بر نوکر و برکنیز و خالیگر
فریاد زند به وقت کژ خلقی/چون فرمانده به عرصه لشکر
ز آغاز طلوع تا به نیمه شب/ در کار بود چو مرد جادوگر
...
روزنامه اطلاعات/ضمیمه فرهنگی125-/4/2/

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲, دوشنبه

اندکی پیش تو گفتم غم دل،ترسیدم




ظل السلطان برادر مظفرالدین شاه به جهت نوع تربیت و تاثیری که معلمینش (مثل سراج الملک و حاج مشیر) بر او داشتند ،از حامیان روحانیون و نویسندگان خوش فکر مثل میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی بود.
ظل السطان که در تاریخ به بی رحمی و خشونت نام برده می شود از حکومت مشروطه دفاع جانانه ای می کند:
تا سلاطین اسلام،پارلمنت نداشته باشند و سلطنتشان به قانون سلطنت ازوپا و مشروطه نباشد،اگر از انوشیروان هم بهتر و عادل تر باشند،ولی عدل شخصی به کار سلطنت نمی خورد؛عدل پارلمنتی و عدل مشروطه به کار می آید.
اندکی پیش تو گفتم غم دل،ترسیدم
که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است
.....
باستانی پاریزی/بازیگران کاخ سبز/ص188