۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

چو حق تلخ است با شیرین زبانی

هفته نامه توفیق،درباره مرگ جهان پهلوان تختی در یک جمله به عمد غلط دستوری نوشت:تختی را خود کشی کردند!
پس از کودتای سال سی ودو توفیق نیز بهمراه سایر نشریات مردمی وحق گو تا پنج سال خاموش ماند تاآنکه نخستین شماره جدیدش در سال 1337 منتشر شد ودرطرح روی جلدش کاکا سیاه را نشان می داد که می گفت:"اینجا بشکنم یار گله داره!اونجا بشکنم ،یار گله داره!"
در حکومت بیدادگر رژیم پهلوی نشریه توفیق بیت شعارگونه زیررا سرلوحه صفحه نخستش قرار داده بود:
چو حق تلخ است با شیرین زبانی
بگویم داستان؛آن سان که دانی
**
  1. جلیل دوستخواه،مهرنامه شماره 31-مهر92

ای که از هم چشمی دشمن در شهرت زدی

رهی معیری نمی گذاشت که شعر بد از او باقی بماند و ابو حیان توحیدی نیز یک شب تصمیم گرفت که تمامی کتابهایش را بسوزاند و درباره آن تصمیم می نویسد:
"کسی را ندیدم که جویای حقیقت باشد و کسی را طالب و حریص بدانها نیافتم.پس چگونه با مردمی که بیست سال با آنها همسایه بودم،محبتی ندیدم!و شهرت بی ارزش است و تنها رضایت خدا سودمند است."
ای که از هم چشمی دشمن در شهرت زدی
آنچه نتوانست دشمن کرد،شهرت می کند
....
باستانی پاریزی/خودمشت مالی/

شنیده ام که از این کوچه یار می گذرد

تهران هنوز لوله کشی نشده بود.روزها هر یک به نوبت کوزه آب را بر میداشتیم و می رفتیم از خارج مدرسه-آب انبار پاجنار –آب  می آوردیم.
استاد باستانی در ادامه خاطره آنروزها می نویسند:
درخت چنار بزرگی هم در وسط  حیاط مدرسه بود و محله هم به همین سبب به پاجنار مشهور شده بود.در همان سالها غزل "کوزه بدست" را سرودم:
شنیده ام که از این کوچه یار می گذرد / به دل بگوی که:آماده!کار می گذرد
صفا دهم گذرش را به آب دیدهء خویش / اگر بدانم از این کوچه یار می گذرد
مباد آن که گل از بلبلان نظر گیرد / وگرنه سرزنش تیغ خار می گذرد
زسوز شمع گر آگه شوی نکو دانی / که شب چگونه به شب زنده دار می گذرد
چنار مدرسه امروز کرنشی دارد / که سرو قد من از پاچنار می گذرد...

......
باستانی پاریزی/بازیگران کاخ سبز/ص 

میان زهد و رندی،عالمی دارم،نمی دانم

در قلعه حیوانات جورج اروول ،هر از گاهی عده ای  بعنوان طاغی شناخته شده و حذف می شوند.حالا پس از سی و اندی سال که از انقلاب 57 می گذرد،این قصه در کشور ما ادامه دارد .وقتی خوب دقت می کنیم در هر انتخاباتی،عده ایی از قطار انقلاب پیاده می شوند.مثلا" در انتخابات مجلس دوم؛نهضت آزادی و یا در انتخابات مجلس سوم،چهارم و.... در انتخابات ریاست جمهوری هم حذف اندیشه یا گروهی خاص همیشه دیده می شود.
اما در انتخابات امسال(1392) بنیانگذار اندیشهء اعتدالی،که بیش از سه دهه برای تکوین و به بلوغ رساندن انقلاب مصادر گوناگونی را بعهده گرفت از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد.کسی که شوک آمدن و رفتنش هنوز فضای جامعه را انباشته است و رقبایش نفس راحتی می کشند.بقول لسانی شاعر:
میان زهد و رندی،عالمی دارم،نمی دانم

که چرخ از خاک من،تسبیح یا پیمانه می سازد

گل من،من تورادر خاک جستجو می کنم

استاد سایه در مصاحبه با مجله مهرنامه (شماره 31)می گوید:در زندان اوین که بودم ،یک پاسداری برایم شعری گفته بود:
غصه نخور شاعرم آخر من آزادت کنم
وارد خانه ات کنم در باغ وبستانت کنم
من بغض کردم وگفتم  برایم بنویس  ،که با خط کج وکوله ای نوشت وروزی هم آمد وگفت این شعر رابرایم درست کن:
گل من،همه گل را در باغ و بستان  جستجو می کنند
گل من،من تورادر خاک جستجو می کنم

من خیلی متاثر شدم چون  شعر رابرای پسر شهیدش گفته بود.من دو بیتی برایش ساختم  و سیر گریه کردم.

توفیق رفت ودیده ما اشکبار کرد



وقتی محمد علی توفیق فرزند موسس ومدیر مجله توفیق در سالهای 1318 تا 1332 فوت نمود .استاد ابوالقاسم حالت در چکامه ای سرود:
توفیق رفت ودیده  ما اشکبار کرد
داغ وفات او همه را داغدار کرد
با رفتنی که رفتن بی بازگشت بود
باران خویش ،همه را سوگوار کرد
جای تمول از پدر خود به ارث برد
کاری، که هر که داشت بدان افتخار کرد
در نشر هفته نامه توفیق سالها
کوشید وهرچه داشت درین ره نثار کرد.
***

مسعود رضوی فقیه/مهرنامه92/شماره31/ص284  

ژندی بنگر گردش دور فلکی را

پس از کودتای 28 مرداد 1332 مدیر  هفته نامه توفیق(محمد علی توفیق) بهمراه برخی از اهل فرهنگ وسیاست از جمله خلیل ملکی،سید ابوالقاسم انجوی شیرازی،مصطفی بی آزار،پرویز اتابکی،شرف خراسانی،حیدر رقابی،مهرداد بهار،شاهرخ مسکوب،احمد شاملو،اخوان ثالث،سیاوش کسرایی،دکتر آیدین ،دکتر شهیدی و... به زندان افتادند.
چند روز بعد کمیسیون امنیت اجتماعی تهران تشکیل جلسه داده وجمعی از بازداشت شدگان را به قلعه فلک الافلاک خرم آباد اعزام نمود.
در یکی از سلول های  زندان فلک الافلاک محمود ژندی مدیر روزنامه به سوی آینده از وابستگان متعصب حزب توده  با خلیل ملکی با هم بودند.روزی ناظر زاده کرمانی ،وکیل سابق مجلس با مشاهده اتاق ملکی وژندی می سراید:
ژندی بنگر گردش دور فلکی را
آورده کنار تو خلیل ملکی را
***

مسعود رضوی فقیه/مهرنامه 31/مهر92/ص284  

ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ایم

استاد باستانی پاریزی وقتی هفتادوهفت ساله شدند در مقاله روزنه ای در برابر خورشید نوشتند:
من اینک 77 ساله سده ام،عمری که مجموع آن پانزده سال بیشتر از عمر پیغمبر و علی ولی اللهش ،وتقریبا" دو برابر بیشتر از عمر عین القضات همدانی که می گوید:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ایم
وآن را به دو چیز کم بها خواسته ایم
گر دست دهد هرآنچه ما خواسته ایم
ما آتش و نفت و بوریا خواسته ایم
که با هر سه آنها جسدش را سوزاندند.
.....

باستانی پاریزی/گذار زن از گدار تاریخ/ص20

حال در دل دارم از آن روزگاران یادگاری

آن روز  دوستی از تشییع پیکر زنده یاد امین پور برایم گفت.او از درخواست دکتر راکعی که جنازه قیصر در کنار دوست دیرینش سید حسن حسینی دفن شود و التماس های همسر قیصر  از پدر آن مرحوم که قیصر در تهران بماند، برایم تعریف می کرد.ولی پدرش حاضر نشد که جنازه پسر در بهشت زهرا آرام بگیرد و با قوت و قدرت می خواست  فرزندش را به زادگاهش "گتوند"ببرد.
دیروز که روزنامه همشهری را آقای فشکی برایم آورد،عکس معلم،دوست و حبیبم چنان مبهوت و دلمرد ه ام کرد که لحظاتی از این دنیا به عالم دیگر سفر کردم.حاج احمد حجاریان با همان لبخند همیشگی اش  از میان اعلامیه ترحیمش لبخند می زد و درس اخلاق و   معرفت می داد.
سال 1362 بود که وارد شهیدستان فاطمی شدم. شناخت آثار شهید مطهری را آنچنان برایمان معرفی می کرد که نسل بچه های جنگ و خمینی را مدیون خود کرد.یادم می آید در سال 64 که برای رفتن به جبهه اعزام می شدیم در ابتدای امر حدود نصف مدرسه آماده رفتن شدیم.در حسینیه حاج همت که حاج احمد را دیدم،مثل همیشه بطرف آمد و همدیگر را در آغوش کشیدیم و ....
با خاطرات خوش آن سالها زندگی را می گذراندم که سال گذشته یکی از معلمین مجتمع آموزشی سلام گفت،فلانی مدیرمان است و....دلم سخت گرفت و دیروز که دوباره دیدم روزنامه نوشته بود مراسم تشییع پیکر آن استاد فقید از کوچه شهید عباس ابطحی( رحمت الله علیه) انجام و مراسم شب سوم هم در شهرک غرب برگزار می شود.می خواستم  همانند پدر قیصز شعر انفلاب بگویم که حاج احمد متعلق به کوچه،پس کوچه های نازی آباد و شهیدستان نازی آباد است.
اورا در کنار شهید مجیدی،سلامی ،یعقوبی و هزاران شهیدی که او تربیت کرد دفن کنید و نگذاید که از ما و خاطراتمان جدا شود.و به قول علیرضا آریان:
حال در دل دارم از آن روزگاران یادگاری
هم چو رویا محو و مبهم جلوه ء ناپایداری
....
سبزه ها در سبزه ها چون آرزوها رفته درهم
می دوید از هر طرف چون اشک شاید جویباری
باغ بود و سبزه بود ولاله بود و مرغ گویا
رقص می کردند گل ها با سرود آبشاری
...
یاد باد آن بزمگاه بی نظیر عشق و عفت

دارم از آن جلوه ها در خاطرم نقشی،نگاری

آتش به من زنید که در خورد آتشم

زمانی ابراهیم رمضانی مدیر انتشارات ابن سینا در کتابفروشی اش ،مراسمی را جهت قدردانی مولفان و نویسندگان تشکیل داده بود و سخنرانی کرد و گفت:ما ناشران باید قدر مولفین را بدانیم و به آنان خدمت کنیم و مولف مثل درخت است،ناشر باید حتما" کود بدهد تا ثمری ببرد!
دکتر باستانی پاریزی در ادامه خاطره آنروز می نویسند:چند نفر از نویسندگان با خندهء کوتاهی شوخی چسبناک رمضانی را زیر سبیلی رد کردند،اما مخلص به شوخی گفتم:شرطش آن است که کود شیمیایی باشد.سپس یاد شعر اشراق اصفهانی افتادم که:
چون شاخ خشک نی ثمر استم،نه سایه ای
آتش به من زنید که در خورد آتشم
....

باستانی پاریزی/خودمشت مالی/ص390

بگفتا که زیر عمامه ات داس بود

آقای هاشمی در نماز جمعه خطبهء اول را به عدالت اجتماعی اختصاص داده بودند.در یکی ازخطبه ها به سرمایه داران حمله می کنند وآنها را تروریست اقتصادی می خوانند.ایشان آنچنان مواضع چپ داشتند که مرحوم آذری قمی در یکی از جلسات مجلس گفت:انگار زیر عمامه آقای هاشمی داس وچکش قراردارد.
مرحوم فخرالدین حجازی یک قصیده بلند سرودند که در آن آمده بود:
به ناگه آذری،آذری برفکند
به عمامه هاشمی چون کمند
بگفتا که زیر عمامه ات داس بود
.....
**

هاشم آغا جری/اندیشه پویا/مهر وآبان 92/ص43

موسیا آداب دانان دیگرند

دکتر رضا داوری درباره دکترفردید در مصاحبه با ماهنامه مهرنامه(ش31 مهر92،ص220)می گوید:
من از فردید مطالب فراوانی آموختم ،فردیدبه فلسفه ها احترام می کرد،اما چون احوال اگزیستانسیال داشت مثلا" وقتی به یک گوشه ای از ژان پل سارتر می رسید اوقات تلخی می کرد.او ملاصدرایی نبود و زمانی که نظری از نظرهای ملا صدرا مورد پسندش نبود فریاد می زد.از جمله کسانی بود که ماسک  و پرسونالیته روی صورتش بند نمی شد.من وبعضی دوستان به کرات این را به او می گفتیم وگاهی پاسخ می داد:
موسیا آداب دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

دیدی دلا که یار نیامد

در سال  1338 که دانشجوی دکترای فلسفه بودم،مامور خدمت آموزش وپرورش در شهر اراک شدم.وقتی به آنجا رفتم ، هیچ یک از دو مسافرخانه شهر اتاق خالی نداشت وصاحب آنجا که نگرانی ام را دید گفت:اینجا مردی مقیم است،شاید امشب بتوانید مهمانش باشید.آن مرد نسبتا" مسن موافقت کرد.ابتدا با ادب احوال پرسی کرد و سپس شعری را که سروده بود را خواند وپس از آنکه یخ سکوتمان آب شد واز علاقه من به دکتر مصدق آگاه شد،گل از گلش شکفت.اوخواهرزاده مصدق بود.وچون همنشینی ما در شب های بعد ادامه یافت خاطرات بسیاری برایم بازگو کرد.از جمله ماجرای مواجهه مصدق با عینک چی که سه فرزندش در حوادث 30تیر کشته شده بودند اوراسیاستمداری مثل بقیه سیاستمداران نشان می داد.اما برخی دیگر اگر راست باشد یادآور عدل علی(ع) بود.میزبان به او دایی نمیگفت ،بلکه از او با نام "آقا" یاد می کرد.
دکتررضا داوری اردکانی در ادامه خاطره آن سالها می گوید:من چون مصدق را عزیز می دارم،گهگاه قصیده غرای اخوان ثالث را  در تمجید پیرمحمداحمدآبادی زمزمه میکنم:
دیدی دلا که یار نیامد
گردآمدوسوار نیامد
بگداخت شمع وسوخت سراپای
ولی صبح زرنگار نیامد
***

مهرنامه ش 31/مهر92/ص210