۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

یاد است مرا،ترا فراموش

در سال تحصیلی1326 -1327 ،مرحوم محمد زوار دبیر انشا ی ادبیاتمان بود.در بیست و هشتم آذر آن سال موضوعی که انتخاب شد درباره "یک خاطره خوش" بود.
دوست و همکلاسی مرحوم مهدی اخوان ثالث ،آقای محمد قهرمان می نویسند؛اخوان شعر زیر را بعنوان خاطره خوش سر کلاس خواند و مورد تحسین و تشویق دبیر و دانش آموزان قرار گرفت:
شب شد که دگر سهام اندوه / توفنده و جانگداز و هایل
بر جانم از آسمان ببارد / کارم بشود دوباره مشکل
آوخ که به زور غصه و غم / دیوانه شدم ز دستت ای دل
دیوانه که شاخ و دم ندارد...
یک روز پس از نهار خوردن / با یار به گوشه ای نشستیم
تفریح کنان،چنانکه رسم است / با هم،سر بوسه شرط بست
یم
تا شرط شود درست محکم / در دست هم استخوان شکستیم
وز کردهء خویش،هر دو خندان...
یار آمد و با من از سر لطف / خندید و نشست و دلبری کرد
با لهجهء گیلکی،برایم / تقلید تکلم دری کرد
اعماق دل مرا مسخر / با شیوهء سحر و سامری کرد
اقرار کنم که رفتم از دست...
یک چند گذشت و من به کنجی / خود را به خیال دل سپردم
یار آمد و استکان چایی / از دست گلش گرفته خوردم
یک مرتبه یار جست و خندید / فریاد کنان که آی بردم!
یاد است مرا،ترا فراموش...

هیچ نظری موجود نیست: