۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

باید مرا به بزم تو صبح پسین شکفت؟

جهانگیر تفضلی در قسمت خاطرات زندانش می نویسد:
"وقتی در بازداشتگاه متفقین (روسها) بودم،بازداشتگاه ما در بیمارستان ناهید شهر رشت قرار داشت.بازپرس یکی از افسران ارتش سرخ بنام کاپیتان جولایف بود.غذا ی زندانیان را دولت ایران می دادویک سرباز ارتش سرخ که دختر زیبایی بود برایمان میاورد.
هروقت آن سرباز غذا میاورد ،با چند جمله ای که بابالیان بهم یاد داده بود تشکر می کردم وبهش میگفتم:تو دختر زیبایی هستی!
آن دختر گاهی نیمه تبسمی می کرد و اصولا" توجهی به ما نداشت.روزهایی که سرهنگ اطلاعات برای بازپرسی به بازداشتگاه ما می آمد ،آن دختر سرباز گل لاله عباسی بجای روژلب به لبان خود می مالید و من  یک احساس محبت دراو می دیدم."
استاد باستانی می نویسند:در یزد لاله عباسی را "گل شو" می نامند ؛گلی که صبح که شوهر بیرون می رود دهن خود را می بندد یعنی در غلاف خود می رود وعصر که شوهر ازسرکار میاید دوباره دهان باز می کند وتا صبح خندان است.و شفیع اثرگفته است:
با،بی زری،چو لالع عباسی از چه رو
باید مرا به بزم تو صبح پسین شکفت؟
......

باستانی /گذر زن از گدار تاریخ /ص108

هیچ نظری موجود نیست: