آقای محمود دقاقی کتابدار دانشگاه کرمان نقل می کند:زمانی
یک جوان زندانی علاوه بر مسواک ، لباس و کتابهایی که خواسته بود،کتاب پیغمبر دزدان
را نیز خواسته بود.نگهبان زندان وقتی کتاب را دیده بود یک استغفرالله غلیظ گفته
بود و شب آنرا نزد خود نگهداشته و مطالعه می کند و فردا صبح آنرا به زندانی تحویل
داده بود و گفته بود؛بیا کتابت را بگیر،این هم حتما" یکی از آن 124 هزار
تاست!
استاد باستانی پاریزی می گویند:اگر جایزه نوبل هم به من می
دادند آنقدر برای من موثر نبود که بدانم در گوشهء تنهایی و نومیدی،کتاب من،خواب به
چشمان کسی آورده است.
خوشتر است از گل خورشید به دستار زدن
نو گلی بر قفس
مرغ گرفتار زدن
.....
باستانی پاریزی/خود مشت مالی/ص 300
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر