در یکی از شب های سرد زمستان سال 1337 به اتفاق جمعی از دوستان شاعر در منزل آقای عبدالصمد حقیقت شاعر مهمان بودیم.وقتی از درد و رنج روزگار و نامردی برخی دوستان با دوست کنار دستی ام مرحوم رنجی سخن گفتم و راز دلم را برایش باز کردم.
استاد مشفق کاشانی در ادامه خاطره خود می نویسند:
پس از مدتی هادی پیشرفت(رنجی) قطعهء زیر را که در همان مجلس سروده بود را برایم خواند و من آنرا یادداشت کردم:
مشفق درین دو روزهء هستی به کار خویش / با او بگو حدیث خود،از دوستان مرنج
فرسوده گر تن تو شد از نیش خار غم / با کس مگو حدیث دل،از رنج جان مرنج
زخم دل تو خوب که بی مرهم اوفتد /با درد خود بساز،ز زخم زبان مرنج
آنان که با تو دشمنی از کینه می کنند / زین دشمنان دوست نما،در جهان مرنج
در کارگاه طبع غزلساز،با غزل / راز و نیاز داشته،وز این و آن مرنج
از گفتهء خسود میندیش و شاد باش / دستانسرای خود شو و،از داستان مرنج
خصم تو،خصم دانش و فضل است،ای رفیق!/تو دوست باش با هنر از دشمنان مرنج
چون رنجی از زمانه امید وفا مدار
خو کن به درد خویشتن،از آسمان مرنج
استاد مشفق کاشانی در ادامه خاطره خود می نویسند:
پس از مدتی هادی پیشرفت(رنجی) قطعهء زیر را که در همان مجلس سروده بود را برایم خواند و من آنرا یادداشت کردم:
مشفق درین دو روزهء هستی به کار خویش / با او بگو حدیث خود،از دوستان مرنج
فرسوده گر تن تو شد از نیش خار غم / با کس مگو حدیث دل،از رنج جان مرنج
زخم دل تو خوب که بی مرهم اوفتد /با درد خود بساز،ز زخم زبان مرنج
آنان که با تو دشمنی از کینه می کنند / زین دشمنان دوست نما،در جهان مرنج
در کارگاه طبع غزلساز،با غزل / راز و نیاز داشته،وز این و آن مرنج
از گفتهء خسود میندیش و شاد باش / دستانسرای خود شو و،از داستان مرنج
خصم تو،خصم دانش و فضل است،ای رفیق!/تو دوست باش با هنر از دشمنان مرنج
چون رنجی از زمانه امید وفا مدار
خو کن به درد خویشتن،از آسمان مرنج
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر