خیام در مدرسه مشغول تدریس بود که فراش مدرسه خواست الاغی را وارد حیاط مدرسه کند و چون پله می خورد،حیوان رم می کرد و به عقب می رفت.حواس دانشجویان بسوی آنطرف مدرسه رفت . خیام دید که بچه ها در کلاس تنها حضور فیزیکی دارند، برخاست و یکراست بنزد الاغ رفت و بعد از نوازشش در گوش حیوان چیزی را زمزمه کرد و پشت سرش الاغ حرکت کرد و وارد حیاط شد.
استاد دوباره وارد کلاس شد و سر جایش نشست،یکی از شاگردها به شوخی گفت: چهارپای بیچاره زبان استاد را خوب فهمید!و بقیه همکلاسی ها شروع بخندیدن کردند.خیام گفت:درست فهمیدی!من در گوشش گفتم؛آنهایی که در کلاس نشسته اند یک روزی از جنس تو بودند و اگر درس نخوانند دوباره به صورت تو در خواهند آمد و چون وحشت حیوان کم شد،حرکت کرد و در گوشش این رباعی را خواندم:
ای رفته و بازآمده"بل هم"گشته
نامت ز میان نام ها گم گشته
ناخن همه جمع آمده سم گشته
ریش از پس.... در آمده دم گشته
استاد دوباره وارد کلاس شد و سر جایش نشست،یکی از شاگردها به شوخی گفت: چهارپای بیچاره زبان استاد را خوب فهمید!و بقیه همکلاسی ها شروع بخندیدن کردند.خیام گفت:درست فهمیدی!من در گوشش گفتم؛آنهایی که در کلاس نشسته اند یک روزی از جنس تو بودند و اگر درس نخوانند دوباره به صورت تو در خواهند آمد و چون وحشت حیوان کم شد،حرکت کرد و در گوشش این رباعی را خواندم:
ای رفته و بازآمده"بل هم"گشته
نامت ز میان نام ها گم گشته
ناخن همه جمع آمده سم گشته
ریش از پس.... در آمده دم گشته
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر