۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

مادر،بهار عشق تو دیری نماند و رفت

اولین روز رفتن بچه ها به مدرسه که می رسد یاد مادر خدابیامرزم می افتم که با چه همت و امیدی مرا به مدرسه می رساند و بعدها که معلم شدم نیز با همان سعی و امید مرا تشویق می کرد که به دانش آموزان کمک کنم و دستشان را بگیرم .او با نهایت دلسوزی تا پاسی از شب در کنارمان بیدار می ماند تا مشق و درس های فردا را انجام دهیم و صبح نیز زودتر از همه بیدار می شد تا تک تکمان را راه بیاندازد.
وقتی در شماره جدید مجله کتاب ماه کودک ونوجوان شعر سیلوا کاپودیکیان را دیدم ،با او همداستان شدم که بیداد مرگ،عشق او را چه زود در ربود:

مادر،بهار عشق تو دیری نماند و رفت/

بیداد مرگ،عشق تو را زود در ربود/

من ماندم از برای تو و در کنار تو/

از شور وعشق گمشده،چون یاد و یادبود/

بید جوان قامت تو خم شد و خمید/

بر روی گاهواره ی من،خسته و نزار/

عشقی دگر نخواستی و شور دیگری/

کارد به شاخسار تو شادابی و بهار/.....

تو روز و شب به دغدغه ی خورد و خواب من/

از یاد برده عشق و جوانی و آرزو/

این سان ،جوان شدم به بهای جوانی ات

.....

پوپک نیک طلب/مقاله سیر وتحول ادبیات کودک و نوجوان در ارمنستان/کتاب ماه کودک و نوجوان/سال 15/شماره12/مهر 91

هیچ نظری موجود نیست: