۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

شغاد از پس زخم او آه کرد

فردوسی درباره پایان زندگی رستم چنین حکایت می کند:
شغاد برادر ناتنی رستم بهمراه مهراب کابلی از رستم دعوت می کنند تا به کابل مسا فرت کند.آنها در مسیرش چاهی می کنند تا رستم در آن بیافتد ولی او چنان تازیانه ای بر اسبش (رخش )می زند که از روی چاه بپرد ولی؛
دو پایش فرو شد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار
و این چنین رستم در چاه پر از تیغ و سرنیزه به قتل می رسد،هرچند شغاد را هم از همان داخل چاه،به وسیله نیز ه اش به تنهء درخت می چسباند و از بین می برد:
درخت و برادر به هم بر بدوخت / به هنگام رفتن دلش برفروخت
شغاد از پس زخم او آه کرد / تهمتن برو درد کوتاه کرد
چنین گفت رستم،ز یزدان سپاس / که بودم همه ساله یزدان شناس
بگفت این و جانش برامد زتن / برو زار و گریان شدند انجمن
آن شب که حکیم طوس ابیات فوق را می سراید،چنان احساس شکست و ناراحتی می کند؛که نصف های شب بی اختیار شروع به گریه و زاری می کند بخاطر اینکه قهرمان داستانش از بین رفته است. به طوری که همسرش از خواب بیدار می شود و او را آرام می کند.

هیچ نظری موجود نیست: