۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

مادر بزرگ و عمه ام، که در آنزمان دچار چشم درد شدید و هولناکی بودند، بی صبرانه در انتظار آمدن ما از کاشان به راوند بودند که برایشان تفالی بگیریم تا تسکین و بهبودی بیابند.
استاد امین الله رشیدی در ادامه خاطراتشان می نویسند:
اتفاقا" هر بار که بنده دیوان حافظ را می گشودم شعر های زیر می آمد:
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فر یا در سی می آید!

ویا شعر
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهء احزان شود روزی گلستان،غم مخور

هیچ نظری موجود نیست: