۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

آنکه از دستش هزاران دست نفرین بر خداست

در تهران تجارتخانه داشت و اهل اصفهان بود و با آن شهر و مردمش نیز روابط تجاری داشت.من به حکم اذکروا امواتیکم بالخیر نامش را حاجی لنجانی می نامم چون نمی خواهم اسم اصلی اش را بیان کنم.
بخاطر ترس از خرج و تعهد و عدم توکل یا بهانه های ناشنیدنی دیگر هنوز زن نگرفته بود.آشنایی اش با من از طریق پسر بزرگم بود که چندی نزد او در بازار کار می کرد.در اوایل پسرم حقوق و مزدی هم نداشت چون می گفت کارورزی می کند و حتی ناهار خود را هم می برد. پسرم می گفت :بابا من خجالت می کشم چون ظهر که می شود او هیچ ناهاری ندارد و نمی گذارد برایش بخرم.خیلی که ولخرجی می کند می گوید:برو یک نان تافتون و یک گرمک لهیده بگیر! که تازه نصف گرمک را هم برای روز بعدش می گذاشت.
مرحوم اخوان ثالث در ادامه خاطره اش از حاجی لنجانی که چهل و هفت سال بیشتر عمر نکرد، می نویسند:
یک وقتی حاجی قدری پول به من داد که آنرا به مستحقان بدهم. و گفته بود آنها که شما یقین دارید دعاشان مستجاب تر است! من آن پول را برایش پس فرستادم با این شعر:
از دعای دین بمزدی چند کی بیند اثر
آنکه از دستش هزاران دست نفرین بر خداست!

هیچ نظری موجود نیست: