۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

در لغت نامه ی زندگی-نگاهی انداختم-وگریستم

امروزصبح یکی از مراجعینم ،معلمی بود که در مدرسه انرژی اتمی یوسف آباد تدریس می کرد ، برایم خیلی عادی بود وقتی از نحوه اخذ شهریه و چگونگی اداره آنجا صحبت کرد. اماوقتی ازچگونگی اداره آنجا و نام مدیر و رئیس هیات امنای آنجا برایم تعریف کرد،یاد خاطرات حماسی سالها قبل افتادم.آخر در سال 62 معلم جبر و بینش اسلامی مان بود و او بود که چگونه زیستن را برای تک تکمان تفسیر می کرد و سخنان جکیمانه اش دبیرستان مان را به شهیدستان سید فاطمی تغییر داد.
درسالهای آخر جنگ در دوکوهه دیدمش،لاغر اندام و نحیف و پر انرژی بود ؛همدیگر راسخت در آغوش کشیدیم ،فکر می کنم اسم کوچکش مسعود بود!
او که در کلاسهایش از اندیشه شهید رجایی در دولتی نمودن مدارس دفاع می کرد ،حالا خودش بزرگترین مدرسه خصوصی پایتخت راتاسیس کرده است و شهریه یکسال یک دانش آموزش تمام حقوق یک سال یک کارمند مثل بنده که تازه دارای مدرک کارشناسی ارشد هم هستم می شود!
امروز که دفتر شعر پوپک نیک طلب را می خواندم بیاد آنروزها افتادم:
ای ناشناس
از روزهای دور
می خواستم
تنهانام تورا بدانم
ندانستم
در لغت نامه ی زندگی
نگاهی انداختم
وگریستم
کلامت
مهتاب
به کوچه ی تاریک
می پراکند
وآوازهای قدیمی
بر لب
جاری می کند.
در نظرگاهم
سال های رفته
تکرار می شوند
وفرخنای بی تصمیمی مرا
در می کوبند
که چه سان
در تلاشی نومیدانه
شعر می خواندم
شعر فریادی بود
از سر دردو امید
برای شکفتن
برای گذشتن
برای رفتن
برای رهایی
شعر مفهوم بودنم بود
که درخاک
راهش
جستم
وبه پایان درخت خویش
اندیشیدم!!

هیچ نظری موجود نیست: