حدود دویست سال قبل،حاکم شیراز یک کنیزک سیاه پوست را بعنوان هدیه برای وصال شیرازی فرستاد.شاعر با ذوق (متوفی 1272 ه )چنان به شعف میاید که قصیده "واصل شد" زیر را در برای امیر می سراید و می فرستد:
دوش چون گشت جهان از سپه زنگ سیاه / از درم آن بت زنگی بدر آمد ناگاه
با رخی غیرت مه،لیک بهنگام خسوف / خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه
بینی اش چون الف،اما بسر های دهن / ابرویش همچو یکی مد که نهی بر سر آه!
همچو نرگس که به نیمی شکفد در دل شب / چشم افکنده بصد شرم همی کرد نگاه
دو لبش آب خضر کرده نهان در ظلمات / غبغب او ز دل سوخته انباشته چاه
لب چو انگشت ولی نیمه انگشت آتش / مو چو سرطانش ولی چون شب سرطان کوتاه
مژه و ابروش آهخته برو دشنه و تیغ / سپه زنگ تو گفتی شده عاصی بر شاه
چون یکی شب که دو روزش بمیان بر گیرند / میخرامید و ز آصف دو وشاقش همراه
ایستاد از طرفی روی کشیده درهم / راست چون چین بسر زلف نگار دلخواه
گفتم ای از رخ تو گشته شب من،شب قدر / وی بزلفین تو آورده شب قدر پناه؟
ای تو با بخت من سوخته توام زاده / زی من ایدر به شب تیره که بنمودت راه؟
زان دوام گفت یکی:تحفه سردار است این / سر احرار،پرستار شه و پشت سپاه
دوش چون گشت جهان از سپه زنگ سیاه / از درم آن بت زنگی بدر آمد ناگاه
با رخی غیرت مه،لیک بهنگام خسوف / خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه
بینی اش چون الف،اما بسر های دهن / ابرویش همچو یکی مد که نهی بر سر آه!
همچو نرگس که به نیمی شکفد در دل شب / چشم افکنده بصد شرم همی کرد نگاه
دو لبش آب خضر کرده نهان در ظلمات / غبغب او ز دل سوخته انباشته چاه
لب چو انگشت ولی نیمه انگشت آتش / مو چو سرطانش ولی چون شب سرطان کوتاه
مژه و ابروش آهخته برو دشنه و تیغ / سپه زنگ تو گفتی شده عاصی بر شاه
چون یکی شب که دو روزش بمیان بر گیرند / میخرامید و ز آصف دو وشاقش همراه
ایستاد از طرفی روی کشیده درهم / راست چون چین بسر زلف نگار دلخواه
گفتم ای از رخ تو گشته شب من،شب قدر / وی بزلفین تو آورده شب قدر پناه؟
ای تو با بخت من سوخته توام زاده / زی من ایدر به شب تیره که بنمودت راه؟
زان دوام گفت یکی:تحفه سردار است این / سر احرار،پرستار شه و پشت سپاه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر