۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

همچو نرگس که به نیمی شکفد در دل شب

حدود دویست سال قبل،حاکم شیراز یک کنیزک سیاه پوست را بعنوان هدیه برای وصال شیرازی فرستاد.شاعر با ذوق (متوفی 1272 ه )چنان به شعف میاید که قصیده "واصل شد" زیر را در برای امیر می سراید و می فرستد:
دوش چون گشت جهان از سپه زنگ سیاه / از درم آن بت زنگی بدر آمد ناگاه
با رخی غیرت مه،لیک بهنگام خسوف / خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه
بینی اش چون الف،اما بسر های دهن / ابرویش همچو یکی مد که نهی بر سر آه!
همچو نرگس که به نیمی شکفد در دل شب / چشم افکنده بصد شرم همی کرد نگاه
دو لبش آب خضر کرده نهان در ظلمات / غبغب او ز دل سوخته انباشته چاه
لب چو انگشت ولی نیمه انگشت آتش / مو چو سرطانش ولی چون شب سرطان کوتاه
مژه و ابروش آهخته برو دشنه و تیغ / سپه زنگ تو گفتی شده عاصی بر شاه
چون یکی شب که دو روزش بمیان بر گیرند / میخرامید و ز آصف دو وشاقش همراه
ایستاد از طرفی روی کشیده درهم / راست چون چین بسر زلف نگار دلخواه
گفتم ای از رخ تو گشته شب من،شب قدر / وی بزلفین تو آورده شب قدر پناه؟
ای تو با بخت من سوخته توام زاده / زی من ایدر به شب تیره که بنمودت راه؟
زان دوام گفت یکی:تحفه سردار است این / سر احرار،پرستار شه و پشت سپاه

هیچ نظری موجود نیست: