۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم

شهریور 1320 بود که بهمراه پدرم برای ادامه تحصیل در کلاس دوم دبیرستان از پاریز به سیرجان می رفتیم ،معمولا" راه را شبانه طی می کردیم که به گرما و تشنگی روز برنخوریم.اوایل شب به روستای "کران"رسیدیم. در کنار آسیای معروف آبادی که دوازده متر زیر زمین و تنوره داشت اطراق کردیم.به خورجین ها تکیه دادیم تا کمی استراحت و مابقی راه که هفت فرسنگ بود را طی کنیم.
در همین لحظات پیرمرد آسیابان از محل کار خودبیرون آمد تا خبری بگیرد. خیلی محترمانه با پدرم احوال پرسی کرد و پدرم همه جا او را "خان" خطاب می کرد. وقتی آسیابان رفت .از پدرم پرسیدم:مگر آسیابان هم "خان" می شود؟
پدرم گفت:فرزند،اولا" به چشم حقارت در آسیابان ها نگاه مکن و به قول سنائی:
آنچه سنگ و نبات و حیوان است / اندر اقطاع آسیابان است
ثانیا"اینان فرزندان همان آدمی هستند که در آسیای مرو به زندگی یزد گرد سوم خاتمه دادند.
ثالثا"این را هم بدان که تمام مردم این دهکده لقب "خان" دارند و خود را از اولاد حضرت نوح نبی(ع) می دانند.
رابعا"با خواجه های پاریز قوم و خویش اند و خود را از اولاد خواجه نصیر الدین طوسی می دانند.
استادباستانی در ادامه خاطرهء آن سال به این شعر اشاره می کنند:
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم / شهان بی کمر و خسروان بی کلهند



هیچ نظری موجود نیست: