۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

وهم،خاکی ریخت در چشمم،بیابان دیدمش



استاد باستانی در مورد واژه استاد می نویسند:
بیاد دارم روزی معمار آمد تا سقف شیروانی خانه مان را تعمیر کند.در مدت یک ساعتی که بود چند تا از "آردواز" را عوض کرد و هزار تومان گرفت.مدتی بعد چند نفر از دوستان و دانشجویان در خانه جمه شدند و مرتب از مقاله و فلان کتاب تعریف می کردند و هی می گفتند استاد در فلان جا و یا در فلان بحث استاد و یا نظر شما استاد ....که دیدم خیلی استاد استاد می کنند ،گفتم:استاد چی؟کشک چی؟ استاد واقعی چند دقیقه قبل اینجا بود و در مدت یک ساعت حقوق چند روز مخلص را یک جا دریافت کرد. استادی ما برای دم مشک دوغ خوب است.
وهم،خاکی ریخت در چشمم،بیابان دیدمش
قطره ای بگداخت،بحر بیکران نامیدش
....
باستانی پاریزی/خود مشت مالی/364

هیچ نظری موجود نیست: