وقتی سقف چهار سوق بزرگ را در کاشان می ساختند،درویشی از
پایین می رفته که تیشه از دست بنا می افتد.بنا به درویش رهگذر می گوید:فقیر تیشه
را بینداز بالا.
درویش خم شد و تیشه را به بالا می اندارد .نگاه که می کند
می بیند که تیشه طلا شده !فورا" به درویش می گوید: دامنت را بگیر.و شروع می
کند گچ هایی که به سقف زده است را می تراشد و تکه تکه به دامن فقیر می ریزد.درویش
میبیند گچ هایی که بدامنش ریخته،همه شمش های طلاست!پس همدیگر را شناخته و در آغوش
می کشند
گر عمر تو باشد به جهان تا سیصد / افسانه شمر زیستن بی مر
خود
باری چو فسانه می شوی ای بخرد / افسانه نیک شو،نه افسانه بد
....
باستانی پاریزی/کاسه گوزهء تمدن/ص175
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر