امیرانی مدیر مجله خواندنی ها که از کارگری چاپخانه و
خبرنگاری به مدیریت مجله رسیده بود و با گرد سرب ناشتایی می خورد و آخر کار هم به
گرد سرب دست و رو شستشو داد. همیشه کوشش می کرد که مطالب مجله همه خواندنی باشد.
استاد باستانی پاریزی می نویسند:
وظیفه من سهل و ممتنع بود ،می بایست تمام روزنامه های تهران
و شهرستانها را بخوانم و هر جا یک مطلب خواندنی داشت آنرا قیچی کرده و نقل کنم.
وقتی دکتر عسکری برای ادامه تحصیل به پاریس رفت،نامه ای
برایم نوشت و من پاسخش را به شعر گفتم:
الا ای دکتر دانای اسرار / مبادا خالی ات شکر ز منقار..
اگر از حال مخلص خواستاری / کما کان بگذرانم روزگاری ...
کما کان مغضوب آقای مدیرم / گهی منکوب حکم سر دبیرم
گهی در بحر غم مغروق و ماتم / که کم شد چند
"اشپون" شایعاتم
زمانی"سید ممد" گیردم حلق / که یالله"تکهء
کوچک" بکن خلق
رسید آن عکس های نازنینت / همه دیدند و کردند آفرینت
ولی دکتر،مرا مومن مپندار /"چراغ از بهر تاریکی نگه دار"
هوا سرد است یک کم،جان دکتر / الهی من شوم قربان دکتر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر