۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

باز هم قصه عشق است به شکل دگری

در دوران دانشجویی در کوی امیر آباد تهران در خوابگاه بسر می بردم.روزی خبر رسید که یکی از بهترین دوستانم که فعالیت سیاسی داشت را ربودند و در سال های بعد نیز کشته شد که بسیار متاثرم کرد.
استاد جلال رفیع می نویسند:در سال 1352 وقتی خبر ربودنش را شنیدم شعر زیر را برایش سرودم:
مدتی بود که هیچ از تو نبودم خبری / تا مرا لا جرم افتاد به کویت گذری
بر سر کوی تو حیران و پریشان بودم / به امیدی که زمانی به در آیی ز دری
هر کجا رفتم و از هر که تو را پرسیدم / هیچ کس از تو ندانست نشانی،اثری
همه شب یاد تو را در دل من می افروخت / نغمهء بلبلی و نالهء مرغ سحری
رفته یی از نظر ای یوسف گمگشته من / خود مگر داشته یی یوسف گمگشته تری!
باز هم قصه عشق است به شکل دگری
غم یوسف پسری هست و زلیخا جگری!

هیچ نظری موجود نیست: