۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

از ازل تا به ابد کوچه بود چشم به راهت...

استادجلال رفیع ،وقتی در سال 1385 برای آخرین بار با پدرش حاج محمود رفیعی در کوچه های تربت حیدریه وداع می کند. شعر زیر را می سراید:
"بی تو مهتاب شبی"...آه چه می گویم؟
با تو بودم آن روز
با تو بودم این بار
آخرین بار،تو و کوچه و من
روی بال و پر مرغان چمن
با نسیمی که به تشییع بهار آمده بود
از در و دشت و دمن
رام و آرام گذشتیم
با هم از پیچ و خم معبر ایام گذشتیم
هم از آن مرز مه آلود سرانجام گذشتیم
بغض در سینه شکست
راه بر آینه بست
تو،رها از همه بر اوج،در آن قایق خاموش
من ولی دجلهء توفان زده با حجلهء بر دوش
در پی ات باز روان،باز دوان،آهوی افاده به بندت
این منم،کودک باز آمده در دام کمندت
شاخه یی از شجر طبع بلندت
کودک و کوچه و آن باغ
کودک و کوچه و این باغ
"یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود"
یاد باد!
یاد باد آن گذر و کوچه و آن باغ و بهاران
بوی باران گذر کرده ز دالان بیابان
خندهء رهگذران،گریهء مستان و خماران
نغمه قمری و آواز قناری
شاخه های گل بادام گلندام پر از شعر و شکوفه
باد و باران در آمیخته با عطر علف،بوی علوفه
مزرع سبز و نسیم خبر آورده زگلگشت
کوه و صحرا و در و دشت
گردن آویز درختان،گل نیلوفر پیچان
سینه ریز وسط باغچه،گلریز و زرافشان
شمعدانی،گل نرگس،گل مریم
بوی سکر آور نوروز
عطر سرخ گل رز بر لبهء سبز لباست
آیه های"همه نازل شده"از بوتهء یاست
کوچه گردی که به آواز مسلسل می گفت:
پونهء وحشی و نعنا دارم
خار مشک،آویشن
بوتهء تازه و رعنا دارم...
یاد باد
....رفتی و رفت به دنبال تو آن روح بهاری
بسته شد بعد تو ای چشمهء موسیقی جاری،
در میخانهء قمری طربستان قناری
بی تو خاتون چمن نرگس پژمرده رها شد
گل یاسی که گل یاس فرو خورده رها شد
شاخهء مریم افسرده رها شد
همه سرگشته و برگشته به دنبال نگاهت
از ازل تا به ابد کوچه بود چشم به راهت...

هیچ نظری موجود نیست: