۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

من که بادست بت میکده بیدار شدم

سرانجام پیر جماران در سال 1368 لبیک ارجعی پروردگارش را اجابت کرد و به وصال محبوب ازلی اش شتافت.آنروزها چنان فضای غم انگیزی بر یاران انقلاب مستولی شده بود که تنها آن یار سفر کرده می توانست غم ها را بزداید.یادگار امام ،مرحوم سید احمد آقا اندکی بعد یکی از اشعار عرفانی امام"من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم" رامنتشر نمود که جهانیان را به ابعاد دیگری از آن فقیه اصولی و عارف ربانی رهنمون ساخت.استاد جلال رفیع در همان روزگار به استقبال شعر فوق پرداختند که در روزنامه اطلاعات چاپ شد:
خم ابروی تو دیدم که کماندار شدم / سر بدار تو شدم تا سر و سردار شدم
من یکی بودم و با عشق تو بسیار شدم / من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
دست در دامن آن شاهد مطلق بزدم / بوسه بر نسترن و لاله و زنبق بزدم
رایت عشق برین بام معلق بزدم / فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم شیرین دهنی دارم و شوریده سری / جان مشتاق به لب آمدهء در بدری
دین و دلباختهء نرگس صاحبنظری / غم دلدار فکنده ست به جانم شرری
که به جان آمدم و شهرهء بازار شدم
ساز دیگر بزن ای مطرب اسرار آموز / که من از عشق در این ساز نمی بینم سوز
ما که مست از می مینای الستیم هنوز / در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
همه شب خون دل از دیده به دامن کردم / سر به چاه دل خود برده و شیون کردم
در خرابات چه گویم که چها من کردم / جامهء زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقهء پیر خراباتی و هشیار شدم
کو طبیبی که شفای دل بیمارم داد / سحر آمد به سرم وعدهء دیدارم داد
جامی از آب جگرسوز شرر بارم داد / واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
باش تا یاد بت پاک نهادی بکنم / باده پیش آر که در کام مرادی بکنم
خواهم امروز که با خویش جهادی بکنم / بگذارید که از میکده یادی بکنم
من که بادست بت میکده بیدار شدم

هیچ نظری موجود نیست: