۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

دیدی چه کرد با پدرم نان گندمش

استاد جلال رفیع در خصوص خاطره زندان اوین می نویسند:
وقتی در دوران دانشجویی بخاطر فعالیت های سیاسی به زندان اوین رفتم. روزی پدرم در سال 1355 به ملاقاتم آمد.پس از نگریستن و گریستن های متوالی شعر زیر را سرودم:
سرزد ز بام واقعه ماه نوین من / آباد شد خرابهء شام اوین من
جان پدر به سیر اسیران خوش آمدی / این است سرنوشت من و سرزمین من
بر چهره ات نشسته غبار غمی غریب / ای صورت تو سورهء فتح المبین من
زین فتح باب سر خوش و سرمست گشته ام / ای باب فتح،ای پدر نازنین من
در کاخ هم خرابه نشینی خوش است خوش / کاخ اوین بود وطن اولین من
چون" کاخ" واژگون بشود "خاک" می شود / در کاخ نیز خاک بود همنشین من
بر خاک پاک پای پدر سجده می برم / کاین مهر،مهر عشق زده بر جبین من
خوش بر رخ تو می نگرد با نقاب نور / از پشت پرده دیدهء نزدیک بین من
ای لالهء لطیف تر از ژاله از چه روی / روییده یی در این قفس آهنین من؟
بر چهرهء مشبک سیمین من ببین / قلب "هزار روزن"اندوهگین من
دیدی چه کرد با پدرم نان گندمش / تا چیست قصهء من و نان جوین من
بالا بلند من که خدا باد "حافظ" ش
کوتاه کرد قصهء قصر" اوین" من!

هیچ نظری موجود نیست: