۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

من نه نیمایم که بی شالوده خشتی بر نهم

زمانی که مرحوم محمد حقوقی در سال 1350 کتاب "شعر نو از آغاز تا امروز "را منتشر کرد،سر و صدا های زیادی برخاست. او در کتابش شعر سفر اول طاهره صفارزاده را شاهکار معاصر خواند:
بوی سوختن
بوی عود
بوی عود را شنیده بودم
بوی سوختن استخوان و عود را
نه
این خانه چقدر شبیه قلعه است
یک سوی رود خانه و سه سوی دیوار
در شهر ما عجیب قلعه فراوان است
--آچا
سوختن هیزم را دیده بودم
سوختن هیزم و اسکلت انسان را
نه
دودها
دو پله یکی
بالا می روند
....
و من در شعر سال دو هزار از ملای خودم اسم بردم
که حافظ را با سرفه های مسلول درس می داد
گونه های سرخ مرا می بوسید و هر صبح شنبه
یک دانهء انجیر زیر زبانم می گذاشت
کاظم می گفت انجیر کالیفرنیا بی مزه است
مگر حشیش نپال تنوعی در ذرتهای داغ تکراری باشد
....
گاهی دلم برای یک روشنفکر تنگ می شود
تعریف دیکشنری را درباره اش خوانده ای
موجود افسانه ای غریبی است
....
فریدون توللی قصیده زیر را در اعتراض به نگاه حقوقی به شعر نو سرود، که ابتدا در مجله وحید وسپس در مجله نگین شماره نوروز 1352 چاپ شد:
گر چه در گوهر فشانی داو یکتایین نیست/بیش از این بر لاف گستاخان شکیباییم نیست
شعر نو را من یکی شالوده ام بی گفتگو / وندرین هنگامه،باک از خصم غوغاییم نیست
من چو مغناطیس و گردم ذره ها رقصان به شوق / روح فرمانم،اگر در عرصه پیداییم نیست
مدعی بر جوشنم هر دم خدنگی نو زند / کز چه،هرگز باوری بر شعر نیماییم نیست
شعر نیما چیست در خلقت؟جنینی نیم بند / نازنین طفلی که دستی بر سرش ساییم،نیست
شیر بی یال و دم و اشکم بود این ترهات / غیر آن افسانه،وان،گنجی که بگشاییم نیست
رهنوردی چون من،از میدان کجا خواهد شدن / کاندر این ره وحشتی از غول صحراییم نیست
آن هزار آوای جاویدم که در تاریخ شعر / بانگ امروزی،کم از گلبانگ فرداییم نیست
من نه نیمایم که بی شالوده خشتی بر نهم / سنگ پیشین جامگان،ننگی که بزداییم نیست
من بر آن گنجی که بود از رنج حافظ یادگار / سکه نو کردم،که بی سرمایه داراییم نیست
شعر سعدی چیست؟ آن نوری که چون لنگر کشم / اندر این دریا کم از فانوس دریاییم نیست
شعر نیما باد ارزانی بر آن نیما پرست / کاین خس،آن کاجی که در چترش بیاساییم نیست
یا سخن سنجان عالم جمله نادانند و گول / یا منم آن کور و بر این تحفه بینا نیست

یا کشم فریاد و این تندیسه درهم بشکنم / یا روم جایی که با من قوم هر جاییم نیست...
روح چنگیزی در این ویرانگری بینم همی / گر چه گردن خونفشان از تیغ یاساییم نیست
شعله ها در سینه دارم زین شکایت ها،دریغ / کاندر این مخلوق خواب آلوده گیراییم نیست
شعر ما ،ارزنده میراثی بود از رفتگان / آب هرزی تا به هر گندش بیالاییم،نیست
هر که را اندیشه نو شد،آنچه پردازد نو است / راه آن قالب شکن،راهی که بنماییم نیست
نغمه ها در نای دیرین می زنم من ،نو به نو / پیش آن خصمی که خوشنود از خوش آواییم نیست
رشگمندان را(فریدون)دوزخی باشد به خویش
رنج اینان را نیازی تا برافزاییم نیست

هیچ نظری موجود نیست: