وقتی استاد شهریار و استاد امیری فیروزکوهی هنوز جوان بودند بخاطر اتفاقی که بینشان رخ داد ،سالها ی زیادی با هم قهر بودند.
نزدیک به سی،چهل سال بعد که استاد شهریار از این جدایی ناراحت بود ند،
نزدیک به سی،چهل سال بعد که استاد شهریار از این جدایی ناراحت بود ند،
روزی به کتابخانه خیام آمد و به پدرم گفت:امروز رفته بودم عینک بخرم،یادم افتاد پیر شده ام،از پشت عینک صحنه های گذشته زندگی مان درباره امیری فیروز کوهی را گذراندم و شعری به خاطرم رسید و سپس آنرا با صدای بلند برای پدرم خواند :
بیا از پشت عینک سربزیری های هم بینیم / جوانی های هم دیدیم،پیری های هم بینیم
استادبیژن ترقی می نویسند:استاد شهریار شعر را به من سپردند تا آنرا بنزد استاد امیری ببرم. وقتی شعر را به دست امیر دادم. مرحوم فیروز کوهی خوانده و نخوانده نگاهی انداخت و آنرا دور انداخت.
بیا از پشت عینک سربزیری های هم بینیم / جوانی های هم دیدیم،پیری های هم بینیم
استادبیژن ترقی می نویسند:استاد شهریار شعر را به من سپردند تا آنرا بنزد استاد امیری ببرم. وقتی شعر را به دست امیر دادم. مرحوم فیروز کوهی خوانده و نخوانده نگاهی انداخت و آنرا دور انداخت.
بیا از پشت عینک سر بزیری های هم بینیم / جوانی های هم دیدیم،پیری های هم بینیم
به هم بودیم در آزادگی ها و امیری ها / کنون در کنج محنت هم اسیری های هم بینیم
به خوان عمر هرگز چشم و دل سیری نمی دیدیم / کنون کاین سفره بر چیدیم،سیری های هم بینیم
همه دیدیم دوریها و دیری هم نماند از عمر / بیا پایان دوری ها و دیری های هم بینیم
به روی هم به چشم دل کنیم اکنون / در این آیینه ها روشن ضمیری های هم بینیم
به طفلی شاعری بود و دبیری عشقمان،باری / به پیری شاعری ها و دبیری های هم بینیم
چو با تحقیرمان بینند،ما هم با همان تحقیر / حقارت های دنیا در حقیری های هم بینیم
چو فخر انبیا فخر از فقیری می کند،ما هم / بیا با روح اشرافی،فقری های هم بینیم
مرا چیزی نماند از شهریاری ها که دیدن داشت
مگر در تو نشانی از امیری های هم بینیم
به هم بودیم در آزادگی ها و امیری ها / کنون در کنج محنت هم اسیری های هم بینیم
به خوان عمر هرگز چشم و دل سیری نمی دیدیم / کنون کاین سفره بر چیدیم،سیری های هم بینیم
همه دیدیم دوریها و دیری هم نماند از عمر / بیا پایان دوری ها و دیری های هم بینیم
به روی هم به چشم دل کنیم اکنون / در این آیینه ها روشن ضمیری های هم بینیم
به طفلی شاعری بود و دبیری عشقمان،باری / به پیری شاعری ها و دبیری های هم بینیم
چو با تحقیرمان بینند،ما هم با همان تحقیر / حقارت های دنیا در حقیری های هم بینیم
چو فخر انبیا فخر از فقیری می کند،ما هم / بیا با روح اشرافی،فقری های هم بینیم
مرا چیزی نماند از شهریاری ها که دیدن داشت
مگر در تو نشانی از امیری های هم بینیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر