۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

ناگه سر آب آتشی بر پا شد

زمانی دکتر محمد مصدق در ماه رمضان پشت تریبون مجلس قرار گرفت وچون سخنرانی اش طولانی شد درخواست یک لیوان آب کرد ،که ناگهان مجلس سخنرانی بهم خورد و نمایندگان شروع به خندیدن کردند . فردای آنروز رهی معیری شعر زیر را می سراید و در مطبوعات منتشر می شود:
دکتر پی آب تا دهانش وا شد / از سیل ستیزه جلسه طوفان زا شد
القصه میان جمعی از مجلسیان / ناگه سر آب آتشی بر پا شد

هیچ نظری موجود نیست: